چشمان خمار تو پارت دوازده
#_چشمان_خمار_تو #پارت_دوازده
در خونه رو نبسه توی خونه رفت چمدونش رو توی پزیرایی رها کرد...بدو بدو به اتاق گیمش رفت و اون کاغذی که اسم چند نفری که بهش شک داشت رو که مچاله و توی سطل زباله انداخته بود رو درآورد...
"کیمشانا"
"جانگ وونجی"
"شیم سوریون"
با چشمانی حلقه شده به کاغذ نگاه کرد...میتونست بگه خطای دیده...ولی واقعی بود...
اون...اون دختر....اون دختر...دختری بود که با کلی شایعه های جن*سی و خراب که به مادرش میدادن و حالا اون میگرفت...زجر میکشید...مادری که بیگناه به قتل رسید..
ینی دخترک چه حالی شده؟
مردم؟ مردم چی فکر میکنن؟
برگاش بخاطر شوکی که شد حقیقتا ریخت...
از ته قلبش دلش برای اون دختر کباب شد...
برقای خونه رو وصل کرد و پشت صندلی گیمینگش نشست....یکم فکر کرد...آدرس خونه اون دختر رو یادش میومد...
بیخیال شد..رفت توی فضای مجازی و ببینه مردم از این خبر عجیب و ترسناک چی گفتن...
"یعنی این ممکنه؟"
"چیشده که کمپانی......داره از حقیقت رونمایی میکنه؟"
"هه...میخوان سر مردم رو گرم کنن"
"من واقعا از این همه هیت پشت سر یه کسی ک مرده رو دیگه نمیتونم!"
و کلی نظرات جور واجور...
خواست اونم نظری بده که پشیمون شد...
یکم روی صندلیش چرخید و بقیه نظرات رو خوند..
یکی با اکانت ناشناس نوشته بود:
"ساده میگم! اون بدست شوهر قراردادیش کشته شد! میگین نه؟ واستی تا خبرا بیاد!"
و همچنین کلی ریپلی گرفت:
"شوهر قراردادیش؟ ؟"
"چی؟ غیر ممکنه..."
"برو مغز کثیفتو بشور بابا"
"متاسفم براتون واقعا"
پسر عمیقا داشت فکر میکرد!
کمر خسته از دردشو فراموش کرده بود!
نمیدونست چرا ولی دوست داشت از این ماجرا سر در بیاره...میخواست واقعیت رو بفهمه...یا بدستش بیاره...؟
❌اصکی ممنوع❌
در خونه رو نبسه توی خونه رفت چمدونش رو توی پزیرایی رها کرد...بدو بدو به اتاق گیمش رفت و اون کاغذی که اسم چند نفری که بهش شک داشت رو که مچاله و توی سطل زباله انداخته بود رو درآورد...
"کیمشانا"
"جانگ وونجی"
"شیم سوریون"
با چشمانی حلقه شده به کاغذ نگاه کرد...میتونست بگه خطای دیده...ولی واقعی بود...
اون...اون دختر....اون دختر...دختری بود که با کلی شایعه های جن*سی و خراب که به مادرش میدادن و حالا اون میگرفت...زجر میکشید...مادری که بیگناه به قتل رسید..
ینی دخترک چه حالی شده؟
مردم؟ مردم چی فکر میکنن؟
برگاش بخاطر شوکی که شد حقیقتا ریخت...
از ته قلبش دلش برای اون دختر کباب شد...
برقای خونه رو وصل کرد و پشت صندلی گیمینگش نشست....یکم فکر کرد...آدرس خونه اون دختر رو یادش میومد...
بیخیال شد..رفت توی فضای مجازی و ببینه مردم از این خبر عجیب و ترسناک چی گفتن...
"یعنی این ممکنه؟"
"چیشده که کمپانی......داره از حقیقت رونمایی میکنه؟"
"هه...میخوان سر مردم رو گرم کنن"
"من واقعا از این همه هیت پشت سر یه کسی ک مرده رو دیگه نمیتونم!"
و کلی نظرات جور واجور...
خواست اونم نظری بده که پشیمون شد...
یکم روی صندلیش چرخید و بقیه نظرات رو خوند..
یکی با اکانت ناشناس نوشته بود:
"ساده میگم! اون بدست شوهر قراردادیش کشته شد! میگین نه؟ واستی تا خبرا بیاد!"
و همچنین کلی ریپلی گرفت:
"شوهر قراردادیش؟ ؟"
"چی؟ غیر ممکنه..."
"برو مغز کثیفتو بشور بابا"
"متاسفم براتون واقعا"
پسر عمیقا داشت فکر میکرد!
کمر خسته از دردشو فراموش کرده بود!
نمیدونست چرا ولی دوست داشت از این ماجرا سر در بیاره...میخواست واقعیت رو بفهمه...یا بدستش بیاره...؟
❌اصکی ممنوع❌
۴.۳k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.