Pاخر
Pاخر
دقیقا ۳ماه از اون جریان میگذره و ۲ماه تعطیلی آغاز شده...توی کره مدرسه ها از بهار شروع میشه و دیرتر تموم میشه...سهماهتعطیلی ندارن! فقط دوماه...ماه پیش ۱۵ سال رونا کامل شد..و الان داره میره به ۱۶ سال...ا.ت هر روز مشهور تر میشد! واقعا مدلینگ خوشاندام و صبوریه!:)
رونا کمی تغییر کرده و بدتر از قبل شده...
چند باری پیش روان پزشگ رفت اما به حرفاش گوش نداد و عملشون نکرد...
یونا توی این چند ماهی ک میگذره عاقل تر و پر درک تر شده بود...
رونا آیدل موفقی شده و این هفته قراره دبیو کنن..
دستوپاش ک کبود و زخمی بود روز ب روز بهتر میشدن...و الان بهبودی شو تقریبا بدست آورده..
رونا آسیب جدی ک دیده بود..بازم..بازم اون شب با دردی ک داشت تمرین کرد و روز بعد تست داد!
ناامید بود...
ولی قلبش اینو نمیگفت...
قبول شدنش برای بار اول...باعث افتخار کیم و ا.ت شده بود!!
رونا هر لحظه هر ثانیه هر دقیقه هر ساعت..اعتماد ب نفسش بالاتر میرفت..
اما...
اما غد و لجبازیش هم بیشتر میشد..
گروه موفقی شدن..
کیم عمارت توی شهر موکحم رو خراب کرد و ی مدرسه فوق پیشرفته برای کودکان نیازمند ساخت..
شهر موکحم رو هم فروخته بود ب شهرداری بوسان و توی سئول روی سهام شرکتش سرمایه گذاری کرد و مابقی رو ترید کرد و چند برابرش کرد..
کلی آپارتمان توی هر شهری خرید و الان بشدت معروف شده...
ا.ت روز ب روز پخته تر میشد اما هنوز خنگ و لجباز بود.
کیم این روزا ا.ت رو نمیزاشت زیاد کاری بکنه و همش بهش میرسید...
رونا هم از این ماجرا خوشحال بود.
بله.!
توی شکم کوچولوی ا.ت ی خبرایی بود.
این خانواده تا توانشون از خوشبختی و خوشحالی ک فعلا دارن بینهایت شکر گذارن و از گاد بزرگشون میخوان تا این خوشحالی ادامه پیدا کنه...
منم این داستان تخیلی و قشنگمون رو ب پایان میرسونم:)
امیدوارم خوشتون اومده باشه و برای فیک بمب بعدی آماده باشین:)
دقیقا ۳ماه از اون جریان میگذره و ۲ماه تعطیلی آغاز شده...توی کره مدرسه ها از بهار شروع میشه و دیرتر تموم میشه...سهماهتعطیلی ندارن! فقط دوماه...ماه پیش ۱۵ سال رونا کامل شد..و الان داره میره به ۱۶ سال...ا.ت هر روز مشهور تر میشد! واقعا مدلینگ خوشاندام و صبوریه!:)
رونا کمی تغییر کرده و بدتر از قبل شده...
چند باری پیش روان پزشگ رفت اما به حرفاش گوش نداد و عملشون نکرد...
یونا توی این چند ماهی ک میگذره عاقل تر و پر درک تر شده بود...
رونا آیدل موفقی شده و این هفته قراره دبیو کنن..
دستوپاش ک کبود و زخمی بود روز ب روز بهتر میشدن...و الان بهبودی شو تقریبا بدست آورده..
رونا آسیب جدی ک دیده بود..بازم..بازم اون شب با دردی ک داشت تمرین کرد و روز بعد تست داد!
ناامید بود...
ولی قلبش اینو نمیگفت...
قبول شدنش برای بار اول...باعث افتخار کیم و ا.ت شده بود!!
رونا هر لحظه هر ثانیه هر دقیقه هر ساعت..اعتماد ب نفسش بالاتر میرفت..
اما...
اما غد و لجبازیش هم بیشتر میشد..
گروه موفقی شدن..
کیم عمارت توی شهر موکحم رو خراب کرد و ی مدرسه فوق پیشرفته برای کودکان نیازمند ساخت..
شهر موکحم رو هم فروخته بود ب شهرداری بوسان و توی سئول روی سهام شرکتش سرمایه گذاری کرد و مابقی رو ترید کرد و چند برابرش کرد..
کلی آپارتمان توی هر شهری خرید و الان بشدت معروف شده...
ا.ت روز ب روز پخته تر میشد اما هنوز خنگ و لجباز بود.
کیم این روزا ا.ت رو نمیزاشت زیاد کاری بکنه و همش بهش میرسید...
رونا هم از این ماجرا خوشحال بود.
بله.!
توی شکم کوچولوی ا.ت ی خبرایی بود.
این خانواده تا توانشون از خوشبختی و خوشحالی ک فعلا دارن بینهایت شکر گذارن و از گاد بزرگشون میخوان تا این خوشحالی ادامه پیدا کنه...
منم این داستان تخیلی و قشنگمون رو ب پایان میرسونم:)
امیدوارم خوشتون اومده باشه و برای فیک بمب بعدی آماده باشین:)
۱۱.۳k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.