موقعیت : با خنده گفت : خب دیگههه رز کافیه ... انقدر مشغول
موقعیت : با خنده گفت : خب دیگههه رز کافیه ... انقدر مشغول حرف زدن بودیم که چیزی رو که بخاطرش گفتم اینجا بیای رو فراموش کردم ...
نوشیدنیمو سر کشیدم و با حالت گیجی و خنده گفتم : باز چیه ... لابد میخوای دوباره یکی از کلک های مسخرتو روم پیاده کنی ... هوم ؟! (اخه موقع اومدن یهویی با یه ماسک مسخره پرید جلوی در ...)
کایلی دختر خالم بود .... تقریبا هم سن بودیم ... و الان بعد چند سال تصمیم گرفتیم که همدیگه رو ببینیم ... اون جراحه و کلی توی کارش موفقه ...
جدی شد و گفت : نه این دفعه میخوام یکی از راز هامو بهت نشون بدم ...
سوالی بهش نگاه کردم که ...
دستمو کشید و از روی مبل بلندم کردم... ( اون بعد از مرگ خانوادش تنها زندگی میکرد ) با هم به طرف یکی از اتاقا حرکت کردیم ...
در و باز کرد .... قبل از اینکه فرصت کنم داخل اتاقو نگاه کنم هلم داد توی اتاق و درو از روم قفل کرد ...
خندم گرفته بود ... باز این دختر دیوونه شد ... مثلا گفت نمیخواد شوخی کنه ... با دستم دنبال پریز لامپ کشتم تا حداقل جلو پامو ببینم ... لامپو روشن کردم و با دیدن صحنه رو به روم از ترس و چندش حالت تهوع گرفتم ... بلند داد زدم : هی کایلی ... این چیه دیگه ... تروخدا بگو اینم یکی دیگه از شوخیاته ...
به طرف در دویدم و گفتم : ترو خدا درو بار کن ...
یه طرف یه تخت شکل تخت جراحی بود و انواع و اقسام وسیله های جراحی روی میز کنارش بودن ... همه جا خون و اعضای داخلی بدن که تیکه تیکه شده بودن ریخته بود ...بوی گند شدیدی میومد ... ولی چیزی که از همه بدتر بود ...
چهره های آشنای اعضای خانوادش بود ... منو میترسوند ... اونا عادی نبودن ... تنه هاشون با سیم به هم دوخته شده بود فرم دست و پاهاشون تغییر کرده بود ، انگار چند بار شکونده باشنشون تا این فرمی بشن .. چشمای همشون کامل سیاه بود و از حلقه بیرون زده بود ... خدایاااا ... بینشون رو انگار به وسیله یه چیز خیلی داغ ذوب کردن و حالا فقط دو تا سوراخ ازش مونده بود ... ۵ نفر ... اون ۵ نفر شکل یه هزارپا شده بودن ... هزار پای انسانی .. در حالی که صداهای عجیبی که ترکیبی از ناله و جیغ بود از خودشون در میوردن چهار دست و پا به طرفم حرکت میکردن ... در حالی که از ته جگر جیغ میزدم و گریه میکردم مدام فریاد میزدم درو باززز کن خواهش میکنمم ... کایلی بسته .... خواهش میکنم .... که ... صدای کایلی رو از پشت در شنیدم ...
با خنده میگفت ... رز ... ببخشید .... خانوادم گرسنه ان ... میدونی که ...؟
نوشیدنیمو سر کشیدم و با حالت گیجی و خنده گفتم : باز چیه ... لابد میخوای دوباره یکی از کلک های مسخرتو روم پیاده کنی ... هوم ؟! (اخه موقع اومدن یهویی با یه ماسک مسخره پرید جلوی در ...)
کایلی دختر خالم بود .... تقریبا هم سن بودیم ... و الان بعد چند سال تصمیم گرفتیم که همدیگه رو ببینیم ... اون جراحه و کلی توی کارش موفقه ...
جدی شد و گفت : نه این دفعه میخوام یکی از راز هامو بهت نشون بدم ...
سوالی بهش نگاه کردم که ...
دستمو کشید و از روی مبل بلندم کردم... ( اون بعد از مرگ خانوادش تنها زندگی میکرد ) با هم به طرف یکی از اتاقا حرکت کردیم ...
در و باز کرد .... قبل از اینکه فرصت کنم داخل اتاقو نگاه کنم هلم داد توی اتاق و درو از روم قفل کرد ...
خندم گرفته بود ... باز این دختر دیوونه شد ... مثلا گفت نمیخواد شوخی کنه ... با دستم دنبال پریز لامپ کشتم تا حداقل جلو پامو ببینم ... لامپو روشن کردم و با دیدن صحنه رو به روم از ترس و چندش حالت تهوع گرفتم ... بلند داد زدم : هی کایلی ... این چیه دیگه ... تروخدا بگو اینم یکی دیگه از شوخیاته ...
به طرف در دویدم و گفتم : ترو خدا درو بار کن ...
یه طرف یه تخت شکل تخت جراحی بود و انواع و اقسام وسیله های جراحی روی میز کنارش بودن ... همه جا خون و اعضای داخلی بدن که تیکه تیکه شده بودن ریخته بود ...بوی گند شدیدی میومد ... ولی چیزی که از همه بدتر بود ...
چهره های آشنای اعضای خانوادش بود ... منو میترسوند ... اونا عادی نبودن ... تنه هاشون با سیم به هم دوخته شده بود فرم دست و پاهاشون تغییر کرده بود ، انگار چند بار شکونده باشنشون تا این فرمی بشن .. چشمای همشون کامل سیاه بود و از حلقه بیرون زده بود ... خدایاااا ... بینشون رو انگار به وسیله یه چیز خیلی داغ ذوب کردن و حالا فقط دو تا سوراخ ازش مونده بود ... ۵ نفر ... اون ۵ نفر شکل یه هزارپا شده بودن ... هزار پای انسانی .. در حالی که صداهای عجیبی که ترکیبی از ناله و جیغ بود از خودشون در میوردن چهار دست و پا به طرفم حرکت میکردن ... در حالی که از ته جگر جیغ میزدم و گریه میکردم مدام فریاد میزدم درو باززز کن خواهش میکنمم ... کایلی بسته .... خواهش میکنم .... که ... صدای کایلی رو از پشت در شنیدم ...
با خنده میگفت ... رز ... ببخشید .... خانوادم گرسنه ان ... میدونی که ...؟
۱۰.۵k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.