رمان دلبر وحشی
#دلبر_وحشی_پارت_۵۹
کم کم خوابم برد و با صدای فریاد و داد و بی داد از خواب بلند شدم.
شایان نبود!
تند شالی سرم کردم و بیرون رفتم.
راه رو با استرس گذروندم و پشت ستون بزرگی مخفی شدم.
همه جمع بودن شایان،آوا،ستایش و مامان بابا و دایی و چندتا غریبه همه
با اعصاب خوردی وایساده بودن.
لجم گرفت
چرا من باید تنها کسی باشم که از چیزی خبر نداره؟
شایان:پارمیس برای خودت قصه نباف چرا اومدی اینجا
پارمیس:جواب تلفن هامو نمیدی عزیزم من نگران میشم.
شایان تو گوشی بهش زد.
-دهنتو ببند پارمیس
با بغض نگاهش کرد و گفت:
+بخاطر اون دختره عـ.وضی ساراعه؟بخاطر اون دست رو من بلند میکنی
شایان یه زمانی خش روی
دستام میوفتاد
کل دنیا رو به آتیش میکشوندی حالا..حالا بخاطر اون عــو.ضی منو میزنی؟
الان عو.ضی رو با من بود؟؟
قیافم خیلی بد بود و چندتا مرد غریبه هم بودن تند و بدون صدا داخل اتاق شدم
و لباس عوض کردم
و موهامو بستم و شال رو روی سرم درست کردم
و بیرون رفتم.
چشم ها همه روی من قرار گرفت
که یکم مضطرب گفتم:
_سلااام چطورید
و یه لبخند دندون نمایه مسخره ای هم زدم.
چند ثانیه ای گذشت که پارمیس به سمتم حمله ور شد.
اخه بزار از خواب بیدار شم بعد حمله کن.
زود هولش دادم اون طرف
که شروع به فریاد جیغ جیغ کردن.
پارمیس: شایان تو اونو دوست نداری فقط به اسرار پدرت باهاش ازدواج کردی
من میدونم
نفهمیدم چیشد با یه حرکت توی دستای شایان بودم و...
کم کم خوابم برد و با صدای فریاد و داد و بی داد از خواب بلند شدم.
شایان نبود!
تند شالی سرم کردم و بیرون رفتم.
راه رو با استرس گذروندم و پشت ستون بزرگی مخفی شدم.
همه جمع بودن شایان،آوا،ستایش و مامان بابا و دایی و چندتا غریبه همه
با اعصاب خوردی وایساده بودن.
لجم گرفت
چرا من باید تنها کسی باشم که از چیزی خبر نداره؟
شایان:پارمیس برای خودت قصه نباف چرا اومدی اینجا
پارمیس:جواب تلفن هامو نمیدی عزیزم من نگران میشم.
شایان تو گوشی بهش زد.
-دهنتو ببند پارمیس
با بغض نگاهش کرد و گفت:
+بخاطر اون دختره عـ.وضی ساراعه؟بخاطر اون دست رو من بلند میکنی
شایان یه زمانی خش روی
دستام میوفتاد
کل دنیا رو به آتیش میکشوندی حالا..حالا بخاطر اون عــو.ضی منو میزنی؟
الان عو.ضی رو با من بود؟؟
قیافم خیلی بد بود و چندتا مرد غریبه هم بودن تند و بدون صدا داخل اتاق شدم
و لباس عوض کردم
و موهامو بستم و شال رو روی سرم درست کردم
و بیرون رفتم.
چشم ها همه روی من قرار گرفت
که یکم مضطرب گفتم:
_سلااام چطورید
و یه لبخند دندون نمایه مسخره ای هم زدم.
چند ثانیه ای گذشت که پارمیس به سمتم حمله ور شد.
اخه بزار از خواب بیدار شم بعد حمله کن.
زود هولش دادم اون طرف
که شروع به فریاد جیغ جیغ کردن.
پارمیس: شایان تو اونو دوست نداری فقط به اسرار پدرت باهاش ازدواج کردی
من میدونم
نفهمیدم چیشد با یه حرکت توی دستای شایان بودم و...
۲.۷k
۲۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.