04
خیلی ذوق زده به هم نگاه کردن و بعدش برای هم گردنبند هاشونو بستن
با کمک خدمتکار خونه رو مرتب کردن ...ایمکیونگ داشت میرفت اتاقش که بخوابه که مینهو گفت m:شبت بخیر آبجی کوچولو:)♡
E:(قلب انگشتی)شبه توهمبخیربایییی
#ویو_خونه_ی_مامانبزرگ_ایمکیونگ
علامت وکیل : ^
M:نصیحت نامه رو گذاشتی تو پاکت؟
^بله خانم (ناراحت)
M:ممنون بابت زحماتی که کشیدی ..خیلیکاراهایمفیدیبرامانجامدادی.....فقط...
^بله چیزی احتیاج دارین؟
M: میشه یه وصیت نامه ی عامیانه هم بنویسید؟فقط از زبون من بنویسید
^چشم بگید من بنویسم :(
M:......
#پایان_ویو
#خونه_مینهو
صبح....
ایمکیونگ از خواب بیدار شد ولی خیلی پرانرژی تر از روزای قبل این انرژی رو از کجا اورد بود؟ با دیدن مامانبزرگش؟ چرا مگه دو روز پیش همو ندیده بودن؟این انرژی لعنتی از کجا اومده؟
E: هوففف
#ویو_ا/ت
همهی افکارمو زدم کنار و رفتم تا صورتمو بشورم...
اون به آرایشه خاصی احتیاج نداشت ولی همیشه بالم لب میزد و به لباش خیلی اهمیت میداد چون لباش خیلی شبیه لبای مادرش بود.
بالملب عسلیشو برداشت و روی لبش زد .و بعد هم آبرسان.
چون هوای سرد پاییز و زمستون پوست رو خشک میکنه
بعد از پوشیدن یونیفرم به سمته میز صبحانه رفت و صبحونشو خورد و به سمته مدرسه حرکت کرد .
داشت به راه خودش ادامه میداد که یهو صدای بوق ماشین توجهشو بهش جلب کرد ولی نگاهی بهش ننداخت چون فکر کرد مزاحمه به خاطره همین محل نداد و راهشو رفت که تهیونگ شیشه رو داد پایین t: ایمکیونگااامنمتهیونگ
ایمکیونگ با شنیدن صدای تهیونگ با خوشحالی به سمته ماشین رفت
e:هایییی
T:سلامکیوت بریم؟
E:یس
T:ولی قبلش...
که یهو تهیونگ از پشت ماشین یه دسته گل بزرگ روداد به ایمکیونگ ....ایمکیونگ طبق معمول داشت عر میزد
بعده کلی عر طدن بی حواس لباشو رو لبای تهیونگ گذاشت و سطحی بوسید ولی سریع خودشو جمعو جور کرد که بیشتر از این خجالت نکشه
T:اَ....الان تو چیکار کردی؟! :)
E:حیحی :>
سونگوو با کیوت بازی ایمکیونگ کنترله خودشو از دست داد و لباشو رو لبای ایمکیونگ گذاشت
(یادآوریکنم ایمکیونگ همون ا/تس)
بعده ۳ مین کیس رفتن ازش فاصله گرفت و استارت ماشینو زد و رفت سمته مدرسه ...
توراه داشت به این فکر میکرد که چرا لبای ایمکیونگ انقد خوشمزه شیرین بودن .:)
#رسیدن و رفتن سره کلاساشون :)
......
هنوز یه درس مونده بود ایمکیونگ گفت بزار یه زنگ به مینهو بزنم ببینم چیکار میکنه ،
پس از شنیدن صدای بوق پیغام بگذارید بوق*
e:سلام داداش من با تهیونگ میام خونه نگران نباش شاید دیر اومدم ولی لطفا بهم زنگ بزن تا یه ربع دیگه . دوست دارم باییی:)
و رفت سمته کافه که تهیونگ هم اونجا بود به هم لبخندی زدن و ایمکیونگ تا اومد بشینه مینهو زنگ زد :
E:ببخشید باید جواب بدم
T:اشکال نداره جوابشو بده
E:الو سلا...
m:سلام حاله مامانبزرگ خوب نیست اومدیم بیمارستان به خون احتیاج داره برای عمل میتونی بیا بیمارستان بزرگ سئول .
E:باشه الان خودمو میرسونم
T:چیشده؟(نگران)
E:مامان بزرگم به خون احتیاج داره من میرم بعد میبینمت (درحاله برداشتن کتابو دفتر)
T:بزا من به مدیر بگم با هم بریم
E:اوکی ولی سریع
۱۰ دیقه بعد .
تهیونگ انقدر سریع گاز داد که زیره ۳ دیقه رسیدن
E:ببخشید خانم مین (اسم)رو کدوم بخش بردن؟
پرستار: بخش مراقبت های ویژه هستن فعلن ولی تا نیم ساعت دیگه باید عمل شن (مشکله قلبی داره به خاطره مرگه دخترش)
E:بله ممنون
ایمکیونگ با دو رفتن سمته بخش مراقبت های ویژه که مینهو رو دیدن بعد از کلی پرسش از دکترا فهمیدن .......
شرط: باید کاملشه تا بزارم
20=like
5=coment
با کمک خدمتکار خونه رو مرتب کردن ...ایمکیونگ داشت میرفت اتاقش که بخوابه که مینهو گفت m:شبت بخیر آبجی کوچولو:)♡
E:(قلب انگشتی)شبه توهمبخیربایییی
#ویو_خونه_ی_مامانبزرگ_ایمکیونگ
علامت وکیل : ^
M:نصیحت نامه رو گذاشتی تو پاکت؟
^بله خانم (ناراحت)
M:ممنون بابت زحماتی که کشیدی ..خیلیکاراهایمفیدیبرامانجامدادی.....فقط...
^بله چیزی احتیاج دارین؟
M: میشه یه وصیت نامه ی عامیانه هم بنویسید؟فقط از زبون من بنویسید
^چشم بگید من بنویسم :(
M:......
#پایان_ویو
#خونه_مینهو
صبح....
ایمکیونگ از خواب بیدار شد ولی خیلی پرانرژی تر از روزای قبل این انرژی رو از کجا اورد بود؟ با دیدن مامانبزرگش؟ چرا مگه دو روز پیش همو ندیده بودن؟این انرژی لعنتی از کجا اومده؟
E: هوففف
#ویو_ا/ت
همهی افکارمو زدم کنار و رفتم تا صورتمو بشورم...
اون به آرایشه خاصی احتیاج نداشت ولی همیشه بالم لب میزد و به لباش خیلی اهمیت میداد چون لباش خیلی شبیه لبای مادرش بود.
بالملب عسلیشو برداشت و روی لبش زد .و بعد هم آبرسان.
چون هوای سرد پاییز و زمستون پوست رو خشک میکنه
بعد از پوشیدن یونیفرم به سمته میز صبحانه رفت و صبحونشو خورد و به سمته مدرسه حرکت کرد .
داشت به راه خودش ادامه میداد که یهو صدای بوق ماشین توجهشو بهش جلب کرد ولی نگاهی بهش ننداخت چون فکر کرد مزاحمه به خاطره همین محل نداد و راهشو رفت که تهیونگ شیشه رو داد پایین t: ایمکیونگااامنمتهیونگ
ایمکیونگ با شنیدن صدای تهیونگ با خوشحالی به سمته ماشین رفت
e:هایییی
T:سلامکیوت بریم؟
E:یس
T:ولی قبلش...
که یهو تهیونگ از پشت ماشین یه دسته گل بزرگ روداد به ایمکیونگ ....ایمکیونگ طبق معمول داشت عر میزد
بعده کلی عر طدن بی حواس لباشو رو لبای تهیونگ گذاشت و سطحی بوسید ولی سریع خودشو جمعو جور کرد که بیشتر از این خجالت نکشه
T:اَ....الان تو چیکار کردی؟! :)
E:حیحی :>
سونگوو با کیوت بازی ایمکیونگ کنترله خودشو از دست داد و لباشو رو لبای ایمکیونگ گذاشت
(یادآوریکنم ایمکیونگ همون ا/تس)
بعده ۳ مین کیس رفتن ازش فاصله گرفت و استارت ماشینو زد و رفت سمته مدرسه ...
توراه داشت به این فکر میکرد که چرا لبای ایمکیونگ انقد خوشمزه شیرین بودن .:)
#رسیدن و رفتن سره کلاساشون :)
......
هنوز یه درس مونده بود ایمکیونگ گفت بزار یه زنگ به مینهو بزنم ببینم چیکار میکنه ،
پس از شنیدن صدای بوق پیغام بگذارید بوق*
e:سلام داداش من با تهیونگ میام خونه نگران نباش شاید دیر اومدم ولی لطفا بهم زنگ بزن تا یه ربع دیگه . دوست دارم باییی:)
و رفت سمته کافه که تهیونگ هم اونجا بود به هم لبخندی زدن و ایمکیونگ تا اومد بشینه مینهو زنگ زد :
E:ببخشید باید جواب بدم
T:اشکال نداره جوابشو بده
E:الو سلا...
m:سلام حاله مامانبزرگ خوب نیست اومدیم بیمارستان به خون احتیاج داره برای عمل میتونی بیا بیمارستان بزرگ سئول .
E:باشه الان خودمو میرسونم
T:چیشده؟(نگران)
E:مامان بزرگم به خون احتیاج داره من میرم بعد میبینمت (درحاله برداشتن کتابو دفتر)
T:بزا من به مدیر بگم با هم بریم
E:اوکی ولی سریع
۱۰ دیقه بعد .
تهیونگ انقدر سریع گاز داد که زیره ۳ دیقه رسیدن
E:ببخشید خانم مین (اسم)رو کدوم بخش بردن؟
پرستار: بخش مراقبت های ویژه هستن فعلن ولی تا نیم ساعت دیگه باید عمل شن (مشکله قلبی داره به خاطره مرگه دخترش)
E:بله ممنون
ایمکیونگ با دو رفتن سمته بخش مراقبت های ویژه که مینهو رو دیدن بعد از کلی پرسش از دکترا فهمیدن .......
شرط: باید کاملشه تا بزارم
20=like
5=coment
۴.۱k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.