Chapter 2
Chapter 2
Lucky-bloody#
پارت ۲۵
تا آب موهات گرفته بشه
میری سمت میز آیینه و کشو هارو میگردی تا سشوار پیدا کنی ولی نبود،سمت میزای کوچیک کنار تختم میگردی ولی بازم پیدا نمیکنی
+چرا هیچی تو این خونه پیدا نمیشه
بلند میشی و میری سمت در و همینجوری که سرتو یا حوله خشک میکنی درو باز میکنی که با اینگوک و ینفر دیگه کنارش مواجه میشی
~تو کی اومدی تو اتاقم؟
#پس زنت اینه....سلام خوشگله
و دستشو میاره جلو،لبخند فیک میزنی و دستشو میگیری
+سلام
~ا/ت،برادرم هیونجو....هیونجو،زنم ا/ت
#خوشبختم زن داداش
+منم...خوشبختم
اینگوک میاد جلو و لباستو میگیره تو دستش و میخنده
~لباس منو پوشیدی؟
سرتو تکون میدی
+اره چون لباس دیگه ای پیدا نکردم،حتی شلوارم پیدا نکردم همشون بزرگن
بیشتر میخنده و دستشو میزاره رو سرت و موهاتو بهم میریزه
~عیب نداره،خیلی کیوت شدی
#عاااا....پس من دیگه رفع زحمت کنم
هیونجو میره و اینگوک میاد نزدیک تر
~ولی این لباسه کثیفه
چشات گرد میشه
+چی؟
سریع دکمه هاشو باز میکنی و درش میاری و پرت میکنی تو صورتش
+اصلا تو چرا باید لباسای کثیفتو بزاری تو کمدت مگه سبد نداری برای لباسات؟
اینگوک لباسو از رو سرش بر میداره و میاد تو اتاق و درو میبنده
~درسته لباسم کثیفه،ولی نمیشه بهونش کنی برای اینکه جلوم لخت شی
ابروهاشو میندازه بالا و به بدنت نگاه میکنه
حوله دور گردنتو میپیچی دورت و از اینگوک فاصله میگیری
+منحرف....همچین قصدی نداشتم....توم اگه میفهمیدی بعد حمومت لباس کثیف پوشیدی همچین ریکشنی نشون میدادی
میری و رو تخت میشینی
+حالا برام لباس بیار
~همینو بپوش
+اه....لباس کثیف؟
~کثیف نیست،دروغ گفتم
+چرا دروغ گفتی؟ میخواستی لخت منو ببینی؟
~نه، میخواستم ریکشنتو ببینم
میاد نزدیک و حولرو از دورت برمیداره و لباسو میندازه دورت،چون بزرگ بود تقریبا تا بالای زانو هاتو میپوشوند
با پاهات هولش میدی و میری آخر تخت میشینی و خودتو جمع میکنی
+هوی....مرتیکه منحرف.....هنور ازدواج نکردیم اینجوری نزدیک من میشیا
و شروع میکنی بستن دکمه هات
اینگوک میخنده
~بالاخره که قراره بکنیم....چه زود چه دیر
+ولی هنوز نکردیم
~عا...خوب شد بحثشو پیش کشیدی....مراسم عروسی برگزار نمیشه
+چی؟چرا؟
~چون جیسونگ فرار کرده و معلوم نیست میخواد چیکار کنه
+عاها....
دو زانو میشینی و به تخت زل میزنی
+پس....
سرتو با لبخند دندونی میگیری بالا تا به اینگوک نگاه کنی
+دیگه ازدواج نم....
با صحنه ای که دیدی سریع روتو برمیگردی
+هوی....مرتیکه منحرف....نمیبینی من تو اتاقم؟
~هوم؟
+کوفت....لباستو بپوش
~ولی من که لخت نشدم....شورت پامه
+باشه هرکار میخوای بکن من میرم بیرون
همینجور که با دستات گوشه چشاتو گرفتی که نبینی میری سمت در
~خیلی خب وایسا هنوز کارت دارم
🍃🗿
Lucky-bloody#
پارت ۲۵
تا آب موهات گرفته بشه
میری سمت میز آیینه و کشو هارو میگردی تا سشوار پیدا کنی ولی نبود،سمت میزای کوچیک کنار تختم میگردی ولی بازم پیدا نمیکنی
+چرا هیچی تو این خونه پیدا نمیشه
بلند میشی و میری سمت در و همینجوری که سرتو یا حوله خشک میکنی درو باز میکنی که با اینگوک و ینفر دیگه کنارش مواجه میشی
~تو کی اومدی تو اتاقم؟
#پس زنت اینه....سلام خوشگله
و دستشو میاره جلو،لبخند فیک میزنی و دستشو میگیری
+سلام
~ا/ت،برادرم هیونجو....هیونجو،زنم ا/ت
#خوشبختم زن داداش
+منم...خوشبختم
اینگوک میاد جلو و لباستو میگیره تو دستش و میخنده
~لباس منو پوشیدی؟
سرتو تکون میدی
+اره چون لباس دیگه ای پیدا نکردم،حتی شلوارم پیدا نکردم همشون بزرگن
بیشتر میخنده و دستشو میزاره رو سرت و موهاتو بهم میریزه
~عیب نداره،خیلی کیوت شدی
#عاااا....پس من دیگه رفع زحمت کنم
هیونجو میره و اینگوک میاد نزدیک تر
~ولی این لباسه کثیفه
چشات گرد میشه
+چی؟
سریع دکمه هاشو باز میکنی و درش میاری و پرت میکنی تو صورتش
+اصلا تو چرا باید لباسای کثیفتو بزاری تو کمدت مگه سبد نداری برای لباسات؟
اینگوک لباسو از رو سرش بر میداره و میاد تو اتاق و درو میبنده
~درسته لباسم کثیفه،ولی نمیشه بهونش کنی برای اینکه جلوم لخت شی
ابروهاشو میندازه بالا و به بدنت نگاه میکنه
حوله دور گردنتو میپیچی دورت و از اینگوک فاصله میگیری
+منحرف....همچین قصدی نداشتم....توم اگه میفهمیدی بعد حمومت لباس کثیف پوشیدی همچین ریکشنی نشون میدادی
میری و رو تخت میشینی
+حالا برام لباس بیار
~همینو بپوش
+اه....لباس کثیف؟
~کثیف نیست،دروغ گفتم
+چرا دروغ گفتی؟ میخواستی لخت منو ببینی؟
~نه، میخواستم ریکشنتو ببینم
میاد نزدیک و حولرو از دورت برمیداره و لباسو میندازه دورت،چون بزرگ بود تقریبا تا بالای زانو هاتو میپوشوند
با پاهات هولش میدی و میری آخر تخت میشینی و خودتو جمع میکنی
+هوی....مرتیکه منحرف.....هنور ازدواج نکردیم اینجوری نزدیک من میشیا
و شروع میکنی بستن دکمه هات
اینگوک میخنده
~بالاخره که قراره بکنیم....چه زود چه دیر
+ولی هنوز نکردیم
~عا...خوب شد بحثشو پیش کشیدی....مراسم عروسی برگزار نمیشه
+چی؟چرا؟
~چون جیسونگ فرار کرده و معلوم نیست میخواد چیکار کنه
+عاها....
دو زانو میشینی و به تخت زل میزنی
+پس....
سرتو با لبخند دندونی میگیری بالا تا به اینگوک نگاه کنی
+دیگه ازدواج نم....
با صحنه ای که دیدی سریع روتو برمیگردی
+هوی....مرتیکه منحرف....نمیبینی من تو اتاقم؟
~هوم؟
+کوفت....لباستو بپوش
~ولی من که لخت نشدم....شورت پامه
+باشه هرکار میخوای بکن من میرم بیرون
همینجور که با دستات گوشه چشاتو گرفتی که نبینی میری سمت در
~خیلی خب وایسا هنوز کارت دارم
🍃🗿
۸.۹k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.