مرگ در آپارتمان شماره 8
ماریا دختری 21 ساله طراح لباس .
از اکادامیک مد فشن خارج شد . تابلو های سالن را نگاهی کرد
به گلدان های گل شیپوری به پرده های درازو لوستر های اویزان
ساعت تقریبا از نیمه شب گذشته بود
تاکسی به ارامی ترمز گرفت
ماریا کیف دستی اش را از داخل سالن بر روی سرش گرفت فورا رفت وارد تاکسی شد
مو های چسپیده به شالش را یکی یکی کند..دستمال کاغذی های زیادی از کیف. دستی اش بیرون اورد
گوشی اش را از سایلنت خارج کرد
به آپارتمان رسید وارد آسانسور شد
اهی محکمی کشید
بند پاشنه بلندش را شل کرد چرخی زد در اینه آسانسور مو های بورش را دست زد
گریه امانش نداد دست به سینه تکیه به اینه کرد
چشم هایش قرمز و گونه هایش. از ارایش غلیظش سیاه شد
دوان دوان وارد واحدش شد او کاملا درک میکرد که احساس خواصی درمورد این جریان ها دارد
رفت وارد حمامش شد
خود را با کرم های مرطوب کننده ماساژ میداد که هوای بارانی تبدیل به هوای طوفانی شد
از حمام بیرون امد تلویزیون را روشن کرد
قهوه ریخت تمام برق ها خاموش بودند و نور مخفی ها روشن و اواژور
کنار مبلش روشن بود پیامی به گوشی اش امد
سلام خوبی . اشکالی نداره ببینمت قرارمون همون کافه همیشگی
چشمانش برقی زدند
چند هفته ای بود مت را ندیده بود
با خود گفت اسمیت پسر لجوجیه
حالمو به هم میزنه حرفاش سرمو به درد میاره
وقتی حرف میزنه دلم میخواد موسیقی گوش بدم یا به
به ناخونام برسم
اما اینگونه نبود
ماریا چیز های بدی به او نسبت میداد
اشک در چشمانش جمع شد
اخه چطور ممکنه عاشق کسی بشی که نمیشناسیش
این چه غلطی بود که کردی .
چرا عاشق کسی شدی که دوست نداره
دوسش داری دوست نداره
براش میمیری اما واسش بودو نبودت مهم نیس
کاش پام میشکست به فروشگاه مواد غذایی نمیرفتم
چطور یهو سر رام سبز شدی
دست هایش را به صورتش زد
اخه مگه میشه من حتی اسمشم از یکی دیگه شنیدم
آخه چه عشق لعنتی که بهش تکیه کردم
ماریا رفت کنار میز ارایشش
در اینه خود را ازار میداد
کنلنجار میرفت
سیلی محکمی به خودش زد
انگشت اشاره اش را به سوی اینه گرفت
تو خیلی احمقی دیگه بسه نمیخواد زجه بزنی
مت
اره متی
متی رو دوست دارم
درسته موقع دانشگاه زیاد با هم دعوا میکردیم اما
من دوسش دارم
شروع به ارایشش گرد
گونه هایش را سرخ کرد دست به جعبه جواهرش برد
حلقه ای که اسمیت برایش خریده بود
را دید
300 دلار ..
ببین چطور گولم زد اره همه چی از یه حلقه مزخرف
شروع شد اما نه خیال کردی
این تو بمیری دیگه مث اون تو بمیری ها نیس
اخه 300دلار پول زیادیه
دیگه بسه حالمو به نزن
مت پسر خوبیه جذابه کم حرف میزنه
خنده هاش که نگو
قد درازش و بوش ادمو مست میکنه
در کل گرانبهائه
صدای پیام گوشی اش امد جلدی از اتاقش بیرون رفت
عزیزم نیامدی پیام دادم گفتم شاید اون بلوزی که برات خریده بودم رو بپوشی
هوا هم سرده هم این که خیلی بهت میاد
در همین حرکت سریع خواست به اتاقش برود اما از گوشه چشمش سایه
سایه ناشناسی از لای زیر در پدیدار بود در جایش خشکش زد
انگشت به دهن بود ارام ارام به سوی در رفت فرد ناشناس فورا پا به فرار گذاشت سریع کلید برق را زد دست گیره در را فشار داد اما در باز نمیشد
خنده ای تلخی زد این دیگه چه شوخیه احماقانه
چند بار دست گیره در را فشار داد خود را محکم به در کوبید فریاد زد جیغ زد ❗
اهای اهای کسی بیرونه صدامو نمیشوید
دوید از پنجره اتاقش به بیرون خیابان فریاد کشید
اما هیچکس
هیچکس
هیچکس
هیچ کس هیچ کس هیچ کس
صدایش را نشنید
هوای سرد تنش را لرزاند
برق قطع شد صدای جیغ و فریادش را هیچکیس نشنید
فردای ان شب جسد خونینش داخل وان حمامش پیدا شد
از اکادامیک مد فشن خارج شد . تابلو های سالن را نگاهی کرد
به گلدان های گل شیپوری به پرده های درازو لوستر های اویزان
ساعت تقریبا از نیمه شب گذشته بود
تاکسی به ارامی ترمز گرفت
ماریا کیف دستی اش را از داخل سالن بر روی سرش گرفت فورا رفت وارد تاکسی شد
مو های چسپیده به شالش را یکی یکی کند..دستمال کاغذی های زیادی از کیف. دستی اش بیرون اورد
گوشی اش را از سایلنت خارج کرد
به آپارتمان رسید وارد آسانسور شد
اهی محکمی کشید
بند پاشنه بلندش را شل کرد چرخی زد در اینه آسانسور مو های بورش را دست زد
گریه امانش نداد دست به سینه تکیه به اینه کرد
چشم هایش قرمز و گونه هایش. از ارایش غلیظش سیاه شد
دوان دوان وارد واحدش شد او کاملا درک میکرد که احساس خواصی درمورد این جریان ها دارد
رفت وارد حمامش شد
خود را با کرم های مرطوب کننده ماساژ میداد که هوای بارانی تبدیل به هوای طوفانی شد
از حمام بیرون امد تلویزیون را روشن کرد
قهوه ریخت تمام برق ها خاموش بودند و نور مخفی ها روشن و اواژور
کنار مبلش روشن بود پیامی به گوشی اش امد
سلام خوبی . اشکالی نداره ببینمت قرارمون همون کافه همیشگی
چشمانش برقی زدند
چند هفته ای بود مت را ندیده بود
با خود گفت اسمیت پسر لجوجیه
حالمو به هم میزنه حرفاش سرمو به درد میاره
وقتی حرف میزنه دلم میخواد موسیقی گوش بدم یا به
به ناخونام برسم
اما اینگونه نبود
ماریا چیز های بدی به او نسبت میداد
اشک در چشمانش جمع شد
اخه چطور ممکنه عاشق کسی بشی که نمیشناسیش
این چه غلطی بود که کردی .
چرا عاشق کسی شدی که دوست نداره
دوسش داری دوست نداره
براش میمیری اما واسش بودو نبودت مهم نیس
کاش پام میشکست به فروشگاه مواد غذایی نمیرفتم
چطور یهو سر رام سبز شدی
دست هایش را به صورتش زد
اخه مگه میشه من حتی اسمشم از یکی دیگه شنیدم
آخه چه عشق لعنتی که بهش تکیه کردم
ماریا رفت کنار میز ارایشش
در اینه خود را ازار میداد
کنلنجار میرفت
سیلی محکمی به خودش زد
انگشت اشاره اش را به سوی اینه گرفت
تو خیلی احمقی دیگه بسه نمیخواد زجه بزنی
مت
اره متی
متی رو دوست دارم
درسته موقع دانشگاه زیاد با هم دعوا میکردیم اما
من دوسش دارم
شروع به ارایشش گرد
گونه هایش را سرخ کرد دست به جعبه جواهرش برد
حلقه ای که اسمیت برایش خریده بود
را دید
300 دلار ..
ببین چطور گولم زد اره همه چی از یه حلقه مزخرف
شروع شد اما نه خیال کردی
این تو بمیری دیگه مث اون تو بمیری ها نیس
اخه 300دلار پول زیادیه
دیگه بسه حالمو به نزن
مت پسر خوبیه جذابه کم حرف میزنه
خنده هاش که نگو
قد درازش و بوش ادمو مست میکنه
در کل گرانبهائه
صدای پیام گوشی اش امد جلدی از اتاقش بیرون رفت
عزیزم نیامدی پیام دادم گفتم شاید اون بلوزی که برات خریده بودم رو بپوشی
هوا هم سرده هم این که خیلی بهت میاد
در همین حرکت سریع خواست به اتاقش برود اما از گوشه چشمش سایه
سایه ناشناسی از لای زیر در پدیدار بود در جایش خشکش زد
انگشت به دهن بود ارام ارام به سوی در رفت فرد ناشناس فورا پا به فرار گذاشت سریع کلید برق را زد دست گیره در را فشار داد اما در باز نمیشد
خنده ای تلخی زد این دیگه چه شوخیه احماقانه
چند بار دست گیره در را فشار داد خود را محکم به در کوبید فریاد زد جیغ زد ❗
اهای اهای کسی بیرونه صدامو نمیشوید
دوید از پنجره اتاقش به بیرون خیابان فریاد کشید
اما هیچکس
هیچکس
هیچکس
هیچ کس هیچ کس هیچ کس
صدایش را نشنید
هوای سرد تنش را لرزاند
برق قطع شد صدای جیغ و فریادش را هیچکیس نشنید
فردای ان شب جسد خونینش داخل وان حمامش پیدا شد
۲۵.۰k
۱۱ آذر ۱۴۰۱