بارالها…
بارالها…
از کوي تو بيرون نشود
پاي خيالم
نکند فرق به حالم ....
چه براني،
چه بخواني…
چه به اوجم برساني
چه به خاکم بکشاني…
نه من آنم که برنجم
نه تو آني که براني..
نه من آنم که ز فيض نگهت چشم بپوشم
نه تو آني که گدا را ننوازي به نگاهي
در اگر باز نگردد…
نروم باز به جايي
پشت ديوار نشينم چو گدا بر سر راهي
کس به غير از تو نخواهم
چه بخواهي چه نخواهي
باز کن در که جز اين خانه مرا نيست پناهي،،،
از کوي تو بيرون نشود
پاي خيالم
نکند فرق به حالم ....
چه براني،
چه بخواني…
چه به اوجم برساني
چه به خاکم بکشاني…
نه من آنم که برنجم
نه تو آني که براني..
نه من آنم که ز فيض نگهت چشم بپوشم
نه تو آني که گدا را ننوازي به نگاهي
در اگر باز نگردد…
نروم باز به جايي
پشت ديوار نشينم چو گدا بر سر راهي
کس به غير از تو نخواهم
چه بخواهي چه نخواهي
باز کن در که جز اين خانه مرا نيست پناهي،،،
۷۲۳
۲۳ دی ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.