پارت29
#پارت29
رمان عشق زوری💔
ممد: حدودای 1 بود که ذکترا گفتن خوبه و بهش ارامش بخش زدن که بخابه امشبو هم اینجا باشه واسه مراقبت
ماهم همونجا روی صندلی ها خابیدیم البته رضا و مهراب دخترا رو برذن خونه هاشون و فقط منو متین بودیم
صب ساعت8
ممد: از خاب بیداز شدم متینم بیدار شد رفتم سمت اتاق ارسلان که چشاشو باز کرد
ارسلان: ممد نیکا کحاس خوبهه
ممد: خوبه فقط دیشب همینجا خابش برد
ارسلان: دورش بگردم میتونیم بریم
ممد: اره دکتز گف فردا میتونین برین
ارسلان: بلند شدم و رفتم بیرون(بچه ها ارسلان فقط به سرش ضربه خورد چیزیش نشد که بخام بگم این بگیرش و اون😐😂)
نیکا رو دیدم که زو صندلی ناز خابیده خاسم بغلش کنم و ببرمش خونه دلم نمیخاس بیدارش کتم
ممد: ارسلان ن تو تازه بهتر شدی ممکنه بیوفتی بیدارش کن اونم دلش میخاد بیینت
ارسلان: باشع
نیکا
خشگلم
نفسم
چشاتو وا کن عشقم
نیکا: یکی داشت نازمو میکشید ولی انقد خاب بودم که نفهمیدم کیه چشامو باز کردم دیدم ارسلانه
ارسلان: حالا روز من شروع شد
نیما: یهو دست پاجه شدم و هنه چی یادم اومد
عمم چیزه ارسلان خوبی من من خابم برد
ارسلان: معم نی دورت بکرذم بریم خونه یعد هرچقد خاسی بخاب باشع
نیکا: با باشع
بلند شدم ارسلان دستمو گرف و سوار ماشین شدیم ممد و متین مارو پیاده کزذن و رفتن
ولی ممد خیلی حواسش بم بود مث داداشم بود خیلی مراقبم بود توی مدتی که ارسلان نبود حتی الانم که ارسلان هس بازم حواسش بم هس(ن تنها نیکا بچه ها ممد حواسش به بچه های اکیپ هس و همیشه راهنمایشون کرذ:))
رفتیم داخل که یهو ارسلان بغلم کرد منم بغلش کردم
ارسلان: خیلییسیییییییی دوست دازم دلم ولست تنک شد
نیکا: منم
ارسلان: نیکام خابم میاد بریم بخابیم
نیکا: ارع منم خستم راسی نگفتی چرا منو بزذی اونحا دیشب
ارسلان: خدمم نمیدوتم یهو دلم خاس تنها باشیم چون خیلی وقت بوذ ندیمت
نیکل: اها باش بریم بالا بخابیم
ارسلان: بریم نفسم
رفتیم و خابیدم
ساعت11
نیکا: چشامو باز کردم که...
40 تاکامنت🗿
منحرفم نشید خاهشن یه اتفاق دیس😐😂
#ارسلان#نیکا#دیانا#متین#ممد#پانیذ#عسل#رضا#مهراب#مهدیس#دپ#رمان#اکیپ#عاشقانه#شکست#مرگ
رمان عشق زوری💔
ممد: حدودای 1 بود که ذکترا گفتن خوبه و بهش ارامش بخش زدن که بخابه امشبو هم اینجا باشه واسه مراقبت
ماهم همونجا روی صندلی ها خابیدیم البته رضا و مهراب دخترا رو برذن خونه هاشون و فقط منو متین بودیم
صب ساعت8
ممد: از خاب بیداز شدم متینم بیدار شد رفتم سمت اتاق ارسلان که چشاشو باز کرد
ارسلان: ممد نیکا کحاس خوبهه
ممد: خوبه فقط دیشب همینجا خابش برد
ارسلان: دورش بگردم میتونیم بریم
ممد: اره دکتز گف فردا میتونین برین
ارسلان: بلند شدم و رفتم بیرون(بچه ها ارسلان فقط به سرش ضربه خورد چیزیش نشد که بخام بگم این بگیرش و اون😐😂)
نیکا رو دیدم که زو صندلی ناز خابیده خاسم بغلش کنم و ببرمش خونه دلم نمیخاس بیدارش کتم
ممد: ارسلان ن تو تازه بهتر شدی ممکنه بیوفتی بیدارش کن اونم دلش میخاد بیینت
ارسلان: باشع
نیکا
خشگلم
نفسم
چشاتو وا کن عشقم
نیکا: یکی داشت نازمو میکشید ولی انقد خاب بودم که نفهمیدم کیه چشامو باز کردم دیدم ارسلانه
ارسلان: حالا روز من شروع شد
نیما: یهو دست پاجه شدم و هنه چی یادم اومد
عمم چیزه ارسلان خوبی من من خابم برد
ارسلان: معم نی دورت بکرذم بریم خونه یعد هرچقد خاسی بخاب باشع
نیکا: با باشع
بلند شدم ارسلان دستمو گرف و سوار ماشین شدیم ممد و متین مارو پیاده کزذن و رفتن
ولی ممد خیلی حواسش بم بود مث داداشم بود خیلی مراقبم بود توی مدتی که ارسلان نبود حتی الانم که ارسلان هس بازم حواسش بم هس(ن تنها نیکا بچه ها ممد حواسش به بچه های اکیپ هس و همیشه راهنمایشون کرذ:))
رفتیم داخل که یهو ارسلان بغلم کرد منم بغلش کردم
ارسلان: خیلییسیییییییی دوست دازم دلم ولست تنک شد
نیکا: منم
ارسلان: نیکام خابم میاد بریم بخابیم
نیکا: ارع منم خستم راسی نگفتی چرا منو بزذی اونحا دیشب
ارسلان: خدمم نمیدوتم یهو دلم خاس تنها باشیم چون خیلی وقت بوذ ندیمت
نیکل: اها باش بریم بالا بخابیم
ارسلان: بریم نفسم
رفتیم و خابیدم
ساعت11
نیکا: چشامو باز کردم که...
40 تاکامنت🗿
منحرفم نشید خاهشن یه اتفاق دیس😐😂
#ارسلان#نیکا#دیانا#متین#ممد#پانیذ#عسل#رضا#مهراب#مهدیس#دپ#رمان#اکیپ#عاشقانه#شکست#مرگ
۳۰.۶k
۱۱ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.