پارت23
#پارت23
رمان عشق زوری💔
ارسلان: پیادش کردم و رفتم خونه جدیدم که یه پیام اومد بازش کردم دیدم رضا یه گروه زده. که دخترا و پسزا همه هسن و داخلش گفته فردا ساعت 5 بیاین پارک خش گذرونی همه باشه ای کفتن
رفتم خابیدم
ساغت11 صب
از خاب پاشدم رفتم صبحانه خوردم و اماده سدم رفتم خونه نیکا
درو زدم
نیکا: ساعت10 بیدار شدم صبحانمو خوردم و نشسته بودم که در زدن
یعنی کیه
دیدم ارسلانه
باز کرذم اومد بالا
ارسلان: سلام چطوری صب بخیر
نیکا: سلام خوبم ولی الان ظهره
ارسلان: راس میگی من دیر بیدار شدم😂
نیکا: 😅
بیا تو
ارسلان: رغتم داخل و به خونه نگاه کردم خونه ای که خاطراتمون اینجا شکل گرف😅
نیکا
نیکا: جا.. بله
ارسلان: دلم واسه این خونه خیلی تنگ شده بود
نیکا: خونه از توعه اگه دوس داری برگرد من میرم یه جا دیگه
ارسلان: ن باع
همینجوزی گذشت که ساعت4 شد و نیکا رف لباساشو بپوشه بریم پارک
اومد پایین و سوار شد و رفتیم سمت پارک بچه ها بودن نشستیم و حرف زدیم ولی نیکا فق به یه نقطه خیره شده بود
نیکا
نیکا: بله
ارسلان: کجابی نیسی
نیکا: همینجام
ارسلان: من میرم بستنی بگیرم
میدونستم نیکا قیفی دوس نداره واسه همین اسکپی براش گرفتم
به همخ بستنی فیفی پادم اسکپی رو هم دادم به نیکا
ممد: چرا واسه نیکا اسکپی ما قیفی
ارسلان: چون نیکا قیفی دوس نداره
متین: عوووووووو😂
ارسلان: ببند
نیکا: خشحال شدم که میدونس چی دوس دارم
بچه ها
ارسلان: جان
نیکا: جرعت حقیقت بازی کنیم
35 تاکامنت
#ارسلان#نیکا#دیانا#متین#ممد#پانیذ#عسل#رضا#مهراب#مهدیس#دپ#رمان#اکیپ#عاشقانه#شکست#مرگ
رمان عشق زوری💔
ارسلان: پیادش کردم و رفتم خونه جدیدم که یه پیام اومد بازش کردم دیدم رضا یه گروه زده. که دخترا و پسزا همه هسن و داخلش گفته فردا ساعت 5 بیاین پارک خش گذرونی همه باشه ای کفتن
رفتم خابیدم
ساغت11 صب
از خاب پاشدم رفتم صبحانه خوردم و اماده سدم رفتم خونه نیکا
درو زدم
نیکا: ساعت10 بیدار شدم صبحانمو خوردم و نشسته بودم که در زدن
یعنی کیه
دیدم ارسلانه
باز کرذم اومد بالا
ارسلان: سلام چطوری صب بخیر
نیکا: سلام خوبم ولی الان ظهره
ارسلان: راس میگی من دیر بیدار شدم😂
نیکا: 😅
بیا تو
ارسلان: رغتم داخل و به خونه نگاه کردم خونه ای که خاطراتمون اینجا شکل گرف😅
نیکا
نیکا: جا.. بله
ارسلان: دلم واسه این خونه خیلی تنگ شده بود
نیکا: خونه از توعه اگه دوس داری برگرد من میرم یه جا دیگه
ارسلان: ن باع
همینجوزی گذشت که ساعت4 شد و نیکا رف لباساشو بپوشه بریم پارک
اومد پایین و سوار شد و رفتیم سمت پارک بچه ها بودن نشستیم و حرف زدیم ولی نیکا فق به یه نقطه خیره شده بود
نیکا
نیکا: بله
ارسلان: کجابی نیسی
نیکا: همینجام
ارسلان: من میرم بستنی بگیرم
میدونستم نیکا قیفی دوس نداره واسه همین اسکپی براش گرفتم
به همخ بستنی فیفی پادم اسکپی رو هم دادم به نیکا
ممد: چرا واسه نیکا اسکپی ما قیفی
ارسلان: چون نیکا قیفی دوس نداره
متین: عوووووووو😂
ارسلان: ببند
نیکا: خشحال شدم که میدونس چی دوس دارم
بچه ها
ارسلان: جان
نیکا: جرعت حقیقت بازی کنیم
35 تاکامنت
#ارسلان#نیکا#دیانا#متین#ممد#پانیذ#عسل#رضا#مهراب#مهدیس#دپ#رمان#اکیپ#عاشقانه#شکست#مرگ
۳۴.۶k
۰۹ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.