زیباترین عشق
#زیباترین_عشق
#پارت_44
دیانا _ارسلان ممد رو دیدی
ارسلان _اره فک کنم سکته کنه
دیانا _😂😂😂😂
ارسلان _اصلا نترسی عزیز دلم تا من پیشتم کسی یه نگاه چپ بهت کنه چشاشو در میارم
دیانا _😌😍
ارسلان _دیانا راستی چیشد قزیه رفتن
دیانا _به مامانم گفتم
ارسلان _وای چه خوب
دیانا _گفت نمیشه
فقط به صورت مسافرت میتونیم بریم نه به صورت فرار و....
ارسلان _چشم من هر کاری که بگی انجام میدم چرا چون میخوام مال خودم شی زندگیم
دیانا _ارسلان 😍😘
ارسلان _دیانا عزیزم میخوای بریم پیش پدر و مادر هامون
دیانا _اره بریم عشقم
رفتیم و نشستیم
یهو مامانم گفت ارسلان بیا اتاق کارت دارم
من کنجکاو شدم و همراهشون رفتم
مامان دیانا _کجا دیانا خانم با ارسلان کار دارم
دیانا _مامااان
ارسلان _بفرمایید
با مامان دیانا رفتیم داخل تراس
و نشستیم رو صندلی ها استرس گرفته بودم
مامان دیانا _خب ارسلان
چیکارا میکنی چخبرا
ارسلان _من شرکت کار میکنم
همین کار دیگه ای ندارم
مامان دیانا _چه خوب
ارسلان _خانم رحیمی میخواستم چیزی بهتون بگم راستش پیش مادرم پدرم و دایی شما و خود دیانا مطرح کردممش
شما اصلی هستید به همراه آقای رحیمی میخواستم درخواست و از شما بکنم
مامان دیانا _بگو
ارسلان _راستش چه شکلی بگم
من دخترتون دیانا رو خیلی خیلی دوست دارم و عاشقشم اگر دیانا نباشه من من نابود میشم تنها کسی که زندگیمو ازین رو به اون رو کرد خواهش میکنم دیانا رو دیانا رو که میدونم جیگر گوشتون به من هم بسپارید بخدا که عاشقشم
مامان دیانا _آقا ارسلان هر چیزی یه رسومات داره اگه دختر میخوای باید شیک برخورد کنید
ارسلان _بعله حرفتون کاملا صحیحه من حتما به صورت رشوماتی تشریف میارم
با خانواده حتی مادرم برای این کار میخواستن بیان ایران فقط یه مشکل وجود داره
مامان دیانا_چی
ارسلان _ماد ر بزرگ که اصلابرای من مهم نیست چی فکر کنن من دیانا رو خیلی دوست دارم حتی به خاطرش
هر کاری میکنم اگه مامان بزرگشون بزارن سلام البته شما و پدرشون من تشریف میارم برای خاستگاری با پدر و مادر و خانواده من میگم مادر بزرگشون چون
مامان دیانا _میدونم چون مامان بزرگش نمیزاره مشکلی نیست حرف شما کاملا درسته اما آشنایی لازمه کاره
ما شما رو میشناسیم و از از خوب بودن شما و خانواده کم نشنیدیم
ارسلان _بسیار لطف دارید
مامان دیانا _دیانا قزیه رو گفت فکر میکنم من و پدر دیانا نزارین دیانا با شما و دوستاتون برین سفر تا یکم آشنا بشید مامان بزرگش با من
ارسلان _ممنون مامان جونننن واقعا خیلی خوشحال شدم که رضایت دادید
با مامان بزرگشون صحبت میکنید 😆😆😆😃😃😃😃
مامان دیانا _خب بابا حالا بلند شو بریم مامان بزرگش مارو میکشه
ارسلان _(اینقد خوشحال بودم نمیدونستم چیکار کنم آخيش دیانا مال خودم شددد) به مامانم زنگ زدم گفتم همه چیزو مامانم خیلی خوشحال بود باباهاهم رفته بودن تو لاک هم پچ پچ میکردم هی به من نگاه میکردم هی دیانا و میخندیدن
مامان بزرگ دیانا اینگار میخواست ما رو بخوره
ممدم که قرمز شده بود 😂😂😂
دیانا _پیش نیکا بودم و داشتیم حرف میزدیم که یهو ارسلان اومد سریع رفتم پیشش همه چی روگفت از خوشحالللییی داشتم سکته میکردم به نیکا گفتم خوشحال شد
تا اینکه بابا اینا صدامون زدم من رفتم نشستم رو می شون مامان بزرگ تو حیاط چرخ میزد عمه هم پیش مامان بزرگ بود
نمدم که تو گوشیش رو میز دیگه بود
مامان دیانا _ما با این فکر کردیم
بابای دیانا _فهمیدیم که
بابای ارسلان _شما همو دوست دارید البته بین خودمونه
ارسلان _از خجالت سرم پایین بود
دیانا سرخ شده بود
بابای دیانا_خب بابا حالا آب نشید
مامان دیانا _فعلا در حد آشنایی میرید سفر ولی مامان بزرگت چیزی نمیفهمه دیانا چون بفهمه میدونید چی میشه
بابای دیانا _اینا چقدر بهم میان 😂
دیانا _داشتم از خجالت میمردم ارسلان که دهنشو یه جوری کرده بود یعنی داشت خجالت میکشید 😂
#پارت_44
دیانا _ارسلان ممد رو دیدی
ارسلان _اره فک کنم سکته کنه
دیانا _😂😂😂😂
ارسلان _اصلا نترسی عزیز دلم تا من پیشتم کسی یه نگاه چپ بهت کنه چشاشو در میارم
دیانا _😌😍
ارسلان _دیانا راستی چیشد قزیه رفتن
دیانا _به مامانم گفتم
ارسلان _وای چه خوب
دیانا _گفت نمیشه
فقط به صورت مسافرت میتونیم بریم نه به صورت فرار و....
ارسلان _چشم من هر کاری که بگی انجام میدم چرا چون میخوام مال خودم شی زندگیم
دیانا _ارسلان 😍😘
ارسلان _دیانا عزیزم میخوای بریم پیش پدر و مادر هامون
دیانا _اره بریم عشقم
رفتیم و نشستیم
یهو مامانم گفت ارسلان بیا اتاق کارت دارم
من کنجکاو شدم و همراهشون رفتم
مامان دیانا _کجا دیانا خانم با ارسلان کار دارم
دیانا _مامااان
ارسلان _بفرمایید
با مامان دیانا رفتیم داخل تراس
و نشستیم رو صندلی ها استرس گرفته بودم
مامان دیانا _خب ارسلان
چیکارا میکنی چخبرا
ارسلان _من شرکت کار میکنم
همین کار دیگه ای ندارم
مامان دیانا _چه خوب
ارسلان _خانم رحیمی میخواستم چیزی بهتون بگم راستش پیش مادرم پدرم و دایی شما و خود دیانا مطرح کردممش
شما اصلی هستید به همراه آقای رحیمی میخواستم درخواست و از شما بکنم
مامان دیانا _بگو
ارسلان _راستش چه شکلی بگم
من دخترتون دیانا رو خیلی خیلی دوست دارم و عاشقشم اگر دیانا نباشه من من نابود میشم تنها کسی که زندگیمو ازین رو به اون رو کرد خواهش میکنم دیانا رو دیانا رو که میدونم جیگر گوشتون به من هم بسپارید بخدا که عاشقشم
مامان دیانا _آقا ارسلان هر چیزی یه رسومات داره اگه دختر میخوای باید شیک برخورد کنید
ارسلان _بعله حرفتون کاملا صحیحه من حتما به صورت رشوماتی تشریف میارم
با خانواده حتی مادرم برای این کار میخواستن بیان ایران فقط یه مشکل وجود داره
مامان دیانا_چی
ارسلان _ماد ر بزرگ که اصلابرای من مهم نیست چی فکر کنن من دیانا رو خیلی دوست دارم حتی به خاطرش
هر کاری میکنم اگه مامان بزرگشون بزارن سلام البته شما و پدرشون من تشریف میارم برای خاستگاری با پدر و مادر و خانواده من میگم مادر بزرگشون چون
مامان دیانا _میدونم چون مامان بزرگش نمیزاره مشکلی نیست حرف شما کاملا درسته اما آشنایی لازمه کاره
ما شما رو میشناسیم و از از خوب بودن شما و خانواده کم نشنیدیم
ارسلان _بسیار لطف دارید
مامان دیانا _دیانا قزیه رو گفت فکر میکنم من و پدر دیانا نزارین دیانا با شما و دوستاتون برین سفر تا یکم آشنا بشید مامان بزرگش با من
ارسلان _ممنون مامان جونننن واقعا خیلی خوشحال شدم که رضایت دادید
با مامان بزرگشون صحبت میکنید 😆😆😆😃😃😃😃
مامان دیانا _خب بابا حالا بلند شو بریم مامان بزرگش مارو میکشه
ارسلان _(اینقد خوشحال بودم نمیدونستم چیکار کنم آخيش دیانا مال خودم شددد) به مامانم زنگ زدم گفتم همه چیزو مامانم خیلی خوشحال بود باباهاهم رفته بودن تو لاک هم پچ پچ میکردم هی به من نگاه میکردم هی دیانا و میخندیدن
مامان بزرگ دیانا اینگار میخواست ما رو بخوره
ممدم که قرمز شده بود 😂😂😂
دیانا _پیش نیکا بودم و داشتیم حرف میزدیم که یهو ارسلان اومد سریع رفتم پیشش همه چی روگفت از خوشحالللییی داشتم سکته میکردم به نیکا گفتم خوشحال شد
تا اینکه بابا اینا صدامون زدم من رفتم نشستم رو می شون مامان بزرگ تو حیاط چرخ میزد عمه هم پیش مامان بزرگ بود
نمدم که تو گوشیش رو میز دیگه بود
مامان دیانا _ما با این فکر کردیم
بابای دیانا _فهمیدیم که
بابای ارسلان _شما همو دوست دارید البته بین خودمونه
ارسلان _از خجالت سرم پایین بود
دیانا سرخ شده بود
بابای دیانا_خب بابا حالا آب نشید
مامان دیانا _فعلا در حد آشنایی میرید سفر ولی مامان بزرگت چیزی نمیفهمه دیانا چون بفهمه میدونید چی میشه
بابای دیانا _اینا چقدر بهم میان 😂
دیانا _داشتم از خجالت میمردم ارسلان که دهنشو یه جوری کرده بود یعنی داشت خجالت میکشید 😂
۲۲.۶k
۰۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.