رمان
#رمان
#عاشقانه
-رمانحوریهیسید
#پارت_هفتادونهم
چندروزگذشت
محمددیگهزنگنمیزد
زنگکهمیزدمبهشجوابنمیداد
دیگه بهشدتمظطربشدهبودم
بچههاروسپردمبهمادرمورفتمحوزه
دمدرحوزهیهطلبهجلوموگرفت
-بفرمایید؟
-بامدیرحوزهکاردارم
-امرتون؟
-بهخودشونمیگم
-همینجورینمیشهرفتپیشمدیر
باید دلیلی داشته باشید
-خانمآقایموسویهستم
-آقامحمد؟
-بله
-بفرماییدتاراهنماییتونکنم
پیشمدیرحوزهکهنشستمگفتم
آقاهمسرمناعزامشده
برایغسلوتکفینبیمارانکرونایی
درحال حاضر نهتماسمیگیرن
نهتماسهایمنوپاسخگوهستند!
لطفا پیگیری بکنید
-چند لحظه ای صبر کنید
تا تماس بگیرم ..
وسطتماسشگفت
چندروزهکهتماساتونروجوابنمیده؟
-دو روز
-پشتتلفنشروعکردبهشدتدعواکردن
بااونطرف
منمدلمهزارجارفت
برایتسکینخودمصلواتمیفرستادم
سهروزدیگهنیمهیشعبانبود
قولدادهبودبرگردهوپیشم باشه..
-خانممواقعاازکوتاهیپیشاومده
معذرت میخوام
باید زود تر به شما خبر میدادیم
محمد آقا به شدت درگیر کرونا شدن
امون ندادم بهش و گفتم
-این بشرررر آسم داره !!!
-آروم باشید لطفاً
-حالش چطوره؟؟
-خوب نیست
-من باید ببینمش
- امکانش نیست ، بیمارستانه
-کدوم بیمارستان؟میرم
-اینجا نیستن ، شهر اراک هستن
-یه شماره ای به من بدید تا مرتب بتونم
حالشو بپرسم
-بله چشم
از حوزه زدم بیرون
هرروز دعا میکردم حالش بهتر بشه
به مادرم هیچی نگفتم
خودم شبانه گریه میکردم
دعا میکردم ..
میخواستموقتیاومد
سونوگرافی رونشونشبدم
همونجورکهدوستداشت
بچهها دوقلوبودن..
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸
⭕️#کپیباذکرمنبعونویسندهمجازمیباشد
#عاشقانه
-رمانحوریهیسید
#پارت_هفتادونهم
چندروزگذشت
محمددیگهزنگنمیزد
زنگکهمیزدمبهشجوابنمیداد
دیگه بهشدتمظطربشدهبودم
بچههاروسپردمبهمادرمورفتمحوزه
دمدرحوزهیهطلبهجلوموگرفت
-بفرمایید؟
-بامدیرحوزهکاردارم
-امرتون؟
-بهخودشونمیگم
-همینجورینمیشهرفتپیشمدیر
باید دلیلی داشته باشید
-خانمآقایموسویهستم
-آقامحمد؟
-بله
-بفرماییدتاراهنماییتونکنم
پیشمدیرحوزهکهنشستمگفتم
آقاهمسرمناعزامشده
برایغسلوتکفینبیمارانکرونایی
درحال حاضر نهتماسمیگیرن
نهتماسهایمنوپاسخگوهستند!
لطفا پیگیری بکنید
-چند لحظه ای صبر کنید
تا تماس بگیرم ..
وسطتماسشگفت
چندروزهکهتماساتونروجوابنمیده؟
-دو روز
-پشتتلفنشروعکردبهشدتدعواکردن
بااونطرف
منمدلمهزارجارفت
برایتسکینخودمصلواتمیفرستادم
سهروزدیگهنیمهیشعبانبود
قولدادهبودبرگردهوپیشم باشه..
-خانممواقعاازکوتاهیپیشاومده
معذرت میخوام
باید زود تر به شما خبر میدادیم
محمد آقا به شدت درگیر کرونا شدن
امون ندادم بهش و گفتم
-این بشرررر آسم داره !!!
-آروم باشید لطفاً
-حالش چطوره؟؟
-خوب نیست
-من باید ببینمش
- امکانش نیست ، بیمارستانه
-کدوم بیمارستان؟میرم
-اینجا نیستن ، شهر اراک هستن
-یه شماره ای به من بدید تا مرتب بتونم
حالشو بپرسم
-بله چشم
از حوزه زدم بیرون
هرروز دعا میکردم حالش بهتر بشه
به مادرم هیچی نگفتم
خودم شبانه گریه میکردم
دعا میکردم ..
میخواستموقتیاومد
سونوگرافی رونشونشبدم
همونجورکهدوستداشت
بچهها دوقلوبودن..
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸
⭕️#کپیباذکرمنبعونویسندهمجازمیباشد
۳.۳k
۱۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.