در کودکی ام...,
در کودکی ام...,
شنیده بودم قلب هر کس ,
به اندازه مشت گره کرده اش است...
مشت می کنم...
و خیره می شوم به انگشتهای گره خورده ام....
دستم را می چرخانم و دورتادورش را نگاه می کنم.....
چقدر کوچک و نَحیف باید باشد قلبم!!!
در عجبم از این کوچک نحیف! که چه به روزم آورده!
وقتی تنگ می شود...میخواهم زمین و زمان را بهم بدوزم!
وقتی می شکند....چنگ می اندازد به گلویم و نفس را سخت می کند...
وقتی که میخواهد و نمیتواند...
موج موج اشک می فرستد سراغ چشمهایم...
در عجبم از این کوچک نحیف....!!
شنیده بودم قلب هر کس ,
به اندازه مشت گره کرده اش است...
مشت می کنم...
و خیره می شوم به انگشتهای گره خورده ام....
دستم را می چرخانم و دورتادورش را نگاه می کنم.....
چقدر کوچک و نَحیف باید باشد قلبم!!!
در عجبم از این کوچک نحیف! که چه به روزم آورده!
وقتی تنگ می شود...میخواهم زمین و زمان را بهم بدوزم!
وقتی می شکند....چنگ می اندازد به گلویم و نفس را سخت می کند...
وقتی که میخواهد و نمیتواند...
موج موج اشک می فرستد سراغ چشمهایم...
در عجبم از این کوچک نحیف....!!
۲.۱k
۰۹ آذر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.