دختره ی بیچاره مدام گریه می کرد و می گفت: «من فقط بازیچه
دخترهی بیچاره مدام گریه می کرد و می گفت: «من فقط بازیچه دست اون حرومزاده بودم.»
بهش نزدیک شدم و گفتم: «اینکه بفهمی بازیچه یه حرومزاده هستی، ناراحت کنندهست اما بد نیست. جدی میگم. اینجوری می تونی از بازیش بیای بیرون.
اینکه نفهمی بازیچه دست یه حرومزاده ای بده، وحشتناکه! اینکه نفهمی و باز هم بازی کنه باهات، نفهمی و باز دروغ بشنوی، نفهمی و همهی باورهات رو به گند بکشه.
دختره با گریه می گفت: «من همین الانش هم باورهام رو از دست دادم.»
اما من اینطور فکر نمی کردم. به نظرم هنوز چیزی ته وجودش باقی مانده بود...هنوز هم دلش می خواست دوست داشته شود، دوست بدارد، و برای کسی مهم باشد.
آنتارکتیکا هشتاد و نه درجه جنوبی/ #روزبه_معین
بهش نزدیک شدم و گفتم: «اینکه بفهمی بازیچه یه حرومزاده هستی، ناراحت کنندهست اما بد نیست. جدی میگم. اینجوری می تونی از بازیش بیای بیرون.
اینکه نفهمی بازیچه دست یه حرومزاده ای بده، وحشتناکه! اینکه نفهمی و باز هم بازی کنه باهات، نفهمی و باز دروغ بشنوی، نفهمی و همهی باورهات رو به گند بکشه.
دختره با گریه می گفت: «من همین الانش هم باورهام رو از دست دادم.»
اما من اینطور فکر نمی کردم. به نظرم هنوز چیزی ته وجودش باقی مانده بود...هنوز هم دلش می خواست دوست داشته شود، دوست بدارد، و برای کسی مهم باشد.
آنتارکتیکا هشتاد و نه درجه جنوبی/ #روزبه_معین
۴.۲k
۲۹ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.