پارت ۳۷
#کایلا
داشتیم میرفتیم پیش بچهها که یدفعه کوکیو دیدم،کنار رودخونه به یه درخت تکیه داده بود
◇:شما برید من میام
بدون اینکه منتظر جواب بچه ها باشم رفتم سمت جونگ کوک،دستمو رو شونش گذاشتم
◇:کوکی اینجا چیکار میکنی؟!
برگشت سمتم با دیدن چشای قشنگش که حالا قرمز شده بود و پف کرده بود لبخندم محو شد
◇:چیشده خوبی؟!
دستشو دو طرف صورتم گذاشت و پیشونیمو بوسید
♡:مگه میشه تو باشی و خوب نباشم
◇:پس چرا چشات قر....
پرید وسط حرفم♡:عشقم گفتم که خوبم نگران نباش..چیزی باشه بهت میگم
لبخند تلخی زدمو بغلش کردم
بعد دستمو گرفت و باهم رفتیم پیش بقیه
همه با عصبانیت نگام میکردن
#نامجون
بدجور عصبی بودم،فکر اینکه کایلا میخاسته خودکشی کنه دیوونم میکرد
یهو دخترا اومدن ولی اون نبود
چن دقیقه بعد دست تو دست کوکی اومدن،با نگاهی که توش پر از عربده و عصبانیت بود نگاش کردم بعد رومو برگردندونم و دندونامو بهم فشار دادم
◇:چیه چرا همتون اینجوری نگام میکنید...مونی چرا رو برمیگردونی چیشده؟!
تهیونگ خاس بگه:خودکشی دیگه چیه که کوک به دخترا اشاره کرد و باعث شد ساکت بشه
♧:هیچی نشده ما خوبیم...بیاین بشینین
♤:راستی عشقتون همیشه پایدار باشه
◇:مرسی هوپی اوپا
+:من گشنمه
○:منم
+:من گشنمه
¤:خب الان غذا میاد دیگه
+:من گشنمه
♡:خب به سلامتی...جین دوباره قفل شد رو یه جمله
+:من گشنمه
قیافش خیلی پوکر بود و فقط این جمله تکرار میکرد
+:من گشنمه
♤:یه علفی برگ درختی چیزی بکنید تو دهن این ساکت شه
غذامونو اوردن جین لبخند گندهای زد که همه زدیم زیر خنده
#تهیونگ
گریهی جونگکوک واقعا حالمو بد کرده بود خیلی وقت بود گریشو ندیده بودم اونم به این شدت
بعد از غذا کلی تو سرو کله هم زدیم،اهنگ خوندیم،
ازهم خدافظی کردیم و رفتیم تو اتاقامون بخوابیم
واسه اینکه حالم بیاد سر جاش رفتم یه دوش گرفتم و یه تیشرت و شلوارک ابی رنگ پوشیدم،مینجی رو تخت دراز کشیده بود و با گوشیش ور میرفت
رفتم کنارش دراز کشیدم
☆:مینجی
○:هوم؟!
☆:حالم خوب نیس...میشه بغلم کنی
پاشد نشست که شونش گذاشتم،دستمو دورش حلقه کردم
○:عشقم چیشده؟!
☆:چیزی نیس یکم گرفتهام...خودت میتونی ارومم کنی فقط
بعد دراز کشیدو منم سرمو رو شکمش گذاشتم دستشو کرد تو موهام
○:نبینم گرفته باشی...بخواب
☆نمیتونم 🥺
○:خودم میخوابونمت
انقدر با موهام بازی کرد و نوازشم کرد که خوابم برد
داشتیم میرفتیم پیش بچهها که یدفعه کوکیو دیدم،کنار رودخونه به یه درخت تکیه داده بود
◇:شما برید من میام
بدون اینکه منتظر جواب بچه ها باشم رفتم سمت جونگ کوک،دستمو رو شونش گذاشتم
◇:کوکی اینجا چیکار میکنی؟!
برگشت سمتم با دیدن چشای قشنگش که حالا قرمز شده بود و پف کرده بود لبخندم محو شد
◇:چیشده خوبی؟!
دستشو دو طرف صورتم گذاشت و پیشونیمو بوسید
♡:مگه میشه تو باشی و خوب نباشم
◇:پس چرا چشات قر....
پرید وسط حرفم♡:عشقم گفتم که خوبم نگران نباش..چیزی باشه بهت میگم
لبخند تلخی زدمو بغلش کردم
بعد دستمو گرفت و باهم رفتیم پیش بقیه
همه با عصبانیت نگام میکردن
#نامجون
بدجور عصبی بودم،فکر اینکه کایلا میخاسته خودکشی کنه دیوونم میکرد
یهو دخترا اومدن ولی اون نبود
چن دقیقه بعد دست تو دست کوکی اومدن،با نگاهی که توش پر از عربده و عصبانیت بود نگاش کردم بعد رومو برگردندونم و دندونامو بهم فشار دادم
◇:چیه چرا همتون اینجوری نگام میکنید...مونی چرا رو برمیگردونی چیشده؟!
تهیونگ خاس بگه:خودکشی دیگه چیه که کوک به دخترا اشاره کرد و باعث شد ساکت بشه
♧:هیچی نشده ما خوبیم...بیاین بشینین
♤:راستی عشقتون همیشه پایدار باشه
◇:مرسی هوپی اوپا
+:من گشنمه
○:منم
+:من گشنمه
¤:خب الان غذا میاد دیگه
+:من گشنمه
♡:خب به سلامتی...جین دوباره قفل شد رو یه جمله
+:من گشنمه
قیافش خیلی پوکر بود و فقط این جمله تکرار میکرد
+:من گشنمه
♤:یه علفی برگ درختی چیزی بکنید تو دهن این ساکت شه
غذامونو اوردن جین لبخند گندهای زد که همه زدیم زیر خنده
#تهیونگ
گریهی جونگکوک واقعا حالمو بد کرده بود خیلی وقت بود گریشو ندیده بودم اونم به این شدت
بعد از غذا کلی تو سرو کله هم زدیم،اهنگ خوندیم،
ازهم خدافظی کردیم و رفتیم تو اتاقامون بخوابیم
واسه اینکه حالم بیاد سر جاش رفتم یه دوش گرفتم و یه تیشرت و شلوارک ابی رنگ پوشیدم،مینجی رو تخت دراز کشیده بود و با گوشیش ور میرفت
رفتم کنارش دراز کشیدم
☆:مینجی
○:هوم؟!
☆:حالم خوب نیس...میشه بغلم کنی
پاشد نشست که شونش گذاشتم،دستمو دورش حلقه کردم
○:عشقم چیشده؟!
☆:چیزی نیس یکم گرفتهام...خودت میتونی ارومم کنی فقط
بعد دراز کشیدو منم سرمو رو شکمش گذاشتم دستشو کرد تو موهام
○:نبینم گرفته باشی...بخواب
☆نمیتونم 🥺
○:خودم میخوابونمت
انقدر با موهام بازی کرد و نوازشم کرد که خوابم برد
۱۱.۲k
۱۱ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.