5 سالی میگذشت از حال و احوال بخت برگشته ی ما از نداشتنِ
5 سالی میگذشت از حال و احوال بخت برگشته ی ما از نداشتن شما !
اعتراف نامه ای بایست تنظیم میشد ، در وصف بنده پاره شده ی دلمان برای چشم های قاجاریه سیه قرنیه ی شما !
جانم برای شما بگوید :
5 سال قبل ، سخن از عشق نبود ، دلمان لرزه به جان عقلمان می انداخت اگر ثانیه ای نامتان را ب زبان می اوردیم و زبانمان لال و چشم و دلمان کور و بسته اگر به گستاخی لب از عشق باز میکردیم و بزرگتر میشنید ، و وای بر ما اگر بادی ب غبغب و ستبری به سینه حکم میدادیم در پس هوار های بزرگتر ها !
1800 روز از داشتن شما در عین حال نبودن و ندیدن و نتوانستن برای دیدن و بودن شما میگذرد !
حیف دلی که این میان سیاه شد از عجز و ناتوان بودن برای کوچ کردنه مثال محاجرانه بال دار ، برای رسیدن به آغوشتان !
خوشا به سعادت دلی که تنها برای شماست ، و سینه ای که تنها منطق خوابیده ، پشت نگهداری از تکه گوشتی به نام قلب که درونش به مثال پایکوبیه اسب های شازده های شهر بر زمین ، در حصار سینه یورتمه میکند و مایی که همچنان بعد از سالها شمارا داریم !
اعتراف بر این دارم که به قاطعیتم در پس هر ابراز عاشقانه هایم ، رو به نگاه نافذ و گرم تر از کوره ی شما ، هر بار پس از گویشم یخ زدگیه رگ هایم را حس میکردم !
هر بار نفس هایم به شماره انگشتان دستم بر حسب ساعت ، به تعویق می افتاد !
هر بار پس از شنیدن زیبایی و جمال صدای پر از ابهت و مردانه ی شما ، گوشهایم به سجده در برابر خدایم میرفت ، در وصف خلقت پر از تحصین و ... فتبارکالله احسن (الدلبرمان )!
از حس و حال زیبای داشتنتان که بگذریم !
اخرین اعتراف باید بر طبق عادت ، و به رسم دوست داشتنمان ، بر این باید که تمام شبهای این 1800 طلوع و غروب روز و شب هایمان همه آغشته به عطر داشتنتان بوده و هست و خواهد بود !
دلبره دیرینه من ، تورا ، صد سالگی ام کنار شومینه ی خانه ی مشترکمان ، و به زبان اوردن قصه ی دوست داشتنمان برای کودکانی که مارا بزرگتر هایشمان خطاب میکنند ، میخواهم !..
#بط
اعتراف نامه ای بایست تنظیم میشد ، در وصف بنده پاره شده ی دلمان برای چشم های قاجاریه سیه قرنیه ی شما !
جانم برای شما بگوید :
5 سال قبل ، سخن از عشق نبود ، دلمان لرزه به جان عقلمان می انداخت اگر ثانیه ای نامتان را ب زبان می اوردیم و زبانمان لال و چشم و دلمان کور و بسته اگر به گستاخی لب از عشق باز میکردیم و بزرگتر میشنید ، و وای بر ما اگر بادی ب غبغب و ستبری به سینه حکم میدادیم در پس هوار های بزرگتر ها !
1800 روز از داشتن شما در عین حال نبودن و ندیدن و نتوانستن برای دیدن و بودن شما میگذرد !
حیف دلی که این میان سیاه شد از عجز و ناتوان بودن برای کوچ کردنه مثال محاجرانه بال دار ، برای رسیدن به آغوشتان !
خوشا به سعادت دلی که تنها برای شماست ، و سینه ای که تنها منطق خوابیده ، پشت نگهداری از تکه گوشتی به نام قلب که درونش به مثال پایکوبیه اسب های شازده های شهر بر زمین ، در حصار سینه یورتمه میکند و مایی که همچنان بعد از سالها شمارا داریم !
اعتراف بر این دارم که به قاطعیتم در پس هر ابراز عاشقانه هایم ، رو به نگاه نافذ و گرم تر از کوره ی شما ، هر بار پس از گویشم یخ زدگیه رگ هایم را حس میکردم !
هر بار نفس هایم به شماره انگشتان دستم بر حسب ساعت ، به تعویق می افتاد !
هر بار پس از شنیدن زیبایی و جمال صدای پر از ابهت و مردانه ی شما ، گوشهایم به سجده در برابر خدایم میرفت ، در وصف خلقت پر از تحصین و ... فتبارکالله احسن (الدلبرمان )!
از حس و حال زیبای داشتنتان که بگذریم !
اخرین اعتراف باید بر طبق عادت ، و به رسم دوست داشتنمان ، بر این باید که تمام شبهای این 1800 طلوع و غروب روز و شب هایمان همه آغشته به عطر داشتنتان بوده و هست و خواهد بود !
دلبره دیرینه من ، تورا ، صد سالگی ام کنار شومینه ی خانه ی مشترکمان ، و به زبان اوردن قصه ی دوست داشتنمان برای کودکانی که مارا بزرگتر هایشمان خطاب میکنند ، میخواهم !..
#بط
۱.۸k
۰۷ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.