حصار تنهایی من
#حصار_تنهایی_من
#پارت_۸۱
چاره اي نداشت. باید پول مواد مامان و باباشو جور می کرد... خرج خونه هم بود.
یه روز لیلا می ره خونه می بینه باباش نشئه نشئه ست که بلند بلند می خنده. ترسیده بود ... باباش تا لیلا رو می بینه می گه: بیا اینجا... اما اون محل باباش نمیذاره و میره تو خونه. باباش با سیخ داغ میاد جلوش واي میسته و میگه باید مواد بکشی... باباشو هل می ده و می گه برو گم شو آشغال! اما باباش بلند می شه، اونو می کشه می بره پاي منقل، مجبورش می کنه بکشه... لیلا نکشید اما باباش سیخ داغو گذاشت رو کمرش ...لیلا جیغ کشید؛ باباش گفت اگه نکشی بازم میذارم. لیلا با گریه و درد می کشه ...باباشم فقط می خندید. دیوونه شده بود. همون یه بار بس بود تا بفهمه معتاد شده. روزاي بعد بدن درد و سر درد داشت. کشیدن هاي لیلا هم شروع شد و شد معتاد... قصه ما به سر رسید، کلاغه به خونش نرسید.
گفتم:پس چه جوري اومدي اینجا؟
اشکاشو پاك کرد و با خنده گفت: مثل اینکه سوالاي تو تمومی نداره ...خوب من موادامو از منوچهر می خریدم. وقتی پدر و مادرم مردن، صاحب خونمون انداختم بیرون. جاي خواب نداشتم. زبیده گفت اگه مواداشو براش بفروشم، جاي خواب هم بهم میده. دیگه چی می خواستم؟
- مامان و بابات چه جوري مردن؟
- فکر کنم تو از اون دخترایی بودي که سر کلاس خیلی می پرسیدن نه؟
فقط خندیدم.
گفت: بابام اووردوز شده بود تو یه خرابه از بس مواد کشیده بود، مرد. مامانم شب می خواسته از خیابون رد بشه یه ماشین می زنه آش و لاشش می کنه... حتی نتونستم دیه بگیرم. چون پزشک قانونی تایید کرده بود مادرم بخاطر مصرف زیاد تعادل نداشته...
گفتم: لیلا؟
- دیگه چیه؟... آها فهمیدم! بپرس!
با لبخند گفتم: بقیه چه جوري اومدن اینجا ؟
به ساعت رو دیوار نگاه کرد وگفت: یه پیشنهاد!...
- چی؟
- برو تو آشپزخونه هم نهار درست بکن هم سوالاتتو بپرس ...منم هم اینا رو بسته بندي میکنم، هم جواب تو رو میدم قبول؟
گردنمو کج کردم و گفتم: پیشنهاد خوبیه! چی درست کنم؟
- هرچی عشقت کشید!
- زبیده دعوا نکنه؟
- نه بابا... خدا رو شکر براي شکمش دعوا راه نمی اندازه... تو رو خدا فقط یه جوري درست کن آدم بتونه بخورتش! نه عین مهناز و نگار که معلوم نیست چی درست می کنن!
خندیدم و گفتم: خیالت راحت. دست پختم حرف نداره!
- ببینیم و تعریف کنیم!
رفتم تو آشپزخونه. لیلا هم شروع کرد و گفت: اول از مهناز شروع می کنم، چون از اول اینجا بوده...
گفتم: لیلا مرغاتون کجاست؟
- دختر وسط حرفم پارازیت نپرون! تو فریزر دیگه؟
- نیست.
- شاید تو رو دیده در رفته!
با حرص گفتم: لیلا !
- نمی شه یه چیز دیگه درست کنی؟
چشمم افتاد به مرغ و گفتم: پیداش کردم!
#پارت_۸۱
چاره اي نداشت. باید پول مواد مامان و باباشو جور می کرد... خرج خونه هم بود.
یه روز لیلا می ره خونه می بینه باباش نشئه نشئه ست که بلند بلند می خنده. ترسیده بود ... باباش تا لیلا رو می بینه می گه: بیا اینجا... اما اون محل باباش نمیذاره و میره تو خونه. باباش با سیخ داغ میاد جلوش واي میسته و میگه باید مواد بکشی... باباشو هل می ده و می گه برو گم شو آشغال! اما باباش بلند می شه، اونو می کشه می بره پاي منقل، مجبورش می کنه بکشه... لیلا نکشید اما باباش سیخ داغو گذاشت رو کمرش ...لیلا جیغ کشید؛ باباش گفت اگه نکشی بازم میذارم. لیلا با گریه و درد می کشه ...باباشم فقط می خندید. دیوونه شده بود. همون یه بار بس بود تا بفهمه معتاد شده. روزاي بعد بدن درد و سر درد داشت. کشیدن هاي لیلا هم شروع شد و شد معتاد... قصه ما به سر رسید، کلاغه به خونش نرسید.
گفتم:پس چه جوري اومدي اینجا؟
اشکاشو پاك کرد و با خنده گفت: مثل اینکه سوالاي تو تمومی نداره ...خوب من موادامو از منوچهر می خریدم. وقتی پدر و مادرم مردن، صاحب خونمون انداختم بیرون. جاي خواب نداشتم. زبیده گفت اگه مواداشو براش بفروشم، جاي خواب هم بهم میده. دیگه چی می خواستم؟
- مامان و بابات چه جوري مردن؟
- فکر کنم تو از اون دخترایی بودي که سر کلاس خیلی می پرسیدن نه؟
فقط خندیدم.
گفت: بابام اووردوز شده بود تو یه خرابه از بس مواد کشیده بود، مرد. مامانم شب می خواسته از خیابون رد بشه یه ماشین می زنه آش و لاشش می کنه... حتی نتونستم دیه بگیرم. چون پزشک قانونی تایید کرده بود مادرم بخاطر مصرف زیاد تعادل نداشته...
گفتم: لیلا؟
- دیگه چیه؟... آها فهمیدم! بپرس!
با لبخند گفتم: بقیه چه جوري اومدن اینجا ؟
به ساعت رو دیوار نگاه کرد وگفت: یه پیشنهاد!...
- چی؟
- برو تو آشپزخونه هم نهار درست بکن هم سوالاتتو بپرس ...منم هم اینا رو بسته بندي میکنم، هم جواب تو رو میدم قبول؟
گردنمو کج کردم و گفتم: پیشنهاد خوبیه! چی درست کنم؟
- هرچی عشقت کشید!
- زبیده دعوا نکنه؟
- نه بابا... خدا رو شکر براي شکمش دعوا راه نمی اندازه... تو رو خدا فقط یه جوري درست کن آدم بتونه بخورتش! نه عین مهناز و نگار که معلوم نیست چی درست می کنن!
خندیدم و گفتم: خیالت راحت. دست پختم حرف نداره!
- ببینیم و تعریف کنیم!
رفتم تو آشپزخونه. لیلا هم شروع کرد و گفت: اول از مهناز شروع می کنم، چون از اول اینجا بوده...
گفتم: لیلا مرغاتون کجاست؟
- دختر وسط حرفم پارازیت نپرون! تو فریزر دیگه؟
- نیست.
- شاید تو رو دیده در رفته!
با حرص گفتم: لیلا !
- نمی شه یه چیز دیگه درست کنی؟
چشمم افتاد به مرغ و گفتم: پیداش کردم!
۷.۱k
۱۷ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.