🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت54 #جلد_دوم
منم نگران پشت سرش راه افتادم تقریبا خونه ما زیاد رفت و آمد ای نداشت برای همین حق داشتم که کمی جا بخورم .
صدای اهورا اومد که کلافه گفت مامانمه...
وارفته به ستون تکیه دادم با خودم گفتم
خدایا باز می خواد یعنی چه کاری انجام بده؟
وقتی مادرش وارد خونه شد دست انداخت دور گردن پسرش محکم بغلش کرد و بوسیدش.
از کنار من که میگذشت آروم بهم سلام کرد و منم جوابشو دادم اما بی خیال مونث روی مبل نشست و به پسرش اشاره کرد کنارش بشینه.
اهورا کنارش نشست دست به سینه به مادرش خیره شد.
انگار از این حرکت اهورا جا خورده بود که قیافه ی ناراحتی گرفت و گفت _پسرم اهورا از چیزی ناراحتی؟
بی توجه به این که این زن مادرش گفت
_ اومدنت اینجا مثل همیشه میدونم خبر خوبی برامون نداره حرفهایی که میخوای بزنی رو خودم خوب میدونم برای همین منتظرم حرفاتو دوباره و دوباره بشنوم ...
مادرش پشت چشمی برای من ناز کرد بیخیال موندن اونجا شدم میدونستم چون من اونجام شاید نتونن راحت حرف بزنن به سمت آشپزخونه رفتم و قهوه ای که داشتم درست می کردم وبهش اضافه کردم.
صدای مادرش نمیومد اما انگار اهورا از قصد با صدای بلند حرف میزد تا منم حرفاشو بشنوم و برای خودم فکر و خیال الکی نکنم.
با این کارا قند توی دلم اب میشد این که نمیخواست چیزی توی دل من بمونه و همه چیز و روشن و واضح میکرد.
تنها جملاتی که از اهورامیشنیدم جملات تکراری و همیشگی اش بود _گفتم که نه؛ گفتم که من نمیخوام؛ بزار هر کاری دلش میخواد بکنه؛ برای من هیچ اهمیتی نداره؛
نفسم رو بیرون فرستادم به خودم گفتم
تو دخالت نکن بزار خودش اون حرف بزنه اهورا بهترین تصمیمات میگیره.
سینی رک برداشتم پیشش و برگشتم مادرش از عصبانیت سرخ شده بود کنار اهورا نشستم که اهورا دست منو گرفته رو به مادرش گفت
زن من اینجاست من دوسش دارم اون دختر بچه دخترمخ من هیچ کم و کسری تو زندگیم ندارم حال و حوصله و وقت و هیچ علاقهای هم به این ندارم که یه زن دیگه بیاد توی زندگیم.
پس پاتونو از کفش من بکشین بیرون بیخیال من بشین.
زندگیم برای من رضایت بخش کاری نکنید که به جای اینکه شما منو ترک کنین من شمارو ترک کنم میفهمین که چی میگم؟
نمیخواستم اینطوری با مادرش حرف بزنه اینطوری من بیشتر و بیشتر از چشم خانواده اش می افتادم و تمام مشکلات و از چشم من می دیدن حرف اهورا قطع کردم رو به مادرش گفتم
من میتونم دوباره حامله بشم....
#عاشقانه #مرگ_بر_کرونا😁 #عکس_نوشته #WELOVETAEHYUNG #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #جذاب #ARMY_IRANI #army_irani #kpop #bts #welovetaehyung
#خان_زاده #پارت54 #جلد_دوم
منم نگران پشت سرش راه افتادم تقریبا خونه ما زیاد رفت و آمد ای نداشت برای همین حق داشتم که کمی جا بخورم .
صدای اهورا اومد که کلافه گفت مامانمه...
وارفته به ستون تکیه دادم با خودم گفتم
خدایا باز می خواد یعنی چه کاری انجام بده؟
وقتی مادرش وارد خونه شد دست انداخت دور گردن پسرش محکم بغلش کرد و بوسیدش.
از کنار من که میگذشت آروم بهم سلام کرد و منم جوابشو دادم اما بی خیال مونث روی مبل نشست و به پسرش اشاره کرد کنارش بشینه.
اهورا کنارش نشست دست به سینه به مادرش خیره شد.
انگار از این حرکت اهورا جا خورده بود که قیافه ی ناراحتی گرفت و گفت _پسرم اهورا از چیزی ناراحتی؟
بی توجه به این که این زن مادرش گفت
_ اومدنت اینجا مثل همیشه میدونم خبر خوبی برامون نداره حرفهایی که میخوای بزنی رو خودم خوب میدونم برای همین منتظرم حرفاتو دوباره و دوباره بشنوم ...
مادرش پشت چشمی برای من ناز کرد بیخیال موندن اونجا شدم میدونستم چون من اونجام شاید نتونن راحت حرف بزنن به سمت آشپزخونه رفتم و قهوه ای که داشتم درست می کردم وبهش اضافه کردم.
صدای مادرش نمیومد اما انگار اهورا از قصد با صدای بلند حرف میزد تا منم حرفاشو بشنوم و برای خودم فکر و خیال الکی نکنم.
با این کارا قند توی دلم اب میشد این که نمیخواست چیزی توی دل من بمونه و همه چیز و روشن و واضح میکرد.
تنها جملاتی که از اهورامیشنیدم جملات تکراری و همیشگی اش بود _گفتم که نه؛ گفتم که من نمیخوام؛ بزار هر کاری دلش میخواد بکنه؛ برای من هیچ اهمیتی نداره؛
نفسم رو بیرون فرستادم به خودم گفتم
تو دخالت نکن بزار خودش اون حرف بزنه اهورا بهترین تصمیمات میگیره.
سینی رک برداشتم پیشش و برگشتم مادرش از عصبانیت سرخ شده بود کنار اهورا نشستم که اهورا دست منو گرفته رو به مادرش گفت
زن من اینجاست من دوسش دارم اون دختر بچه دخترمخ من هیچ کم و کسری تو زندگیم ندارم حال و حوصله و وقت و هیچ علاقهای هم به این ندارم که یه زن دیگه بیاد توی زندگیم.
پس پاتونو از کفش من بکشین بیرون بیخیال من بشین.
زندگیم برای من رضایت بخش کاری نکنید که به جای اینکه شما منو ترک کنین من شمارو ترک کنم میفهمین که چی میگم؟
نمیخواستم اینطوری با مادرش حرف بزنه اینطوری من بیشتر و بیشتر از چشم خانواده اش می افتادم و تمام مشکلات و از چشم من می دیدن حرف اهورا قطع کردم رو به مادرش گفتم
من میتونم دوباره حامله بشم....
#عاشقانه #مرگ_بر_کرونا😁 #عکس_نوشته #WELOVETAEHYUNG #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #جذاب #ARMY_IRANI #army_irani #kpop #bts #welovetaehyung
۶.۳k
۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.