💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشـــــــــق...
پارت 116
مهرداد :
تازه از کلاس برگشته بودم انقدر خسته وآشفته بودم کفشام رو دم در درآوردم ورفتم تو آشپزخونه
دستاش دورم حلقه شد
- خسته نباشی عزیزم
دستاشو باز کردم و برگشتم طرفش
لبخندی زدوگفت : عزیزم چرا انقدر آشفته ای دوش بگیر برات قهوه آماده می کنم
- خستم رویا می خوام بخوابم
- باشه واسه شام بیدارت می کنم
رفتم اتاقم پیرهنمو در آوردم ورفتم رو تخت تقریبا بی هوش شدم از بی خوابی
- مهرداد...عزیزم
چشام باز کردم موهام از پیشونیم کنار زدوگفت : چی شد خستگی ات رفع شد
- آره
رویا : بیا شام بخوریم
- دوش بگیرم میام
بلند شد ورفت برگشتم وبه سقف اتاق نگاه کردم
- مهرداد پاشو دیگه
نفسمو فوت کردم وبلند شدم رفتم حمام وقتی اومدم بیرون رویا داشت میز رو می چید
- مهرداد زود شام یخ کرد
چقدرم من گشنه بودم اسرار می کردبرم شام بخورم لباس پوشیدم ورفتم تو آشپزخونه رویا : محسن زنگ زد
نگاهش کردم وگفتم : جوابش رو که ندادی
رویا : نه لیلی هم زنگ زد
برام غذا کشید وگفت : من باید برم کاری نداری
- مرسی رویا
نگاهم کردولبخند زد انگار نیلوفر رو به روم بود
مانتوش روپوشید وکیفش رو برداشت
رویا:خیلی مراقب خودت باش مهرداد
- مراقبم
کلیدش رو برداشت ورفت ودرم آروم بست سرمو گذاشتم رو میز دلم می خواست گریه کنم نمی تونستم بغض تو گلوم قصد شکستن نداشت بعد از مرگ مانی اینجوری شده بودم شده بودم مثله یه رباط
موبایلم زنگ خورد برش داشتم وجواب دادم
- بله
محسن : کجایی تو مهرداد چرا جواب نمیدی
- موبایلمو خونه جا گذاشتم چی شده
محسن : نمی خوای بیای خونه
- نه درس دارم واقعا خسته ام محسن
محسن : باشه مامان می خواد حرف بزنه
مامان کلی امرونهی کرد وبعدم گوشی رو قطع کرد بی حوصله بلند شدم ورفتم اتاقم کتابمو برداشتم کلی درس داشتم ولی نمی تونستم درس بخونم فکرم بهم ریخته بود
عشـــــــــق...
پارت 116
مهرداد :
تازه از کلاس برگشته بودم انقدر خسته وآشفته بودم کفشام رو دم در درآوردم ورفتم تو آشپزخونه
دستاش دورم حلقه شد
- خسته نباشی عزیزم
دستاشو باز کردم و برگشتم طرفش
لبخندی زدوگفت : عزیزم چرا انقدر آشفته ای دوش بگیر برات قهوه آماده می کنم
- خستم رویا می خوام بخوابم
- باشه واسه شام بیدارت می کنم
رفتم اتاقم پیرهنمو در آوردم ورفتم رو تخت تقریبا بی هوش شدم از بی خوابی
- مهرداد...عزیزم
چشام باز کردم موهام از پیشونیم کنار زدوگفت : چی شد خستگی ات رفع شد
- آره
رویا : بیا شام بخوریم
- دوش بگیرم میام
بلند شد ورفت برگشتم وبه سقف اتاق نگاه کردم
- مهرداد پاشو دیگه
نفسمو فوت کردم وبلند شدم رفتم حمام وقتی اومدم بیرون رویا داشت میز رو می چید
- مهرداد زود شام یخ کرد
چقدرم من گشنه بودم اسرار می کردبرم شام بخورم لباس پوشیدم ورفتم تو آشپزخونه رویا : محسن زنگ زد
نگاهش کردم وگفتم : جوابش رو که ندادی
رویا : نه لیلی هم زنگ زد
برام غذا کشید وگفت : من باید برم کاری نداری
- مرسی رویا
نگاهم کردولبخند زد انگار نیلوفر رو به روم بود
مانتوش روپوشید وکیفش رو برداشت
رویا:خیلی مراقب خودت باش مهرداد
- مراقبم
کلیدش رو برداشت ورفت ودرم آروم بست سرمو گذاشتم رو میز دلم می خواست گریه کنم نمی تونستم بغض تو گلوم قصد شکستن نداشت بعد از مرگ مانی اینجوری شده بودم شده بودم مثله یه رباط
موبایلم زنگ خورد برش داشتم وجواب دادم
- بله
محسن : کجایی تو مهرداد چرا جواب نمیدی
- موبایلمو خونه جا گذاشتم چی شده
محسن : نمی خوای بیای خونه
- نه درس دارم واقعا خسته ام محسن
محسن : باشه مامان می خواد حرف بزنه
مامان کلی امرونهی کرد وبعدم گوشی رو قطع کرد بی حوصله بلند شدم ورفتم اتاقم کتابمو برداشتم کلی درس داشتم ولی نمی تونستم درس بخونم فکرم بهم ریخته بود
۹۱.۳k
۲۰ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.