(قسمت اول)
(قسمت اول)
توراه هی از نیما و این که آخر چی بپوشه گفت ....من فقط سرتکون می دادم...
هیچ وقت توی مسئله اون نیماخودمو محق ندونستم دخالت کنم ... وهمیشه شنونده بودم
رسیدیم درخونه ..تشکری کردم بابت این که تواین شلوغی سرش منو رسونده ....
واون مثل همیشه عزیزدلمی رانثارم کرد......وپیاده شدم دستی براش تکان دادم ..واونم برایم بوقی زد...
خیلی سال که باهم دوستیم، درست ازهمون روزاول مهدکودک که میتراباچشم گریون یه گوشه بغ کرده بود دوستیمون شروع شده تاالان برای همیشه ..برای من قبل ازدوست بودن مثل خواهری که همیشه آرزوش داشتم....وابستگی میترابه من قابل توصیف نیست به خاطرتنهابودن زیادیش، به خاطر ازدنیارفتن مادرش ..
رفیق گرمابه گلستان هستیم وخواهیم بود ..
دنبال کلیدم می گشتم هرچی بیشترمی گشتم کمتر به نتیجه می رسیدم انگار،مجبورشدم زنگ خونه را بزنم ومن همیشه درست سرقضیه این کلید حواس پرت بودم
-سلام کبری خانم ...
-کبری خانم :سلام دخترگلم حتما بازم کلیدتو جاگذاشتی ؟..
-آره
کبری خانم زودایفون زد...
واردخونه شدم کبری خانم هنوز کنار ایفون بود ......دوباره بهش یه سلام کوچولوکردم واونم مثل همیشه بامحبت جوابم را دادخیلی گرسنه بودم....زودازکبری خانم پرسیدم
نهارچی داریم ؟کبری خانم جون خیلی گرسنمه ...
-همون غذایی که دوستداری زرشک پلو با مرغ ...
-خیلی عاشقشم پس من می رم لباسمو عوض کنم زود میام
-باشه گلم ...
-نیلوفر:کبری خانم زن خیلی خوبیه ازبچگیم توخونمون کارمی کنه کسی نداره....توشهرستان چندتا فامیل دور داره..... از پله ها رفتم بالا آخه اتاقم طبقه بالاست.....
-عاشق اتاقمم یه آرامش خاصی داره بارنگ فیروزه ای روشن باپرده های سفید.... تختمم همین رنگ و یه تابلو که درست بالاتختمه.... کمدمو بازکردم لباسم بایه دست لباس راحتی عوض کردم ...... برم که دارم از گرسنگی می میرم از پله ها اومدم پایین رفتم آشپزخونه ....
(لایک و کامنت فراموش نشه)
توراه هی از نیما و این که آخر چی بپوشه گفت ....من فقط سرتکون می دادم...
هیچ وقت توی مسئله اون نیماخودمو محق ندونستم دخالت کنم ... وهمیشه شنونده بودم
رسیدیم درخونه ..تشکری کردم بابت این که تواین شلوغی سرش منو رسونده ....
واون مثل همیشه عزیزدلمی رانثارم کرد......وپیاده شدم دستی براش تکان دادم ..واونم برایم بوقی زد...
خیلی سال که باهم دوستیم، درست ازهمون روزاول مهدکودک که میتراباچشم گریون یه گوشه بغ کرده بود دوستیمون شروع شده تاالان برای همیشه ..برای من قبل ازدوست بودن مثل خواهری که همیشه آرزوش داشتم....وابستگی میترابه من قابل توصیف نیست به خاطرتنهابودن زیادیش، به خاطر ازدنیارفتن مادرش ..
رفیق گرمابه گلستان هستیم وخواهیم بود ..
دنبال کلیدم می گشتم هرچی بیشترمی گشتم کمتر به نتیجه می رسیدم انگار،مجبورشدم زنگ خونه را بزنم ومن همیشه درست سرقضیه این کلید حواس پرت بودم
-سلام کبری خانم ...
-کبری خانم :سلام دخترگلم حتما بازم کلیدتو جاگذاشتی ؟..
-آره
کبری خانم زودایفون زد...
واردخونه شدم کبری خانم هنوز کنار ایفون بود ......دوباره بهش یه سلام کوچولوکردم واونم مثل همیشه بامحبت جوابم را دادخیلی گرسنه بودم....زودازکبری خانم پرسیدم
نهارچی داریم ؟کبری خانم جون خیلی گرسنمه ...
-همون غذایی که دوستداری زرشک پلو با مرغ ...
-خیلی عاشقشم پس من می رم لباسمو عوض کنم زود میام
-باشه گلم ...
-نیلوفر:کبری خانم زن خیلی خوبیه ازبچگیم توخونمون کارمی کنه کسی نداره....توشهرستان چندتا فامیل دور داره..... از پله ها رفتم بالا آخه اتاقم طبقه بالاست.....
-عاشق اتاقمم یه آرامش خاصی داره بارنگ فیروزه ای روشن باپرده های سفید.... تختمم همین رنگ و یه تابلو که درست بالاتختمه.... کمدمو بازکردم لباسم بایه دست لباس راحتی عوض کردم ...... برم که دارم از گرسنگی می میرم از پله ها اومدم پایین رفتم آشپزخونه ....
(لایک و کامنت فراموش نشه)
۲۴.۳k
۲۷ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.