یکبار که دستم بند بود
یکبار که دستم بند بود
چادرم را درآوردم
مادربزرگ گفت
چادری ، چادرش را از سر نمی کشد
گفتم دستم بند است
گفت پس با دندان بگیر
سالها میگذرد
من چادرم را با چنگ و دندان سخت گرفته ام
دستم بند است..
میخواهم عالم را برای ظهورت به هم بریزم. ❤
#لبیک_یا_مهدی
چادرم را درآوردم
مادربزرگ گفت
چادری ، چادرش را از سر نمی کشد
گفتم دستم بند است
گفت پس با دندان بگیر
سالها میگذرد
من چادرم را با چنگ و دندان سخت گرفته ام
دستم بند است..
میخواهم عالم را برای ظهورت به هم بریزم. ❤
#لبیک_یا_مهدی
۶.۶k
۱۸ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.