دفترم را باز ڪردم ابر هم بارید من
دفترم را باز ڪردم ابر هم بارید من
مانده بودم آسمان هم ؛ دست من راخوانده بود
تا قلم بر روے ڪاغذ آمد و شعرے نوشت
جوهرش واژه به واژه خسته و درمانده بود
شعر را گفتم تمام و نبض احساسم تمام
چشم ها را بستم و دیدم نفس جامانده بود
ابر باریدن گرفت و دفترم هم باز ماند
سیل آمد هم من و هم خانه را خوابانده بود
خواستی شعر مرا از بارش باران بپرس
چون قلم از گفتنش در دفترم درمانده بود
مانده بودم آسمان هم ؛ دست من راخوانده بود
تا قلم بر روے ڪاغذ آمد و شعرے نوشت
جوهرش واژه به واژه خسته و درمانده بود
شعر را گفتم تمام و نبض احساسم تمام
چشم ها را بستم و دیدم نفس جامانده بود
ابر باریدن گرفت و دفترم هم باز ماند
سیل آمد هم من و هم خانه را خوابانده بود
خواستی شعر مرا از بارش باران بپرس
چون قلم از گفتنش در دفترم درمانده بود
۵۵۸
۱۷ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.