پارت هشتم ~~~قسمت اول
پارت هشتم ~~~قسمت اول
*وی : برای اولین بار با تمام وجود عشقم رو بوسیدم آروم دستش دو دور گردنم حلقه کرد و همراهیم میکرد ... حالا میفهمم که کوکی رو با کل دنیا عوض نمیکنم...نفس کم آورد و زد رو شونه هام تا ازش آروم جدا شدم ...نفس نفس میزد یهو متوجه شدم همه آدم هایی که اونجا بودن بهمون خیره شدن یکم خجالت کشیدم ..دست کوکی رو گرفتم و دنبال خودم کشیدمش و رفتم سمت محوطه پشت بیمارستان که کسی اونجا نبود ...کوکی رو به دیوار تکیه دادم و .....
وی : تو دیگه برای منی ... کوکی خیلی دوست دارم تو از همه چیم برام مهم تری
کوکی : چی ؟؟ تیهونگ چی شده !!
وی : چیزی نشده فقط تو همه دنیای من شدی
*کوکی : این رو گفت و دباره منو بوسید ...واقعا لذت بخش ترین چیز دنیا همین بود که این حرف هارو از تیهونگ بشنوم ..ولی ...ولی می ترسیدم مثل سری قبل وقتی از خواب بیدار بشم همه چی عوض بشه ...تیهونگ با دستش گردنم رو نوازش میکرد برای سست شدن خیلی زود بود ولی احساس کردم دارم سست میشم بخاطر نفس کم اوردن از هم جدا شدیم ...اون بغلم کرد و تا گوشم جوری که لب هاش به گوشم میخورد گفت ....
وی : عاشقتم ☆☆
کوکی : ینی این بار جدیه ؟
وی : معلومه که جدیه من واقعا ازت معذرت میخوام من ...من دیر فهمیدم که چقدر دوست دارم
کوکی : نه مهم نیست مهم اینکه الان تو کنار می مثل یه دوست
وی : نه دوست نه یه چیزی فراتر از دوست.. تو دیگه متعلق به منی کوکی .. من واسه اولین بار میتونم از ته دلم بگم که دوست دارم .. اون عذاب وجدان لعنتی تموم شد ..
کوکی : اوه کیمجان تو الان باید کنارش باشی
وی : حرف اون رو نزن .... الان من تازه بهت رسیدم ....تو چقدر مهربونی کوکی
*کوکی : این رو گفت و دباره منو بوسید... شاید من دارم خواب میبینم .... شاید ...نه باید به این چیزا فکر کنم من الان در مقابل اون وایسادم و اون ..اون حرف هارو بهم زد و حالا برای بار سوم منو می بوسه..... از چیزی که فکر میکردم لذت بخش تره ......نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم دستم رو زیر تیشرتش کردم و برای اولین بار بدن نرمش رو لمس کردم .. با این کار محکم تر بوسیدن رو ادامه داد ...آروم از هم جدا شدیم و با چشمای خمارش بهم زل زد ...
وی : کوکی تو باید دوست پسرم بشی اگه بخوای
ادامه دارد.........
اگه لایک نکنید نظرندید
ادامه فیکو نمی زارم
گفته باشم
ممنون از کسای که دنبالم می کنن♥
*وی : برای اولین بار با تمام وجود عشقم رو بوسیدم آروم دستش دو دور گردنم حلقه کرد و همراهیم میکرد ... حالا میفهمم که کوکی رو با کل دنیا عوض نمیکنم...نفس کم آورد و زد رو شونه هام تا ازش آروم جدا شدم ...نفس نفس میزد یهو متوجه شدم همه آدم هایی که اونجا بودن بهمون خیره شدن یکم خجالت کشیدم ..دست کوکی رو گرفتم و دنبال خودم کشیدمش و رفتم سمت محوطه پشت بیمارستان که کسی اونجا نبود ...کوکی رو به دیوار تکیه دادم و .....
وی : تو دیگه برای منی ... کوکی خیلی دوست دارم تو از همه چیم برام مهم تری
کوکی : چی ؟؟ تیهونگ چی شده !!
وی : چیزی نشده فقط تو همه دنیای من شدی
*کوکی : این رو گفت و دباره منو بوسید ...واقعا لذت بخش ترین چیز دنیا همین بود که این حرف هارو از تیهونگ بشنوم ..ولی ...ولی می ترسیدم مثل سری قبل وقتی از خواب بیدار بشم همه چی عوض بشه ...تیهونگ با دستش گردنم رو نوازش میکرد برای سست شدن خیلی زود بود ولی احساس کردم دارم سست میشم بخاطر نفس کم اوردن از هم جدا شدیم ...اون بغلم کرد و تا گوشم جوری که لب هاش به گوشم میخورد گفت ....
وی : عاشقتم ☆☆
کوکی : ینی این بار جدیه ؟
وی : معلومه که جدیه من واقعا ازت معذرت میخوام من ...من دیر فهمیدم که چقدر دوست دارم
کوکی : نه مهم نیست مهم اینکه الان تو کنار می مثل یه دوست
وی : نه دوست نه یه چیزی فراتر از دوست.. تو دیگه متعلق به منی کوکی .. من واسه اولین بار میتونم از ته دلم بگم که دوست دارم .. اون عذاب وجدان لعنتی تموم شد ..
کوکی : اوه کیمجان تو الان باید کنارش باشی
وی : حرف اون رو نزن .... الان من تازه بهت رسیدم ....تو چقدر مهربونی کوکی
*کوکی : این رو گفت و دباره منو بوسید... شاید من دارم خواب میبینم .... شاید ...نه باید به این چیزا فکر کنم من الان در مقابل اون وایسادم و اون ..اون حرف هارو بهم زد و حالا برای بار سوم منو می بوسه..... از چیزی که فکر میکردم لذت بخش تره ......نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم دستم رو زیر تیشرتش کردم و برای اولین بار بدن نرمش رو لمس کردم .. با این کار محکم تر بوسیدن رو ادامه داد ...آروم از هم جدا شدیم و با چشمای خمارش بهم زل زد ...
وی : کوکی تو باید دوست پسرم بشی اگه بخوای
ادامه دارد.........
اگه لایک نکنید نظرندید
ادامه فیکو نمی زارم
گفته باشم
ممنون از کسای که دنبالم می کنن♥
۳۵.۵k
۱۵ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.