پارت دوم قسمت دوم
پارت دوم _قسمت دوم
*کوکی : دیگه جوابش رو ندادم و احساس کردم چقدر ازش بدم میاد ...اون خیلی خودخواه داشتم فکر میکردم الان دلیل گریه کردنم رو به بچه ها چی بگم...آسانسور رسید و سوار شدیم طبقه ۲۲ رو زدم و نفس عمیق کشیدم تو این مدت اصلا نگاهش نکرده بودم ...یه نگاه زیر چشمی بهش انداختم مثل یه جنازه شده بود هنوز هم انگار بغض داشت سرش رو پایین انداخته بود و به کف آسانسور زل زده بود..احساس کردم یکم زیاده روی کردم الان منم مثل اون یه ادم مزخرف شده بودم طبقه ۲۱ بودیم سعی کردم یه لبخند مصنوعی بزنم و به روی خودم نیارم چه اتفاقاتی افتاده ...در آسانسور باز شد رفتم سمت اتاقی که الان بچه ها باید اونجا جمع میشدن اونم دنبالم اومد ..در زدم و وارد اتاق شدم بچه ها با دیدنمون بد جور شکه شدن ..جیمین بلند شد و وی رو بغل کرد :
جیمین: کجا رفته بودی دیونه ؟ نمیگی من بدون تو میمیرم ؟
وی : متاسفم
جیمین : خدارو شکر که حالا اینجایی ..
نامجون : خوبی کوکی ؟
کوکی : اره
نامجون : خیلی ازت ممنونم که تیهونگ رو برگردوندی
کوکی : باشه
*کوکی : از اتاق کلافه بیرون اومدم و به سمت اتاق وی رفتم تا وسایلم رو که برده بودم اونجا بر دارم ...مشغول جمع کردن وسایلم بودم که متوجه شدم یکی اومد تو اتاق برگشتم سمتش ...
جیمین : من بغلت نکرده بودم که گذاشتی رفتی هاا
کوکی : باشه برا بعد
جیمین: نمیشه همین الان باید بغلت کنم.
کوکی : تو الکی به بچه ها چی گفتی درباره ما ... اونا فکر میکنن ما رابطه داریم ... در حالی که ما فقط دوستیم
جیمین : خوب میخوام نباشیم منظورم یه دوست معمولیه
کوکی: عالیه پس حالا برو ولم کن
جیمین : بیا اینجا ببینم
*کوکی : جیمین اومد نزدیکم و بغلم کرد .. اون درباره من چی فکر کرده .....حلش دادم و از اتاق رفتم بیرون ...بیخیال وسایلم شدم بعدا برشون میدارم ..... برگشتم پیش بچه ها.. وی بین جیهوپ و جین نشسته بود و اون دو تا سعی میکردن وی رو بخندونن رفتم پیش شوگا و نشستم
بد جنس نباشین
می خونین
نظر بدین
دلمون شاد شه
حالا بگین ببینم
دوس دارین چی بشه
کوکومین ؟
یا
ویکوک؟
*کوکی : دیگه جوابش رو ندادم و احساس کردم چقدر ازش بدم میاد ...اون خیلی خودخواه داشتم فکر میکردم الان دلیل گریه کردنم رو به بچه ها چی بگم...آسانسور رسید و سوار شدیم طبقه ۲۲ رو زدم و نفس عمیق کشیدم تو این مدت اصلا نگاهش نکرده بودم ...یه نگاه زیر چشمی بهش انداختم مثل یه جنازه شده بود هنوز هم انگار بغض داشت سرش رو پایین انداخته بود و به کف آسانسور زل زده بود..احساس کردم یکم زیاده روی کردم الان منم مثل اون یه ادم مزخرف شده بودم طبقه ۲۱ بودیم سعی کردم یه لبخند مصنوعی بزنم و به روی خودم نیارم چه اتفاقاتی افتاده ...در آسانسور باز شد رفتم سمت اتاقی که الان بچه ها باید اونجا جمع میشدن اونم دنبالم اومد ..در زدم و وارد اتاق شدم بچه ها با دیدنمون بد جور شکه شدن ..جیمین بلند شد و وی رو بغل کرد :
جیمین: کجا رفته بودی دیونه ؟ نمیگی من بدون تو میمیرم ؟
وی : متاسفم
جیمین : خدارو شکر که حالا اینجایی ..
نامجون : خوبی کوکی ؟
کوکی : اره
نامجون : خیلی ازت ممنونم که تیهونگ رو برگردوندی
کوکی : باشه
*کوکی : از اتاق کلافه بیرون اومدم و به سمت اتاق وی رفتم تا وسایلم رو که برده بودم اونجا بر دارم ...مشغول جمع کردن وسایلم بودم که متوجه شدم یکی اومد تو اتاق برگشتم سمتش ...
جیمین : من بغلت نکرده بودم که گذاشتی رفتی هاا
کوکی : باشه برا بعد
جیمین: نمیشه همین الان باید بغلت کنم.
کوکی : تو الکی به بچه ها چی گفتی درباره ما ... اونا فکر میکنن ما رابطه داریم ... در حالی که ما فقط دوستیم
جیمین : خوب میخوام نباشیم منظورم یه دوست معمولیه
کوکی: عالیه پس حالا برو ولم کن
جیمین : بیا اینجا ببینم
*کوکی : جیمین اومد نزدیکم و بغلم کرد .. اون درباره من چی فکر کرده .....حلش دادم و از اتاق رفتم بیرون ...بیخیال وسایلم شدم بعدا برشون میدارم ..... برگشتم پیش بچه ها.. وی بین جیهوپ و جین نشسته بود و اون دو تا سعی میکردن وی رو بخندونن رفتم پیش شوگا و نشستم
بد جنس نباشین
می خونین
نظر بدین
دلمون شاد شه
حالا بگین ببینم
دوس دارین چی بشه
کوکومین ؟
یا
ویکوک؟
۷۷.۲k
۰۷ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.