باید ساعتها پشت در سالن تمرین واستاده باشی تا حال مارو بف
باید ساعتها پشت در سالن تمرین واستاده باشی تا حال مارو بفهمی ،
باید ساعتها دور سالن پلاتو راه رفته باشی و دویده باشی تا حال مارو بفهمی ،
باید ساعتها( آ.ای.او.)گفته باشی تا حال مارو بفهمی ،
باید ساعتها دستت بوی دستمبوی دست او! گرفته باشه تا حال مارو بفهمی ،
باید بارها با تیر و تبری که به بر پیر تیزگر میبری نبرد کرده باشی تا حال مارو بفهمی ،
باید بارها شیشه ی شیشه گر رو در آشوب شهر شام شکسته باشی و شش هزار و ششصد شصت و شش تکه اش را شمرده باشی،
باید هفته ها با نره لرهای لرستان که هر نره لر چهل نره لر هستند همراه شده باشی،
باید ماهها میون برنج سفید خوردن و ترکه ی چوب بید خوردن، اونم بی هیچ اعتراضی که چرا فقط شب عید میخوری، یکی و انتخاب کرده باشی .
باید سالها به دنبال گلی گوشه ی چمن،گوشه ی چمن!که تازه بشکفته بگردی و با تیغش شصتتو ببری
تا حال مارو بفهمی ،
باید روزها و شبها و هفته ها و ماهها یک دیالوگ رو تکرار کنی و تکرار کنی و تکرار کنی و خودت رو با موسیقی و میزان سن و نور و دیوار چهارم و ماسکه نشدن و ماسکه نکردن هماهنگ کرده باشی
تا حال مارو بفهمی ،
باید بارها و بارها خندیده باشی،جنون گرفته باشی،غمگین شده باشی و گریه کرده باشی تا حال مارو بفهمی ،
باید برای روز آخر تمرین و چیدن دکور عرق ریخته باشی تا حال مارو بفهمی ،
باید برای آخرین اجرا و جمع کردن دکور و خداحافظی کردن با اعضای گروه اشک ریخته باشی تا حال مارو بفهمی ،
باید غم مرگ استادت به دلت نشسته باشه تا حال مارو بفهمی ،
اونموقع تازه میفهمی خاک سن خوردن یعنی چی و بفهمی دلیل عشقمون به تئاتر چیه.
آره تئاتر یه شغل نیست،یه سرگرمی نیست ؛
تئاتر عشقه و زندگی .......
🎭 🎭 🌺
باید ساعتها دور سالن پلاتو راه رفته باشی و دویده باشی تا حال مارو بفهمی ،
باید ساعتها( آ.ای.او.)گفته باشی تا حال مارو بفهمی ،
باید ساعتها دستت بوی دستمبوی دست او! گرفته باشه تا حال مارو بفهمی ،
باید بارها با تیر و تبری که به بر پیر تیزگر میبری نبرد کرده باشی تا حال مارو بفهمی ،
باید بارها شیشه ی شیشه گر رو در آشوب شهر شام شکسته باشی و شش هزار و ششصد شصت و شش تکه اش را شمرده باشی،
باید هفته ها با نره لرهای لرستان که هر نره لر چهل نره لر هستند همراه شده باشی،
باید ماهها میون برنج سفید خوردن و ترکه ی چوب بید خوردن، اونم بی هیچ اعتراضی که چرا فقط شب عید میخوری، یکی و انتخاب کرده باشی .
باید سالها به دنبال گلی گوشه ی چمن،گوشه ی چمن!که تازه بشکفته بگردی و با تیغش شصتتو ببری
تا حال مارو بفهمی ،
باید روزها و شبها و هفته ها و ماهها یک دیالوگ رو تکرار کنی و تکرار کنی و تکرار کنی و خودت رو با موسیقی و میزان سن و نور و دیوار چهارم و ماسکه نشدن و ماسکه نکردن هماهنگ کرده باشی
تا حال مارو بفهمی ،
باید بارها و بارها خندیده باشی،جنون گرفته باشی،غمگین شده باشی و گریه کرده باشی تا حال مارو بفهمی ،
باید برای روز آخر تمرین و چیدن دکور عرق ریخته باشی تا حال مارو بفهمی ،
باید برای آخرین اجرا و جمع کردن دکور و خداحافظی کردن با اعضای گروه اشک ریخته باشی تا حال مارو بفهمی ،
باید غم مرگ استادت به دلت نشسته باشه تا حال مارو بفهمی ،
اونموقع تازه میفهمی خاک سن خوردن یعنی چی و بفهمی دلیل عشقمون به تئاتر چیه.
آره تئاتر یه شغل نیست،یه سرگرمی نیست ؛
تئاتر عشقه و زندگی .......
🎭 🎭 🌺
۲.۳k
۲۵ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.