پارت ۹۹
پارت ۹۹
***سپهر***چندین سال پیش***
میتونستم خیلی راحت با یه جادوی ساده جلوی رفتنشو بگیرم.میتونستم اجازه ندم بره اما تنها کاری که کردم تماشا کردن رفتنش بود.فقط رفتنشو تماشا کردم...
چند روز گذشت و رویا هرکاری میکرد تا با من روبرو نشه.میدونستم هیچ شانسی ندادم.میدونستم قلبش پیش یکی دیگست و حتی به من فکر نمیکنه...ولی چشماش دیوونم میکرد...خیلی جلوی خودمو میگرفتم که نبینمش.بعضی وقتا کیلومتر ها ازاون جا دور میشدم تا پیشش نباشم...خدا میدونه که چه عذابی رو تحمل میکردم.
***رویا***چندین سال پیش***
بعد از اون شب دیگه سپهرو ندیدم.نمیدونستم کجاست یا چیکار میکنه.اما تمام فکرم پیش مهراب بود.خیلی وقت بود که با هم بودیم و وقتی کنارش بودم نمیدونستم زمان چجوری میگذره.ولی امروز قرار بود یکی از سخت ترین روزای عمرمو بگذرونم.امروز باید با مهراب پیش خونوادم میرفتم.اصرارای من واسه منصرف کردنش بی فایده بود.میدونستم چی میشه و اونا حتی نگاهمم نمیکنن...چه برسه که...توی مراسم ازدواجم باشن.
فکر بودن با مهراب ، اونم برای همیشه لبخندی روی لبم کاشت و بیخیال هر اتفاقی که قرار بود بیفته شدم.
***
•
•
روبروی در خونه ایستاده بودیم.دستام از استرس یخ کرده بودن.مهراب دستای سردمو گرفت و با لبخند نگاهم کرد و با سرش بهم اشاره کرد که جلو برم.با تردید قدمی به جلو برداشتم و دستمو روی زنگ گذاشتم.حتی دلم برای در قدیمی و زنگ زدمون هم تنگ شده بود...صدای غریبه ای از توی حیاط گفت
_دخترم ببین کیه...
صدای دویدن از توی حیاط شنیده شد و بع از چند لحظه دختر کوچولویی درو باز کرد و با چشمای معصومش نگاهم کرد.طولی نکشید تا زنی که فکر میکنم مادرش بود درو باز کرد.سلام کرد و گفت
_بفرمایین.
با مکث گفتم
_ببخشید...شما؟
_من رضایی هستم.امرتون؟
نیم نگاهی به مهراب انداختم و دوباره گفتم
_مگه اینجا منزل شریفی نیست؟
_ما یه ماهی میشه که اینجارو از اقای شریفی خریدیم.
صدام در نمیومد که تشکر کنم یا هر چیز دیگه ای بگم.مهراب دستمو فشرد و رو به زن گفت
_ممنونم خانوم.
_خواهش میکنم.
کمی که ازونجا دور شدیم درو بست و سیب گلوم هر لحظه بزرگ تر میشد.مهراب متوجه حال بدم شد و روبروم ایستاد.
_رویا...خوبی؟
همین جمله کافی بود تا بغضم بترکه.مهراب بغلم کرد و من با صدای نافهموم بین گریم میگفتم
_واقعا منو فراموش کردن؟تنهام گذاشتن؟...
مهراب سرمو بوسید و گفت
_منو داری.من همیشه پیشتم...
***سپهر***چندین سال پیش***
میتونستم خیلی راحت با یه جادوی ساده جلوی رفتنشو بگیرم.میتونستم اجازه ندم بره اما تنها کاری که کردم تماشا کردن رفتنش بود.فقط رفتنشو تماشا کردم...
چند روز گذشت و رویا هرکاری میکرد تا با من روبرو نشه.میدونستم هیچ شانسی ندادم.میدونستم قلبش پیش یکی دیگست و حتی به من فکر نمیکنه...ولی چشماش دیوونم میکرد...خیلی جلوی خودمو میگرفتم که نبینمش.بعضی وقتا کیلومتر ها ازاون جا دور میشدم تا پیشش نباشم...خدا میدونه که چه عذابی رو تحمل میکردم.
***رویا***چندین سال پیش***
بعد از اون شب دیگه سپهرو ندیدم.نمیدونستم کجاست یا چیکار میکنه.اما تمام فکرم پیش مهراب بود.خیلی وقت بود که با هم بودیم و وقتی کنارش بودم نمیدونستم زمان چجوری میگذره.ولی امروز قرار بود یکی از سخت ترین روزای عمرمو بگذرونم.امروز باید با مهراب پیش خونوادم میرفتم.اصرارای من واسه منصرف کردنش بی فایده بود.میدونستم چی میشه و اونا حتی نگاهمم نمیکنن...چه برسه که...توی مراسم ازدواجم باشن.
فکر بودن با مهراب ، اونم برای همیشه لبخندی روی لبم کاشت و بیخیال هر اتفاقی که قرار بود بیفته شدم.
***
•
•
روبروی در خونه ایستاده بودیم.دستام از استرس یخ کرده بودن.مهراب دستای سردمو گرفت و با لبخند نگاهم کرد و با سرش بهم اشاره کرد که جلو برم.با تردید قدمی به جلو برداشتم و دستمو روی زنگ گذاشتم.حتی دلم برای در قدیمی و زنگ زدمون هم تنگ شده بود...صدای غریبه ای از توی حیاط گفت
_دخترم ببین کیه...
صدای دویدن از توی حیاط شنیده شد و بع از چند لحظه دختر کوچولویی درو باز کرد و با چشمای معصومش نگاهم کرد.طولی نکشید تا زنی که فکر میکنم مادرش بود درو باز کرد.سلام کرد و گفت
_بفرمایین.
با مکث گفتم
_ببخشید...شما؟
_من رضایی هستم.امرتون؟
نیم نگاهی به مهراب انداختم و دوباره گفتم
_مگه اینجا منزل شریفی نیست؟
_ما یه ماهی میشه که اینجارو از اقای شریفی خریدیم.
صدام در نمیومد که تشکر کنم یا هر چیز دیگه ای بگم.مهراب دستمو فشرد و رو به زن گفت
_ممنونم خانوم.
_خواهش میکنم.
کمی که ازونجا دور شدیم درو بست و سیب گلوم هر لحظه بزرگ تر میشد.مهراب متوجه حال بدم شد و روبروم ایستاد.
_رویا...خوبی؟
همین جمله کافی بود تا بغضم بترکه.مهراب بغلم کرد و من با صدای نافهموم بین گریم میگفتم
_واقعا منو فراموش کردن؟تنهام گذاشتن؟...
مهراب سرمو بوسید و گفت
_منو داری.من همیشه پیشتم...
۲.۳k
۰۴ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.