شب ک می شود انگار چیزی در درونمان می شکند تبدیل می شویم ب
شب ک می شود انگار چیزی در درونمان می شکند تبدیل می شویم به کودکی تنها و بی پناه و قلبمان از حجم تنهایی خود را به در و دیوار وجودمان میزند شب ک می شود دردهایمان بزرگ می شود و عقلمان کوچک و گل امیدی که در طول روز آبیاری اش کردیم پژمرده میشود...دلمان تنگ میشود برای کسی ک باید باشد و نیست و همانند پرنده ای زخم خورده به دنبال یارمان مرحم دردمان میگردیم گوشی را برداشته و هرآنچه فکرش را نمیکردیم می نویسیم غروری نیست حیله ای نیست تنها دل است که افسار ما را در دست دارد...می نویسیم و می نویسیم که چقدر دوستش داریم اگر رفته با التماس میگوییم برگرد من بدون تو نمی توانم...اگر باشد در زندگیمان می نویسیم به تو احتیاج دارم کجایی؟ اکنون ک اینچنین تنها نشسته ام و سر بر سینه دیوار گزاشته ام آغوشت کجاست؟حرفهای زیبایت و مردانگی ات کجاست؟...آری همه ما شب ک میشود آدم دیگری میشویم احساساتی ک تمام روز برآن سرپوش گزاشته ایم شعله میکشد و وقتی کسی نباشد که آراممان کند این شعله وجودمان را می سوزاند...اری اری شب ک میشود بعضی ها وجودشان میسوزد کاش هیچوقت شب نیاید کاش هیچوقت شب نباشد...
"shila nevesht"
98/6/3 22:12 ❤ ❤
"shila nevesht"
98/6/3 22:12 ❤ ❤
۲.۷k
۰۳ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.