گناهکار/①
گناهکار/①
من..آرشام..کسی هستم که لقب گناهکاررا روی خود گذاشتم..آری..تنهاخود میدانم و خدایم.. من چه هستم؟!..به راستی من کیستم خدایا؟!..بنده خاطیِ تو؟!..
من..آرشام..کسی که معنای اسمش به قدرت وجودش بهایی پرداخته ..من گناهکارم از خلاف و گناه ابایی ندارم چون این راه را خودم انتخاب کردم..
چه کسی میتواند به من کمک کند ؟!..خودم؟!..خدا؟!بنده اش؟!..
اما من نیز تهی خواهم ماند..از همه چیز و هیچ چیز..میخواهم؟!..آیا میخواهم پاک شوم؟!..نباشم مملو از گناه؟!..خالی شوم؟!..
نمیدانم.. سرگردانم..خود نمیدانم چه میخواهم..نمیدانم سر انجامم چه میشود..
دلها شکسته م..دیدگان را به اشک نشانده م..آه و ناله های زیادی پشت سرم است..ولی من به آنها بهایی نمیدهم.. بی توجه میگذرم و به گناهم ادامه میدهم ..
من آرشام هستم..کسی که میتواند به راحتی گناه کند..دل مردم رابشکند..ولی نگذارد ذره ای از غرورش کمرنگ تر شود..
من میتوانم چون میخواهم..چه چیز میتواند مرا منصرف کند؟!..در این راهی که قدم گذاشته ام چه چیز میتواند مرا منع از گناه کند؟!..
در این دنیایی که تاریکی نیمی از وجودش است..دنیایی که به چشم من روشنایی ندارد چون تمامش سیاهی است آیا آدمی هست که به دلم روشنایی بخشد؟!..به راستی او کیست؟!..
خود نمیدانم..اصلا چنین کسی وجود دارد؟!..
من بودم..بین همه ی این آدم ها بودم..با آنها زندگی کردم..با گریه ها وناله هایشان آشنام..با غم و خنده هایشان که از روی بی دردی ست..
خودم دیدم که وقتی پای بر دنیای لطیفشان میگذارم چه میشود..چون نسیمی بر پیکره آنها می وزم ولی در آخر چون طوفانی سهمگین وجودشان را ویران میکنم و میگریزم..
گناهکار/②
آیا ترسی دارم؟!..وجدانم خفته؟!..آری خود چنین خواستم..وجدان خفته م را چنین دوست دارم.. از بیداری..آن هراسی ندارم چون خود میتوانم جلوی آن بایستم..
چه چیز میتواند جلوی من بایستد؟!..چه نیرویی میتواند با غرور و تکبر من مبارزه کند؟!..
عشق چیست؟!..قبولش ندارم.. چون نیست چون عشق پوچ است..من عشق را نمیشناسم چون نمیخواهم که بشناسم از عشق بیزارم..از آن میگریزم و به آن تن نمیدهم..
اما همه چیز دست ما نیست..گاهی زندگی این طور که ما میخواهیم پیش نمیرود..برگ به برگ تقدیر بی وقفه ورق میخورد بی آنکه از خود بپرسد به کجا چنین شتابان؟!..
زندگی من.. آرشام..به کجا رسید؟!..اصلا قصه زندگی آرشام از کجا شروع شد؟!..چرا چنین مسیری را انتخاب کرد؟!..
و این منم آرشام.. اسمم گناهکار..رسمم تبلکار..
اسمم گناهکار،رسمم تباهکار
باران به من ببار،آری به من ببار
ویرانه شددلم،خون گشت حاصلم
نفرین بر این گناه،باران بمن ببار
آری بمن ببار..
دوست داشتنت گناه باشد یا اشتباه..
گناه میکنم تورا حتی به اشتباه..
((آرشام))
..........
با اخم غلیظی نگاهش کردم..گریه میکرد..برام مهم نبود..ای کاش خفه میشد.. صداش رو اعصابم بود..
رو بهش کردم و با صدای بلندی گفتم:هستی برو پایین..دیگه حتی نمیخوام یه لحظه تحملت کنم..
من..آرشام..کسی هستم که لقب گناهکاررا روی خود گذاشتم..آری..تنهاخود میدانم و خدایم.. من چه هستم؟!..به راستی من کیستم خدایا؟!..بنده خاطیِ تو؟!..
من..آرشام..کسی که معنای اسمش به قدرت وجودش بهایی پرداخته ..من گناهکارم از خلاف و گناه ابایی ندارم چون این راه را خودم انتخاب کردم..
چه کسی میتواند به من کمک کند ؟!..خودم؟!..خدا؟!بنده اش؟!..
اما من نیز تهی خواهم ماند..از همه چیز و هیچ چیز..میخواهم؟!..آیا میخواهم پاک شوم؟!..نباشم مملو از گناه؟!..خالی شوم؟!..
نمیدانم.. سرگردانم..خود نمیدانم چه میخواهم..نمیدانم سر انجامم چه میشود..
دلها شکسته م..دیدگان را به اشک نشانده م..آه و ناله های زیادی پشت سرم است..ولی من به آنها بهایی نمیدهم.. بی توجه میگذرم و به گناهم ادامه میدهم ..
من آرشام هستم..کسی که میتواند به راحتی گناه کند..دل مردم رابشکند..ولی نگذارد ذره ای از غرورش کمرنگ تر شود..
من میتوانم چون میخواهم..چه چیز میتواند مرا منصرف کند؟!..در این راهی که قدم گذاشته ام چه چیز میتواند مرا منع از گناه کند؟!..
در این دنیایی که تاریکی نیمی از وجودش است..دنیایی که به چشم من روشنایی ندارد چون تمامش سیاهی است آیا آدمی هست که به دلم روشنایی بخشد؟!..به راستی او کیست؟!..
خود نمیدانم..اصلا چنین کسی وجود دارد؟!..
من بودم..بین همه ی این آدم ها بودم..با آنها زندگی کردم..با گریه ها وناله هایشان آشنام..با غم و خنده هایشان که از روی بی دردی ست..
خودم دیدم که وقتی پای بر دنیای لطیفشان میگذارم چه میشود..چون نسیمی بر پیکره آنها می وزم ولی در آخر چون طوفانی سهمگین وجودشان را ویران میکنم و میگریزم..
گناهکار/②
آیا ترسی دارم؟!..وجدانم خفته؟!..آری خود چنین خواستم..وجدان خفته م را چنین دوست دارم.. از بیداری..آن هراسی ندارم چون خود میتوانم جلوی آن بایستم..
چه چیز میتواند جلوی من بایستد؟!..چه نیرویی میتواند با غرور و تکبر من مبارزه کند؟!..
عشق چیست؟!..قبولش ندارم.. چون نیست چون عشق پوچ است..من عشق را نمیشناسم چون نمیخواهم که بشناسم از عشق بیزارم..از آن میگریزم و به آن تن نمیدهم..
اما همه چیز دست ما نیست..گاهی زندگی این طور که ما میخواهیم پیش نمیرود..برگ به برگ تقدیر بی وقفه ورق میخورد بی آنکه از خود بپرسد به کجا چنین شتابان؟!..
زندگی من.. آرشام..به کجا رسید؟!..اصلا قصه زندگی آرشام از کجا شروع شد؟!..چرا چنین مسیری را انتخاب کرد؟!..
و این منم آرشام.. اسمم گناهکار..رسمم تبلکار..
اسمم گناهکار،رسمم تباهکار
باران به من ببار،آری به من ببار
ویرانه شددلم،خون گشت حاصلم
نفرین بر این گناه،باران بمن ببار
آری بمن ببار..
دوست داشتنت گناه باشد یا اشتباه..
گناه میکنم تورا حتی به اشتباه..
((آرشام))
..........
با اخم غلیظی نگاهش کردم..گریه میکرد..برام مهم نبود..ای کاش خفه میشد.. صداش رو اعصابم بود..
رو بهش کردم و با صدای بلندی گفتم:هستی برو پایین..دیگه حتی نمیخوام یه لحظه تحملت کنم..
۲.۷k
۲۳ شهریور ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.