پارت پنجم
#پارت پنجم
رز:
عروسی بهروز بود وانقدر شلوغ شده بود منو فاطی نشستیم پشت جمعیت ونگاه می کردیم وداشتیم شیطنت می کردیم خونه ای حاج احمدی یه جورخاصی بود از درحیاط که می رفتیم داخل یه حیاط بود که دورتا دورش درخت بود وکف حیاط سنگ فرش بود مردا اونجا بودن بعدم ازدوازده تا پله می رفتیم بالاویه حیاط دیگه بود اونجا هم دور حیاط پراز گل بودویه استخر بزرگ با عمق کم بیشتر شبیه حوض بود دور تا دورشم باغچه هایی بود با گل های رنگ ورنگ سه تا پله هم منتهی می شد به ساختمان خونه که دو طبقه بودخیلی دوست داشتم برم وداخل خونه رو ببینم همیشه فقط یه سالن دیدم اونم تو مراسم ها که کسی نمی تونست خوب دید بزنه
- فاطی بریم داخل خونه رو ببینیم
فاطی : نه رز خیلی کار بدیه
- اگه کسی دید وپرسیدن میگم می خوام لباسمو درست کنم بیا تو رو خدا دوست دارم این قصر رو ببینم
فاطی رو به زور راضی کردم ورفتیم داخل با دقت نگاه کردم یه سالن خیلی بزرگ بود با چند دست مبلمان کتابخونه وبوفه های خوشگل پرازظرف های قدیمی یه آشپزخونه ای خیلی بزرگ با یه میزغذا خوری بزرگ دوازده نفره دوتا هم در بود رفتم برم طرف درها فاطی التماس می کرد نرم ولی توجه نکردم ویکی از درها رو باز کردم یه اتاق بود که معلوم بود مال حاج آقا وحاجیه خانمه
- ببین فاطی اجب اتاقی اندازه کل خونه ماست...فاطی این حاج آقا هم خیلی باکلاسه
برگشتم از دیدن پسر بزرگ حاج احمدی رنگم پرید لبخند به لب گفت : قابلتون رو نداره
- ببخشید....من ..من می خواستم برم لباسمو درست کنم
سرتاپام رو برانداز کرد وگفت : بفرمایید
با لبخند نگام کرد ورفت
فاطی : آبرومون رو بردی رز
- واییییی تو چرا لال شدی فاطی چرا نگفتی
فاطی خندید وگفت : شانس آوردی پسر بزرگه بود
ولی امیر حسین چقدر بامزه بود هان فکر نمی کردم اصلا بخنده چون همیشه جدی بود
- مگه تو روی خوش از این پسره هم دیدی که میگی خوب شد بزرگه بود
فاطی : اخه هر چی باشه بهتر از اون امیرعلی همیشه با اخم آدم نگاه می کنه
- من که اخمی ازش ندیدم
دیگه فضولی جایز نبود ورفتیم بیرون
رز:
عروسی بهروز بود وانقدر شلوغ شده بود منو فاطی نشستیم پشت جمعیت ونگاه می کردیم وداشتیم شیطنت می کردیم خونه ای حاج احمدی یه جورخاصی بود از درحیاط که می رفتیم داخل یه حیاط بود که دورتا دورش درخت بود وکف حیاط سنگ فرش بود مردا اونجا بودن بعدم ازدوازده تا پله می رفتیم بالاویه حیاط دیگه بود اونجا هم دور حیاط پراز گل بودویه استخر بزرگ با عمق کم بیشتر شبیه حوض بود دور تا دورشم باغچه هایی بود با گل های رنگ ورنگ سه تا پله هم منتهی می شد به ساختمان خونه که دو طبقه بودخیلی دوست داشتم برم وداخل خونه رو ببینم همیشه فقط یه سالن دیدم اونم تو مراسم ها که کسی نمی تونست خوب دید بزنه
- فاطی بریم داخل خونه رو ببینیم
فاطی : نه رز خیلی کار بدیه
- اگه کسی دید وپرسیدن میگم می خوام لباسمو درست کنم بیا تو رو خدا دوست دارم این قصر رو ببینم
فاطی رو به زور راضی کردم ورفتیم داخل با دقت نگاه کردم یه سالن خیلی بزرگ بود با چند دست مبلمان کتابخونه وبوفه های خوشگل پرازظرف های قدیمی یه آشپزخونه ای خیلی بزرگ با یه میزغذا خوری بزرگ دوازده نفره دوتا هم در بود رفتم برم طرف درها فاطی التماس می کرد نرم ولی توجه نکردم ویکی از درها رو باز کردم یه اتاق بود که معلوم بود مال حاج آقا وحاجیه خانمه
- ببین فاطی اجب اتاقی اندازه کل خونه ماست...فاطی این حاج آقا هم خیلی باکلاسه
برگشتم از دیدن پسر بزرگ حاج احمدی رنگم پرید لبخند به لب گفت : قابلتون رو نداره
- ببخشید....من ..من می خواستم برم لباسمو درست کنم
سرتاپام رو برانداز کرد وگفت : بفرمایید
با لبخند نگام کرد ورفت
فاطی : آبرومون رو بردی رز
- واییییی تو چرا لال شدی فاطی چرا نگفتی
فاطی خندید وگفت : شانس آوردی پسر بزرگه بود
ولی امیر حسین چقدر بامزه بود هان فکر نمی کردم اصلا بخنده چون همیشه جدی بود
- مگه تو روی خوش از این پسره هم دیدی که میگی خوب شد بزرگه بود
فاطی : اخه هر چی باشه بهتر از اون امیرعلی همیشه با اخم آدم نگاه می کنه
- من که اخمی ازش ندیدم
دیگه فضولی جایز نبود ورفتیم بیرون
۹.۷k
۳۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.