*شیلان*
*شیلان*
شیلان:
نمی دونم چطور شام خوردم ولی بشقاب غذام هنوز پر بود
عمو بلند شد وتشکر کرد ولی هیرسا آروم غذا می خوردوسرش تو گوشی بود
مامان : هیرسا مامان غذاتو بخور بعد جواب اونی که داره پیام میده رو بده
هیرسا : چشم
باز منو نگاه می کرد ولی من خودمو مشغول نشون دادم ومیز رو جم می کردم دست بردم واسه ظرف خورشت اونم هم زمان دستشو گذاشت رو دستمو وگفت : دارم می خورم
نگاهم می کرد نگاهش نکردم ورفتم سراغ ظرف ها که بشورم مامان هنگامه رفت تو سالن کنار عمو انقدرفکرم مشغول بود وناراحت بودم نمی دونم چطور ظرف می شستم این هیرسا باز سرش تو گوشی بود باز چندتا دوست دختر داشت حتما بعد من نگین کلی ذوق کرده پس چی فکر کردی شیلان کار خوبی باهاش کردی که بخواد بهت وفادار بمونه
با گذاشتن ظرف خالی کنار دستم برگشتم نگاش کردم چشاش رو دوخت بود به چشام رومو برگردوندم مشغول کارم شدم از آشپزخونه رفت وتو سالن نشست میز رو جم کردم ولی می دیدم نگاهم می کنه به چی نگاه می کرد چی می خواست ببینه ؟!
ظرف ها رو شستم وطبق برنامه هر شبم رفتم رو فرش کنار بخاری نشستم وسریال مورد علاقه ام رو نگاه می کردم وکرم به دستام می زدم
- شیلان
برگشتم عمو رو نگاه کردم با لبخند مهربونی گفت : یه چای میدی عمو
بلند شدم وفنجون های قبلی رو برداشتم فنجون چای هیرسا هنوز پر بود رفتم تو آشپزخونه وچای ریختم وبرگشتم چای گذاشتم جلوشون ورفتم سرجام نشستم
عمو : کارت چطوره بابا
هیرسا : خوبه یه مدت به خودم استراحت دادم
مامان : کار خوبی کردی
با لمس چیزنرمی روی پام برگشتم واز دیدن برفی ذوق کردم
مامان : اخرش اومد پایین
هیرسا : بی آزاره که
برفی خودشو لوس می کرد واومدتو بغلم موهاش رو ناز می کردم
عمو : انگار هنوز می شناست
هیرسا : سگ ها با وفان یکی بهشون محبت کنه یادشون می مونه
احساس می کردم منظور هیرسا با منه به بهانه ای دیدن صفحه ای تلویزیون اروم اروم اشک از چشام سرازیرمی شد برفی نگام می کرد موهاش ناز کردم واشک هام رو پاک کردم ولی چشمه ای اشکم قصد وایسادن نداشت داشتم از غصه می مردم
فیلم که تموم شد عمو بلند شد رفت که بخوابه مثله هر شب مامان هم بلند شدوگفت : شیلان یادت نره برق ها رو چک کنی اومدی بخوابی
سرمو به نشونه ای بله تکون دادم واونم رفت ولی اون نه سرجاش نشسته بود از شیشه بغل دکور تلویزیون می دیدم سرش تو گوشی ای کور بشن چشات
قید سریال بعدی رو زدم وبلند شدم برفی هم باهام بلند شد تلویزیون رو خاموش کردم ورفتم تو آشپزخونه شیر گاز رو بستم برم بالا
هیرسا : منظوری نداشتم
جوابشو ندادم پس فهمیده بود ازش ناراحت شدم رفتم بالا
شیلان:
نمی دونم چطور شام خوردم ولی بشقاب غذام هنوز پر بود
عمو بلند شد وتشکر کرد ولی هیرسا آروم غذا می خوردوسرش تو گوشی بود
مامان : هیرسا مامان غذاتو بخور بعد جواب اونی که داره پیام میده رو بده
هیرسا : چشم
باز منو نگاه می کرد ولی من خودمو مشغول نشون دادم ومیز رو جم می کردم دست بردم واسه ظرف خورشت اونم هم زمان دستشو گذاشت رو دستمو وگفت : دارم می خورم
نگاهم می کرد نگاهش نکردم ورفتم سراغ ظرف ها که بشورم مامان هنگامه رفت تو سالن کنار عمو انقدرفکرم مشغول بود وناراحت بودم نمی دونم چطور ظرف می شستم این هیرسا باز سرش تو گوشی بود باز چندتا دوست دختر داشت حتما بعد من نگین کلی ذوق کرده پس چی فکر کردی شیلان کار خوبی باهاش کردی که بخواد بهت وفادار بمونه
با گذاشتن ظرف خالی کنار دستم برگشتم نگاش کردم چشاش رو دوخت بود به چشام رومو برگردوندم مشغول کارم شدم از آشپزخونه رفت وتو سالن نشست میز رو جم کردم ولی می دیدم نگاهم می کنه به چی نگاه می کرد چی می خواست ببینه ؟!
ظرف ها رو شستم وطبق برنامه هر شبم رفتم رو فرش کنار بخاری نشستم وسریال مورد علاقه ام رو نگاه می کردم وکرم به دستام می زدم
- شیلان
برگشتم عمو رو نگاه کردم با لبخند مهربونی گفت : یه چای میدی عمو
بلند شدم وفنجون های قبلی رو برداشتم فنجون چای هیرسا هنوز پر بود رفتم تو آشپزخونه وچای ریختم وبرگشتم چای گذاشتم جلوشون ورفتم سرجام نشستم
عمو : کارت چطوره بابا
هیرسا : خوبه یه مدت به خودم استراحت دادم
مامان : کار خوبی کردی
با لمس چیزنرمی روی پام برگشتم واز دیدن برفی ذوق کردم
مامان : اخرش اومد پایین
هیرسا : بی آزاره که
برفی خودشو لوس می کرد واومدتو بغلم موهاش رو ناز می کردم
عمو : انگار هنوز می شناست
هیرسا : سگ ها با وفان یکی بهشون محبت کنه یادشون می مونه
احساس می کردم منظور هیرسا با منه به بهانه ای دیدن صفحه ای تلویزیون اروم اروم اشک از چشام سرازیرمی شد برفی نگام می کرد موهاش ناز کردم واشک هام رو پاک کردم ولی چشمه ای اشکم قصد وایسادن نداشت داشتم از غصه می مردم
فیلم که تموم شد عمو بلند شد رفت که بخوابه مثله هر شب مامان هم بلند شدوگفت : شیلان یادت نره برق ها رو چک کنی اومدی بخوابی
سرمو به نشونه ای بله تکون دادم واونم رفت ولی اون نه سرجاش نشسته بود از شیشه بغل دکور تلویزیون می دیدم سرش تو گوشی ای کور بشن چشات
قید سریال بعدی رو زدم وبلند شدم برفی هم باهام بلند شد تلویزیون رو خاموش کردم ورفتم تو آشپزخونه شیر گاز رو بستم برم بالا
هیرسا : منظوری نداشتم
جوابشو ندادم پس فهمیده بود ازش ناراحت شدم رفتم بالا
۱۶.۲k
۲۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.