تا به حال تقویم را نگاه کرده ای؟ پیش خودت دو دوتا چهار تا
تا به حال تقویم را نگاه کردهای؟ پیش خودت دو دوتا چهار تا کردهای که چند روز است که نیستی و نبودنت را به رخ عقربههای ساعت میکشی؟ برایم مثل عصرهای جمعه میمانی! از تو یک دلتنگی ماند و بس..
تصمیم گرفتهام هر چه تو را به یاد من بیندازد دور بریزم، فقط یکی بگوید با چای اول صبح، با سیگار آخر شب، با خلوت بعد از ظهر پیاده رو، با خانههای پلاک چهل و چهار، با ترافیکهای سنگین عصرِ برگشت، با اول پاییز، با نیمهی تابستان، با آخر بهار، با اولین برف، با درخت غرق شکوفه، با باران، با باران، با باران، چه کنم؟! مینگرم به گرمای عمیق و تلخی که جای سرمای احساسی را میپوشاند!
بی انصاف! من جای دستانِ تو لیوانی به دست گرفتهام... [ تو جای آغوشِ من، چه کسی را...؟ ] میدانی؟ قرار نیست من بنویسم و تو بخوانی، حتی قرار نیست بفهمی که من به خاطر تو نوشتهام، تو مثل همیشه نخواهی فهمید.. فقط قرار است دلم آرام بگیرد که نمیگیرد.. مردان بسیاری دیدهام، که به ضرب بوسه از پای درآمدهاند و هنوز هم رُژهای سرخ سلاح گرم محسوب نمیشوند.. چشمهایم درونم را اپرا میخوانند و لبهایم حاضر به شکستن روزهی سکوتشان نیستند... گوشهایم دروغ استفراغ میکنند بغض گلویم را خراش میدهد و غرور در تاریکی او را میبلعد...
مشمئز و سردرگم روی سنگ فرش زمان تلوتلو میخورم و بوی نای زندگی را نفس میکشم.. "بعد از تو هی سیگار و هی سیگار، هی سیگار.. تهران پر از دود است، بهتر نیست برگردی؟!"
جدیدا هر صبح بوی تو میدهد پیرهنم بس که تمام شب تنگ در آغوش گرفتهام خیالت را... تو میدانی که محال است گریههایم را فراموش کنم! مرد؟مرد هم گریه میکند وقتی..! باد موهایت را تکان میدهد و باد چقدر از انگشتان من خوشبختتر است..
تصمیم گرفتهام هر چه تو را به یاد من بیندازد دور بریزم، فقط یکی بگوید با چای اول صبح، با سیگار آخر شب، با خلوت بعد از ظهر پیاده رو، با خانههای پلاک چهل و چهار، با ترافیکهای سنگین عصرِ برگشت، با اول پاییز، با نیمهی تابستان، با آخر بهار، با اولین برف، با درخت غرق شکوفه، با باران، با باران، با باران، چه کنم؟! مینگرم به گرمای عمیق و تلخی که جای سرمای احساسی را میپوشاند!
بی انصاف! من جای دستانِ تو لیوانی به دست گرفتهام... [ تو جای آغوشِ من، چه کسی را...؟ ] میدانی؟ قرار نیست من بنویسم و تو بخوانی، حتی قرار نیست بفهمی که من به خاطر تو نوشتهام، تو مثل همیشه نخواهی فهمید.. فقط قرار است دلم آرام بگیرد که نمیگیرد.. مردان بسیاری دیدهام، که به ضرب بوسه از پای درآمدهاند و هنوز هم رُژهای سرخ سلاح گرم محسوب نمیشوند.. چشمهایم درونم را اپرا میخوانند و لبهایم حاضر به شکستن روزهی سکوتشان نیستند... گوشهایم دروغ استفراغ میکنند بغض گلویم را خراش میدهد و غرور در تاریکی او را میبلعد...
مشمئز و سردرگم روی سنگ فرش زمان تلوتلو میخورم و بوی نای زندگی را نفس میکشم.. "بعد از تو هی سیگار و هی سیگار، هی سیگار.. تهران پر از دود است، بهتر نیست برگردی؟!"
جدیدا هر صبح بوی تو میدهد پیرهنم بس که تمام شب تنگ در آغوش گرفتهام خیالت را... تو میدانی که محال است گریههایم را فراموش کنم! مرد؟مرد هم گریه میکند وقتی..! باد موهایت را تکان میدهد و باد چقدر از انگشتان من خوشبختتر است..
۲.۸k
۲۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.