*راز دل*
*راز دل*
کیهان:
زنگ رو فشردم زیاد وقت نداشتم در باز شد برعکس تصورم خودش بود سرمو انداختم پایین وگفتم : میشه به همسرتون بگید بیاد
چیزی نمی گفت دلم نمی خواست نگاش کنم
- کیه نازن.....
صدای احسان بود که با دیدن من جا خورد بعد اومد جلو وگفت : خوش اومدی بیا تو
- نیومدم که بیام خونتون بگیر
پرونده رو گرفت وگفت : ممنون کیهان زحمت شد
- دیگه نمی خوام حرفی زده بشه یا ...
احسان : فکر کردم اومدی نازنیو ببینی
اخم کردم سرمو بلند کردم نازنین خیره شده بود بهم
- نیومدم کسی رو ببینم تا اینجاشم زیادی پیش رفتم
احسان : کیهان
بی توجه رفتم طرف ماشینم دوید ودستمو گرفت با اخم نگاش کردمو ودستمو کشیدم
احسان : گوش کن کیهان فقط چند کلمه بهش بگو تو که انقدرکمکمون کردی دوتا کلمه حرف بزن
- می دونی تا اینجا هم خیلی پیش رفتم مطمئن باش کار خوبی نکردم وزیاده روی بود که خانمم بفهمه خیلی بد میشه پس خواهش می کنم دیگه نبینمت خواسته ای زیادی نیست
احسان : کیهان
دوباره دستمو گرفت وباالتماس گفت : ببینش چطور شوکه است ببین چی به روزش اومده
دستمو کشیدم نگاش کردم هنوزم داشت نگام می کرد همین اخرین باربود احسان رو نگاه کردم ورفتم طرف اون وبا فاصله ازش وایسادم وگفتم : خیلی وقته بخشیدمت عذاب وژدان نداشته باش از زندگیت لذت ببر
- کیهان
اخم کردم نگاش کردم دستشو اورد جلو بزاره رو صورتم رفتم عقب وگفتم : من زن دارم پس لطفا حد خودتو بدون
اروم آروم اشک می ریخت بی توجه رفتم وسوار ماشینم شدم افتاده بود جلو در وگریه می کرد انقدر دلرحم بودی چی شد کیهان جوابتو خوب دادن تا همین اندازه خیلی هم پیش رفتم باید به ماه وش می گفتم
از ماشین پیاده شدم ورفتم داخل مستانه وبانو نشسته بودن داشتن حرف می زدن سلام کردم وگفتم : پس ماه وش کجاست؟!
مستانه: بالا تو اتاقشه
رفتم بالا ویواش رفتم تو اتاق ماه وش رو تخت دراز کشیده بود وانگار خواب بود دلم نیومد بیدارش کنم برگشتم واز اتاقش اومدم بیرون شماره پویا رو گرفتم جواب داد
- آقا داماددرچه حالن؟
خندید وگفت : عالی تو چطوری کی بیام
- الان بیا هر وقت دوست داری بیا
خندید وگفت : خوب برای شام دعوتمون می کردی خسیس
- اونوقت داماد پر رویی می شدی
خندید وگفت : دقیقا چون من از الان دلمو صابون زدم بیام اونجا بمونم
- مگه الکیه هر چیزی قانون داره
پویا : قانون گذاری که تو باشی عالیه به نفع منه
- نخیرم من طرف خواهرمم
پویا : خواهرت...ای جوووون من عاشقتم رفیق
- قابلی نداشت
خندید وگفت : می بینمت فعلا
- منتظریم فعلا
رفتم اتاقم وخودمو سرگرم کردم تا وقت شام که رفتم پایین این خانم کوچلوی تپلی من خیلی ساکت بود وناراحت نکنه پرونده ای نازنین رو دیده چرا ازم فاصله می گرفت ؟!
چیزی که اصلا دوست نداشتم دوری از اون بود
کیهان:
زنگ رو فشردم زیاد وقت نداشتم در باز شد برعکس تصورم خودش بود سرمو انداختم پایین وگفتم : میشه به همسرتون بگید بیاد
چیزی نمی گفت دلم نمی خواست نگاش کنم
- کیه نازن.....
صدای احسان بود که با دیدن من جا خورد بعد اومد جلو وگفت : خوش اومدی بیا تو
- نیومدم که بیام خونتون بگیر
پرونده رو گرفت وگفت : ممنون کیهان زحمت شد
- دیگه نمی خوام حرفی زده بشه یا ...
احسان : فکر کردم اومدی نازنیو ببینی
اخم کردم سرمو بلند کردم نازنین خیره شده بود بهم
- نیومدم کسی رو ببینم تا اینجاشم زیادی پیش رفتم
احسان : کیهان
بی توجه رفتم طرف ماشینم دوید ودستمو گرفت با اخم نگاش کردمو ودستمو کشیدم
احسان : گوش کن کیهان فقط چند کلمه بهش بگو تو که انقدرکمکمون کردی دوتا کلمه حرف بزن
- می دونی تا اینجا هم خیلی پیش رفتم مطمئن باش کار خوبی نکردم وزیاده روی بود که خانمم بفهمه خیلی بد میشه پس خواهش می کنم دیگه نبینمت خواسته ای زیادی نیست
احسان : کیهان
دوباره دستمو گرفت وباالتماس گفت : ببینش چطور شوکه است ببین چی به روزش اومده
دستمو کشیدم نگاش کردم هنوزم داشت نگام می کرد همین اخرین باربود احسان رو نگاه کردم ورفتم طرف اون وبا فاصله ازش وایسادم وگفتم : خیلی وقته بخشیدمت عذاب وژدان نداشته باش از زندگیت لذت ببر
- کیهان
اخم کردم نگاش کردم دستشو اورد جلو بزاره رو صورتم رفتم عقب وگفتم : من زن دارم پس لطفا حد خودتو بدون
اروم آروم اشک می ریخت بی توجه رفتم وسوار ماشینم شدم افتاده بود جلو در وگریه می کرد انقدر دلرحم بودی چی شد کیهان جوابتو خوب دادن تا همین اندازه خیلی هم پیش رفتم باید به ماه وش می گفتم
از ماشین پیاده شدم ورفتم داخل مستانه وبانو نشسته بودن داشتن حرف می زدن سلام کردم وگفتم : پس ماه وش کجاست؟!
مستانه: بالا تو اتاقشه
رفتم بالا ویواش رفتم تو اتاق ماه وش رو تخت دراز کشیده بود وانگار خواب بود دلم نیومد بیدارش کنم برگشتم واز اتاقش اومدم بیرون شماره پویا رو گرفتم جواب داد
- آقا داماددرچه حالن؟
خندید وگفت : عالی تو چطوری کی بیام
- الان بیا هر وقت دوست داری بیا
خندید وگفت : خوب برای شام دعوتمون می کردی خسیس
- اونوقت داماد پر رویی می شدی
خندید وگفت : دقیقا چون من از الان دلمو صابون زدم بیام اونجا بمونم
- مگه الکیه هر چیزی قانون داره
پویا : قانون گذاری که تو باشی عالیه به نفع منه
- نخیرم من طرف خواهرمم
پویا : خواهرت...ای جوووون من عاشقتم رفیق
- قابلی نداشت
خندید وگفت : می بینمت فعلا
- منتظریم فعلا
رفتم اتاقم وخودمو سرگرم کردم تا وقت شام که رفتم پایین این خانم کوچلوی تپلی من خیلی ساکت بود وناراحت نکنه پرونده ای نازنین رو دیده چرا ازم فاصله می گرفت ؟!
چیزی که اصلا دوست نداشتم دوری از اون بود
۸.۸k
۲۵ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.