*راز دل*
*راز دل*
ماه وش :
براش شیرشکلات درست کردم ورفتم بالا دراتاقش نیمه باز بود رفتم داخل حدس می زدم حمام باشه
- کیهان زود بیا بیرون شیر شکلاتت سرد میشه پنجره ها رو بستم وپرده ها رو کشیدم یه وقت سرما نخوره
- مرسی عزیزم
از ترس تکونی خوردم خندید وگفت : چته ترسو
- یهو میای پشت سر ادم خوب می ترسم
لبخندی زد ونشست رو مبل وشیر شکلاتمو مزه کرد وگفت : عالیه
- زود موهاتو خشک کن سرما نخوری مثله اون دفه
کیهان نگام کرد متعجب گفتم : چیه ؟!
کیهان : مامان رفت نوبت توه مادر بزرگ بشی بیا اینجا
- کجا
کیهان : کنارم
- اول لباس بپوش بعد موهاتو خشک کن
دستمو کشید ونشوندم کنار خودش وگفت : برای من اولا دوما نکن خانم بعدشم این تموم شد کم درست کردی
- زیادم بودپاشو کیهان دیر وقته
کیهان : باشه
باز ناراحت شد بلند شد رفت طرف کمدش کتاب روی میز رو برداشتم وورق زدم
برگشتم رفت طرف سرویس بهداشتی کتاب رو گذاشتم ومنتظر بودم بیاد بیرون وقتی اومد نگام کردوگفت : هنوز که اینجایی
- می خواستم شب بخیر بگم
لبخندی زد وگفت : شب تو هم بخیر رفت دراز کشید رو تخت ومتعجب گفت : نمیری بخوابی
- چرا
چطور می گفتم می ترسم رفتم اتاقم ورفتم زیر لحاف قایم شدم نمی دونم چطور خوابم برد
نصف شب از دل درد بیدار شدم دستم گذاشتم رو دلم ورفتم پایین تو یخچال یه بسته قرص داشتم آب پرتغال ریختم تو لیوان وبا قرص خوردم کیسه آب گرم رو پر کردم ورفتم بالا در اتاق رو باز کردم از دیدن کیهان ترسیدم
- هییییی....کیهان اینجا ..
کیهان متعجب گفت : خوبی.- خوبم
کیهان : این چیه
- هیچ اوردم بزارم زیر کمرم درد می کنه
کیهان بهم اشاره کردوگفت : لباست خونی شده
لبمو گزیدم رو تختی رو برداشت وگفت : لباستو عوض کن ...ماه وش
جوابشو ندادم رفت بیرون تو دلم داشتم خودمو فوش می دادم می مردی یه نگاه به خودت بندازی همیشه همینجور بود اخرش باید یه خرابکاری می کردم حالا اونم جلوی کیهان
لباسهام رو عوض کردم ورو تخت دراز کشیدم کم کم چشام گرم شد صدای کیهان اومد برگشتم نگاش کردم لبخندی زد وگفت : عادت داری با چراغ روشن بخوابی
- می ترسم .
کیهان : اینو بخور
یه قرص ویه لیوان آب تو یه سینی کوچلو باهاش بود ازش گرفتم وخوردم
- چی بود
لحاف رو کنارزد وکنارم دراز کشید دستشو برد زیر سرم وگفت : بخواب عزیزم
آغوشش گرم بود وقرصم باعث شد زود بخوابم
ماه وش :
براش شیرشکلات درست کردم ورفتم بالا دراتاقش نیمه باز بود رفتم داخل حدس می زدم حمام باشه
- کیهان زود بیا بیرون شیر شکلاتت سرد میشه پنجره ها رو بستم وپرده ها رو کشیدم یه وقت سرما نخوره
- مرسی عزیزم
از ترس تکونی خوردم خندید وگفت : چته ترسو
- یهو میای پشت سر ادم خوب می ترسم
لبخندی زد ونشست رو مبل وشیر شکلاتمو مزه کرد وگفت : عالیه
- زود موهاتو خشک کن سرما نخوری مثله اون دفه
کیهان نگام کرد متعجب گفتم : چیه ؟!
کیهان : مامان رفت نوبت توه مادر بزرگ بشی بیا اینجا
- کجا
کیهان : کنارم
- اول لباس بپوش بعد موهاتو خشک کن
دستمو کشید ونشوندم کنار خودش وگفت : برای من اولا دوما نکن خانم بعدشم این تموم شد کم درست کردی
- زیادم بودپاشو کیهان دیر وقته
کیهان : باشه
باز ناراحت شد بلند شد رفت طرف کمدش کتاب روی میز رو برداشتم وورق زدم
برگشتم رفت طرف سرویس بهداشتی کتاب رو گذاشتم ومنتظر بودم بیاد بیرون وقتی اومد نگام کردوگفت : هنوز که اینجایی
- می خواستم شب بخیر بگم
لبخندی زد وگفت : شب تو هم بخیر رفت دراز کشید رو تخت ومتعجب گفت : نمیری بخوابی
- چرا
چطور می گفتم می ترسم رفتم اتاقم ورفتم زیر لحاف قایم شدم نمی دونم چطور خوابم برد
نصف شب از دل درد بیدار شدم دستم گذاشتم رو دلم ورفتم پایین تو یخچال یه بسته قرص داشتم آب پرتغال ریختم تو لیوان وبا قرص خوردم کیسه آب گرم رو پر کردم ورفتم بالا در اتاق رو باز کردم از دیدن کیهان ترسیدم
- هییییی....کیهان اینجا ..
کیهان متعجب گفت : خوبی.- خوبم
کیهان : این چیه
- هیچ اوردم بزارم زیر کمرم درد می کنه
کیهان بهم اشاره کردوگفت : لباست خونی شده
لبمو گزیدم رو تختی رو برداشت وگفت : لباستو عوض کن ...ماه وش
جوابشو ندادم رفت بیرون تو دلم داشتم خودمو فوش می دادم می مردی یه نگاه به خودت بندازی همیشه همینجور بود اخرش باید یه خرابکاری می کردم حالا اونم جلوی کیهان
لباسهام رو عوض کردم ورو تخت دراز کشیدم کم کم چشام گرم شد صدای کیهان اومد برگشتم نگاش کردم لبخندی زد وگفت : عادت داری با چراغ روشن بخوابی
- می ترسم .
کیهان : اینو بخور
یه قرص ویه لیوان آب تو یه سینی کوچلو باهاش بود ازش گرفتم وخوردم
- چی بود
لحاف رو کنارزد وکنارم دراز کشید دستشو برد زیر سرم وگفت : بخواب عزیزم
آغوشش گرم بود وقرصم باعث شد زود بخوابم
۱۴.۳k
۲۳ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.