پارت۸
#پارت۸
تو راه به این فکر میکردم که چی میخواست بگه..به دانشگاه رسیدم یکم تاخیر داشتم در زدم
-سلام
-سلام خانم راد ..این چه موقع کلاس اومدنه..
-ماشینم پیشم نبود مجبور شدم تا پیش ماشینم تاکسی بگیرم
-بیا بشین
.
.
.
-چخبر
-هیچ
-چرا کلاس قبلی رو نیومدی
-حال نداشتم
-اها..چه دلیل منطقی ای
-اسما..
-بله
-تو عاشق رضایی؟
-اره واسه چی..نکنه تو عاشقش شدی..هههییی میخوای بدزدیش..نمیدم
-چی میگی بابا
-پس چی..
-نمیدونم
-وا چی میگی اصلا نمیفهمم
-چون نفهمی
-اره تو خوبی
-هه هه
-هاها
-زهر مار بسه احمق
-عسل خیلی بیشوری
به سمت ماشینش حرکت کرد حال نداشتم دنبالش برم بعدا از دلش در میارم ...به سمت کافه رستوران رفتم تا چیزی بخرم
.
.
.
-سلام مامان
-عسل تو هنوزم بچه اینخونه ای بد نیست هفته ای یبار سر بزنی
-مامان کار داشتم..ببخشید
-برو لباساتو عوض کن
-رفتم سمت اتاقم و ی دوش گرفتم ..اومدم یه بلوز زرد حریر و شلوار مشکی چسبون پوشیدم ..تو اتاق بودم که زنگ خونه رو زدن..دینگ..
برای خواندن ادامه رمان پیج مارو فالو کنید..
تو راه به این فکر میکردم که چی میخواست بگه..به دانشگاه رسیدم یکم تاخیر داشتم در زدم
-سلام
-سلام خانم راد ..این چه موقع کلاس اومدنه..
-ماشینم پیشم نبود مجبور شدم تا پیش ماشینم تاکسی بگیرم
-بیا بشین
.
.
.
-چخبر
-هیچ
-چرا کلاس قبلی رو نیومدی
-حال نداشتم
-اها..چه دلیل منطقی ای
-اسما..
-بله
-تو عاشق رضایی؟
-اره واسه چی..نکنه تو عاشقش شدی..هههییی میخوای بدزدیش..نمیدم
-چی میگی بابا
-پس چی..
-نمیدونم
-وا چی میگی اصلا نمیفهمم
-چون نفهمی
-اره تو خوبی
-هه هه
-هاها
-زهر مار بسه احمق
-عسل خیلی بیشوری
به سمت ماشینش حرکت کرد حال نداشتم دنبالش برم بعدا از دلش در میارم ...به سمت کافه رستوران رفتم تا چیزی بخرم
.
.
.
-سلام مامان
-عسل تو هنوزم بچه اینخونه ای بد نیست هفته ای یبار سر بزنی
-مامان کار داشتم..ببخشید
-برو لباساتو عوض کن
-رفتم سمت اتاقم و ی دوش گرفتم ..اومدم یه بلوز زرد حریر و شلوار مشکی چسبون پوشیدم ..تو اتاق بودم که زنگ خونه رو زدن..دینگ..
برای خواندن ادامه رمان پیج مارو فالو کنید..
۸.۱k
۲۳ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.