پارت چهل و چهارم
#پارت_چهلو_چهارم
_رسیدیم...
پیاده شدیم و با ورود به یه مجتمع فوقالعاده شیک وارد آسانسور شدیم و بعد از رسیدن به طبقه چهارم وارد شرکت شدیم
کسی داخل نبود
تنها یکنفر بود که اون هم بردیا دوست آروند بود
با سلام و احوالپرسی وارد واحد شدیم،بردیا بعد از چند دقیقه با چهارتا نسکافه برگشت و گفت
_عذرخواهی میکنم ازتون
اینجا هنوز اونطور که باید راه نیفتاده و کار زیاد داره...
لبخندی ملیح زدم و گفتم
_ایرادی نداره،زحمت کشیدید
_اگر اشتباه نکنم شما انشالا قراره همکار جدیدمون باشید
درسته؟...
از لحن صحبت و احترامی که میذاشت فوقالعاده راضی بودم
از اینکه منشی رو پایینتر از خودش نمیدونست و به عنوان همکار ازش یاد میکرد خیلی خوشحال شدم و با لحنی دوستانه گفتم
_درسته خودم هستم
_خوشحالم از آشنایی
بنده بردیا شفیعی هستم
و شما؟
_خوشوقتم،پناه راد
_بله
باعث افتخاره با شما کار کردن
اما لازم هست یکسری توضیحات رو خدمتتون عرض کنم
شرکت از ساعت هشت صبح تا چهار عصر فعالیت داره
ما کارمون بازاریابی هست یجورایی
یعنی معرفی برندهای موادغذایی
ما تعدادی بازاریاب هم نیاز داریم که بعد از اعتماد به شما،هرکدوم برای شروع به کار باید از فیلتر ملاکهایی که به شما آموزش میدیم رد بشن و علاوه بر این تمام هماهنگیهای لازم برای شرکت رو شما انجام میدید
حقوقتون برای چندماه اول،طبق وزارت کار درنظر گرفته شده،اما از ماههای بعد انشالا هم بیمه میشید و هم افزایش حقوق دارید
امیدوارم توضیحاتم کامل بوده باشه...
از روند کار و هدف شرکت چیزی سردرنیوردم اما با توجه به ساعت کاری و حقوقش حس میکردم فرصت خوبی برای روزهای اول استقلال بود
تمام حس رضایتم رو ریختم روی چهرم و گفتم
_بله متوجه شدم
امیدوارم همکاری قابل قبولی داشته باشیم...
کژال بیحوصله به اطراف نگاه میکرد و آروند بلند خندید و خطاب به من و بردیا گفت
_هیچوقت نمیتونستم تصور کنم انقدر باادب باشین...
بی هیچ واکنشی نگاهش کردم که بردیا با خنده گفت
_بهرحال هرموقعیتی لحن و جدیت خاص خودش رو میطلبه دیگه آروند جان...
اونروز بعد از کمی صحبت،دیدن شرکت،آشنایی با میزم و وسایلی که برای منشی در نظر گرفته شده بود خداحافظی کردیم و قرار شد از روز دوشنبه اول اردیبهشت ماه قرارداد کاری نوشته شه و من مشغول به کار در اون شرکت بشم
اونروز درباره شرایط کلاسهای خودم هم گفتم
از بردیا خواستم موقع امتحانات باهام همکاری کنه و من بدون هیچ استرسی بتونم به هردو هدفم برسم
اون شرایطم رو به راحتی پذیرفت و با لحنی قاطعانه بهم حق داد تا گاهی نیاز به مرخصی داشته باشم...
_رسیدیم...
پیاده شدیم و با ورود به یه مجتمع فوقالعاده شیک وارد آسانسور شدیم و بعد از رسیدن به طبقه چهارم وارد شرکت شدیم
کسی داخل نبود
تنها یکنفر بود که اون هم بردیا دوست آروند بود
با سلام و احوالپرسی وارد واحد شدیم،بردیا بعد از چند دقیقه با چهارتا نسکافه برگشت و گفت
_عذرخواهی میکنم ازتون
اینجا هنوز اونطور که باید راه نیفتاده و کار زیاد داره...
لبخندی ملیح زدم و گفتم
_ایرادی نداره،زحمت کشیدید
_اگر اشتباه نکنم شما انشالا قراره همکار جدیدمون باشید
درسته؟...
از لحن صحبت و احترامی که میذاشت فوقالعاده راضی بودم
از اینکه منشی رو پایینتر از خودش نمیدونست و به عنوان همکار ازش یاد میکرد خیلی خوشحال شدم و با لحنی دوستانه گفتم
_درسته خودم هستم
_خوشحالم از آشنایی
بنده بردیا شفیعی هستم
و شما؟
_خوشوقتم،پناه راد
_بله
باعث افتخاره با شما کار کردن
اما لازم هست یکسری توضیحات رو خدمتتون عرض کنم
شرکت از ساعت هشت صبح تا چهار عصر فعالیت داره
ما کارمون بازاریابی هست یجورایی
یعنی معرفی برندهای موادغذایی
ما تعدادی بازاریاب هم نیاز داریم که بعد از اعتماد به شما،هرکدوم برای شروع به کار باید از فیلتر ملاکهایی که به شما آموزش میدیم رد بشن و علاوه بر این تمام هماهنگیهای لازم برای شرکت رو شما انجام میدید
حقوقتون برای چندماه اول،طبق وزارت کار درنظر گرفته شده،اما از ماههای بعد انشالا هم بیمه میشید و هم افزایش حقوق دارید
امیدوارم توضیحاتم کامل بوده باشه...
از روند کار و هدف شرکت چیزی سردرنیوردم اما با توجه به ساعت کاری و حقوقش حس میکردم فرصت خوبی برای روزهای اول استقلال بود
تمام حس رضایتم رو ریختم روی چهرم و گفتم
_بله متوجه شدم
امیدوارم همکاری قابل قبولی داشته باشیم...
کژال بیحوصله به اطراف نگاه میکرد و آروند بلند خندید و خطاب به من و بردیا گفت
_هیچوقت نمیتونستم تصور کنم انقدر باادب باشین...
بی هیچ واکنشی نگاهش کردم که بردیا با خنده گفت
_بهرحال هرموقعیتی لحن و جدیت خاص خودش رو میطلبه دیگه آروند جان...
اونروز بعد از کمی صحبت،دیدن شرکت،آشنایی با میزم و وسایلی که برای منشی در نظر گرفته شده بود خداحافظی کردیم و قرار شد از روز دوشنبه اول اردیبهشت ماه قرارداد کاری نوشته شه و من مشغول به کار در اون شرکت بشم
اونروز درباره شرایط کلاسهای خودم هم گفتم
از بردیا خواستم موقع امتحانات باهام همکاری کنه و من بدون هیچ استرسی بتونم به هردو هدفم برسم
اون شرایطم رو به راحتی پذیرفت و با لحنی قاطعانه بهم حق داد تا گاهی نیاز به مرخصی داشته باشم...
۲.۵k
۲۰ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.