*راز دل*
*راز دل*
کیهان :
کیا عصبی اومد کنارم وایساد وگفت : تو چته کیهان بخاطر اون دختریه ...
با نگاهم ساکت شد وگفت : راحت شدم برگشتم خونه ای خودم
- ازش جدا شدی که به برنامه های شبونت برسی
کیا: این به خودم ربط داره تو چرا دخالت می کنی
- من دخالتی نکردم
کیا : پس چرا فرستادیش پیش حسین سر کار تو عاشق اون دختره شدی ....
- کیا ساکت شو یه بار دیگه این حرف رو زدی خودت می دونی تو که شب عاشق یکی روز عاشق یکی دیگه من اومدم حرفی بزنم از حرفات اصلا خوشم نمیاد
کیا: چرا فرستادیش پیش حسین
- اونوقت به تو چه
کیا : من پسر عموتم نباید به اون دختره کمک کنی
- یه اشتباه کرد تقاص پس داد کینه ای تو بخاطر چیه
کیا: کینه ای ندارم
- کاملا معلومه
کیا : منظورت مستانه است
- اره.پس فکر کردی خودمو میگم
کیا : خوب از تو هم ناراحتم
نگاهش کردم نگاهم کرد وگفت : چیه ؟!
- کیارش چرا اینجوری شدی اون مادرش خواهرش اونا تنهان وضعیت زندگیشون رو که دیدی اونا زن هستن اگه یکی مثله من یا تو بخوایم در حقشون نامردی کنیم ...چی گیرمون میاد عذاب وژدان نداری کیا
کیا : نه
- پس دیگه تو کارام دخالت نکنی چون من میخوام کمکشون کنم
با طعنه گفت : بخاطر اون کوچیکه
پوزخندی زد
بهش لبخند زدم وعینکمو زدم ومشغول کارم شدم چقدر داشت حرص می خورد
ظهر رفتم پیش حسین باید باهاش حرف می زدم وارد شرکتش که شدم همه منو می شناختن به منشی گفتم که به حسین حرفی نزنه ورفتم تو اتاق کار حسین جالب بود داشت با مستانه حرف می زد
- سلام آقا حسین گل
برگشت وبا دیدنم لبخند زد وگفت : به به داداش کیهان
باهاش دست دادم وبه مستانه سلام کردم همیشه ازمن خجالت می کشید مستانه که رفت حسین لبخند زد وگفت : دختر خوبیه
- از کیا چه خبر ؟
حسین خندید وگفت : مگه طلاقش نداده بود
- چرا ولی نمی دونم چه دلیلی داره که انقدر عصبی
حسین : خدا داند
- حسین حواست به مستانه باشه فعلا یکم روحیه اش بهم ریخته است
حسین : خیالت راحت خودشم کارش خوبه تا کم کم عادت کنه یکم طول می کشه مثله بقیه بشه
- خوب من برم که فردا سفر دارم باید حسابی استراحت کنم
حسین : کجا ؟!
- نمیشه بگم
حسین : خیلی بدی
خندیدم وازش خداحافظی کردم اومدم از شرکت برم بیرون مستانه اومد سر راهم وبا یکم من من گفت : میشه ماه وش رو ببینم
- چرا نشه
سرشو بلند کردوگفت : آخه گفتم شاید خوشتون نیاد بیام خونتون
- هر وقت دوست داشتی بیا به خواهرتم گفتم هر وقت دوست داره می تونه بیاد شما رو ببینه
مستانه : مرسی آقا کیهان نمی دونم چطور ازتون تشکر کنم
-کاری نکردم
ازش خداحافظی کردم و از شرکت اومدم بیرون این دختره هنوز از من می ترسید
کیهان :
کیا عصبی اومد کنارم وایساد وگفت : تو چته کیهان بخاطر اون دختریه ...
با نگاهم ساکت شد وگفت : راحت شدم برگشتم خونه ای خودم
- ازش جدا شدی که به برنامه های شبونت برسی
کیا: این به خودم ربط داره تو چرا دخالت می کنی
- من دخالتی نکردم
کیا : پس چرا فرستادیش پیش حسین سر کار تو عاشق اون دختره شدی ....
- کیا ساکت شو یه بار دیگه این حرف رو زدی خودت می دونی تو که شب عاشق یکی روز عاشق یکی دیگه من اومدم حرفی بزنم از حرفات اصلا خوشم نمیاد
کیا: چرا فرستادیش پیش حسین
- اونوقت به تو چه
کیا : من پسر عموتم نباید به اون دختره کمک کنی
- یه اشتباه کرد تقاص پس داد کینه ای تو بخاطر چیه
کیا: کینه ای ندارم
- کاملا معلومه
کیا : منظورت مستانه است
- اره.پس فکر کردی خودمو میگم
کیا : خوب از تو هم ناراحتم
نگاهش کردم نگاهم کرد وگفت : چیه ؟!
- کیارش چرا اینجوری شدی اون مادرش خواهرش اونا تنهان وضعیت زندگیشون رو که دیدی اونا زن هستن اگه یکی مثله من یا تو بخوایم در حقشون نامردی کنیم ...چی گیرمون میاد عذاب وژدان نداری کیا
کیا : نه
- پس دیگه تو کارام دخالت نکنی چون من میخوام کمکشون کنم
با طعنه گفت : بخاطر اون کوچیکه
پوزخندی زد
بهش لبخند زدم وعینکمو زدم ومشغول کارم شدم چقدر داشت حرص می خورد
ظهر رفتم پیش حسین باید باهاش حرف می زدم وارد شرکتش که شدم همه منو می شناختن به منشی گفتم که به حسین حرفی نزنه ورفتم تو اتاق کار حسین جالب بود داشت با مستانه حرف می زد
- سلام آقا حسین گل
برگشت وبا دیدنم لبخند زد وگفت : به به داداش کیهان
باهاش دست دادم وبه مستانه سلام کردم همیشه ازمن خجالت می کشید مستانه که رفت حسین لبخند زد وگفت : دختر خوبیه
- از کیا چه خبر ؟
حسین خندید وگفت : مگه طلاقش نداده بود
- چرا ولی نمی دونم چه دلیلی داره که انقدر عصبی
حسین : خدا داند
- حسین حواست به مستانه باشه فعلا یکم روحیه اش بهم ریخته است
حسین : خیالت راحت خودشم کارش خوبه تا کم کم عادت کنه یکم طول می کشه مثله بقیه بشه
- خوب من برم که فردا سفر دارم باید حسابی استراحت کنم
حسین : کجا ؟!
- نمیشه بگم
حسین : خیلی بدی
خندیدم وازش خداحافظی کردم اومدم از شرکت برم بیرون مستانه اومد سر راهم وبا یکم من من گفت : میشه ماه وش رو ببینم
- چرا نشه
سرشو بلند کردوگفت : آخه گفتم شاید خوشتون نیاد بیام خونتون
- هر وقت دوست داشتی بیا به خواهرتم گفتم هر وقت دوست داره می تونه بیاد شما رو ببینه
مستانه : مرسی آقا کیهان نمی دونم چطور ازتون تشکر کنم
-کاری نکردم
ازش خداحافظی کردم و از شرکت اومدم بیرون این دختره هنوز از من می ترسید
۹.۰k
۱۶ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.