*راز دل*
*راز دل*
کیهان:
اینبار فانی با یه لباس دیگه اومد بیرون ولبخند زد
- نه اینم خوب نیست
فانی خسته نشست رو مبل وگفت: خسته شدم کیهان مگه چشه ؟!
- گفتم کوتاه نه
فانی : کیهان مثله امل ها نباش
- هیچ می فهمی چی میگی فانی زبونت خیلی هرز شده
فانی : خوب خسته شدم
- منم میگم کوتاه نه
فانی عصبی گفت : داری مثله عقب افتاده ها رفتار می کنی خوبه چند سال خارج از ایران زندگی می کردی
- چه ربطی داره تن وبدنتو بزاری به نمایش اونوقت امروزی وبا کلاس میشم اره ؟!
فانی : خسته شدم نمی خوام اصلا
بلند شدم وخودم رفتم لباس ها رو نگاه کردم لباسهای بلند واقعا قشنگ بودن ولی فانی کوتاه دوست داشت مثله همیشه می خواست جلب توجه کنه
یه لباس مشکی برداشت ونگاه کردم
فانی : کیهان قرمز .
ولی مشکیه محشر بود گذاشتمش ویه لباس قرمز برداشتم ورفتم کنار فانی
- این دیگه عالیه
فانی : آستین بلنده که
- آستیناش توره که انقدر نقص نزار پاشو بپوش همین خوبه
فانی : هر چی تو بگی عشقم
بوسیدم ورفت اتاق پرو نشستم رو مبل تا وقتی فانی اومد بیرون لباس عالی بود تو تنش لبخند زدم ذوق کرد وگفت : خیلی قشنگه
- اره ولی خیلی چسبونه
فانی : میام می خورمت کیهان دیگه خوبه حوصلم سر رفت
- خیلی خوب در بیار تا بریم
منتظر موندم تا فانی اومد بیرون چندتا لباسم برداشت ورفتیم صندوق وحساب کردم
واز مغازه اومدیم بیرون
فانی: کیهان
- جانم
فانی : بریم اونجا خرید کنم
خندیدم نگاش کردم وگفتم : تو که خسته بودی
فانی : چون برای توه خستگی نداریم
- من نمیام میرم یه چیزای برای خودم بخرم تو هم خریدتو کردی بیا
یکی از کارتهام رو دادم بهش ورفتم یه بوتیک مردانه وکت شلوار مشکی برداشتم وپوشیدم تو تنم خوب بود درشون آوردم وحساب کردم اومدم بیرون منتظر فانی بودم که از مغازه اومد بیرون
- چرا انقدر طولش دادی ؟
فانی : می خواستم بهترین ها رو بخرم خاله ساعت چند میاد
نگاهی به ساعت انداختم وگفتم : دوسه ساعت دیگه کاری دیگه نداری بریم خونه
فانی : بریم عزیزم
دستشو دور بازوم حلقه کردوگفت : باز از این عطر خطری زدی که
نگاهش کردم چشمکی زد وگفت : خوب چیه می خواست استفاده نکنی
- شیطنت نکن بیا بریم خونه که خیلی خستم
خندید وگفت : ببین خودت پیشنهاد میدی بیا
- فانی
فانی : جون فانی
رفتیم سوار ماشین شدیم ویه ساعت بعد رسیدیم خونه همه چیز عالی بود وخونه برق می زد از تمیزی فانی بلند بلند می خندید وشیطنت می کرد تا رفتیم بالا در رو باز کردم ماه وش داشت اتاق رو تمیز می کرد فانی برگشت نگام کرد وبیشتر بهم چسبید وگفت : می تونی بری
ماه وش رفت بیرون مثله همیشه سرش پایین بود فانی بهم آویزون شد وگفت : چیه چشم خوشگله
- فانی می دونی که دوست ندارم حرفی زده بشه مامان ناراحت میشه
فانی : مامانت اومد میگم بچه ای بدی بودی
دستامو دورش حلقه کردم وبه خودم فشردمش وگفتم: چی گفتی ؟!
فانی : میگم عاشق پسر خوشگلشم
- آفرین
دستامو دور کمرش حلقه کردم پرید تو بغلم وپاهاش دورم کمرم چسبوند ومستانه خندید
فانی: عاشقتم کیهان
سرشو گذاشت رو سینم گذاشتمش روتخت وگفتم : فعلا برم به کارام برسم امشب که می مونی
اخم کرد وگفت : پسر بد
رفتم سراغ کارام باید تا یک ساعت دیگه تمومش می کردم
کیهان:
اینبار فانی با یه لباس دیگه اومد بیرون ولبخند زد
- نه اینم خوب نیست
فانی خسته نشست رو مبل وگفت: خسته شدم کیهان مگه چشه ؟!
- گفتم کوتاه نه
فانی : کیهان مثله امل ها نباش
- هیچ می فهمی چی میگی فانی زبونت خیلی هرز شده
فانی : خوب خسته شدم
- منم میگم کوتاه نه
فانی عصبی گفت : داری مثله عقب افتاده ها رفتار می کنی خوبه چند سال خارج از ایران زندگی می کردی
- چه ربطی داره تن وبدنتو بزاری به نمایش اونوقت امروزی وبا کلاس میشم اره ؟!
فانی : خسته شدم نمی خوام اصلا
بلند شدم وخودم رفتم لباس ها رو نگاه کردم لباسهای بلند واقعا قشنگ بودن ولی فانی کوتاه دوست داشت مثله همیشه می خواست جلب توجه کنه
یه لباس مشکی برداشت ونگاه کردم
فانی : کیهان قرمز .
ولی مشکیه محشر بود گذاشتمش ویه لباس قرمز برداشتم ورفتم کنار فانی
- این دیگه عالیه
فانی : آستین بلنده که
- آستیناش توره که انقدر نقص نزار پاشو بپوش همین خوبه
فانی : هر چی تو بگی عشقم
بوسیدم ورفت اتاق پرو نشستم رو مبل تا وقتی فانی اومد بیرون لباس عالی بود تو تنش لبخند زدم ذوق کرد وگفت : خیلی قشنگه
- اره ولی خیلی چسبونه
فانی : میام می خورمت کیهان دیگه خوبه حوصلم سر رفت
- خیلی خوب در بیار تا بریم
منتظر موندم تا فانی اومد بیرون چندتا لباسم برداشت ورفتیم صندوق وحساب کردم
واز مغازه اومدیم بیرون
فانی: کیهان
- جانم
فانی : بریم اونجا خرید کنم
خندیدم نگاش کردم وگفتم : تو که خسته بودی
فانی : چون برای توه خستگی نداریم
- من نمیام میرم یه چیزای برای خودم بخرم تو هم خریدتو کردی بیا
یکی از کارتهام رو دادم بهش ورفتم یه بوتیک مردانه وکت شلوار مشکی برداشتم وپوشیدم تو تنم خوب بود درشون آوردم وحساب کردم اومدم بیرون منتظر فانی بودم که از مغازه اومد بیرون
- چرا انقدر طولش دادی ؟
فانی : می خواستم بهترین ها رو بخرم خاله ساعت چند میاد
نگاهی به ساعت انداختم وگفتم : دوسه ساعت دیگه کاری دیگه نداری بریم خونه
فانی : بریم عزیزم
دستشو دور بازوم حلقه کردوگفت : باز از این عطر خطری زدی که
نگاهش کردم چشمکی زد وگفت : خوب چیه می خواست استفاده نکنی
- شیطنت نکن بیا بریم خونه که خیلی خستم
خندید وگفت : ببین خودت پیشنهاد میدی بیا
- فانی
فانی : جون فانی
رفتیم سوار ماشین شدیم ویه ساعت بعد رسیدیم خونه همه چیز عالی بود وخونه برق می زد از تمیزی فانی بلند بلند می خندید وشیطنت می کرد تا رفتیم بالا در رو باز کردم ماه وش داشت اتاق رو تمیز می کرد فانی برگشت نگام کرد وبیشتر بهم چسبید وگفت : می تونی بری
ماه وش رفت بیرون مثله همیشه سرش پایین بود فانی بهم آویزون شد وگفت : چیه چشم خوشگله
- فانی می دونی که دوست ندارم حرفی زده بشه مامان ناراحت میشه
فانی : مامانت اومد میگم بچه ای بدی بودی
دستامو دورش حلقه کردم وبه خودم فشردمش وگفتم: چی گفتی ؟!
فانی : میگم عاشق پسر خوشگلشم
- آفرین
دستامو دور کمرش حلقه کردم پرید تو بغلم وپاهاش دورم کمرم چسبوند ومستانه خندید
فانی: عاشقتم کیهان
سرشو گذاشت رو سینم گذاشتمش روتخت وگفتم : فعلا برم به کارام برسم امشب که می مونی
اخم کرد وگفت : پسر بد
رفتم سراغ کارام باید تا یک ساعت دیگه تمومش می کردم
۱۴.۰k
۱۲ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.