*راز دل*
*راز دل*
مستانه:
پشت میز نشستم کیانا برام غذا کشید وگفت : نوش جان
همه مشغول بودن منم اروم غذا می خوردم رو میز کسی نگاه به کسی نمی کرد وساکت بودن اینجوری راحتر غذا می خوردم بعد از شام کیانا دستمو گرفت وبرد خونه رو نشونم داد همه چیز طرح چوب بود
پایین که دو ست مبلمان پذیرای جدا از هم بود آشپزخونه که دید به سالن نداشت ومیز غذا خوری همه رنگ قهوه ای وسفید از پله ها رفتیم بالا اتاق خواب ها بود ویه سالن که کتابخونه بود یه ست مبلمان ومیز بیلیارد
- چقدر اینجا آرامبخشه همه چیز طرح چوبه
کیانا : همه از چوبن عزیزم بابا خیلی دوست داره عزیزم بریم یکم استراحت کن
همراه کیانا رفتیم اتاقم بوسیدم وبا لبخند رفت نشستم رو مبل واتاق رو نگاه می کردم شالمو در اوردم وموهامو باز کردم با صدای در برگشتم کیا بود اومد داخل ودر رو بست یه نگاه به اتاق انداخت وگفت : چی فکر می کنی ؟! داری به آرزوهات می رسی
- چرا اینجوری حرف می زنی مامانت گفت
کیا : مامانم گفته باشه بچرخ تا بچرخیم دارم برای کیهان
- اگه منو نمی خوای طلاقم بده
خیز برداشت طرفم تا خواستم فرار کنم از پشت گرفت ودستشو انداخت دور گردنم وفشار داد تو گوشم گفت : آشغال می دونی مهریه ات چیه ومیگی طلاقت بدم حالا دیگه آدم شدی میگی طلاق میخوام
- خفه ام کردی دیونه
دستشو گاز گرفتم فریاد زد فرار کرد عقب عقب رفتم نگاهم کرد وگفت : می دونی چی گاز می گیره که .
- همون خودتی
کیا: زبونتم دراز شده
اومد طرفم
- اگه منو زدی جیغ می زنم
خیره تو صورتم نگاه می کرد بعدم نگاهش پایین وپایینتر افتاد
کیا: همچین مال بدی هم نیستی
جاااااان این باید الان عصبی می شد ولی چشاش یه جوری شده بود اومد کنارم وگفت : شاهکارای مامانمه
- مگه اولین باره منو می بینی
کیا دستاشو گذاشت زیر بغلش وگفت : اونوقت ها اینجوری نبودی لباسهوت خز بود موهاتم فرمشون زشت بود ابروهاتم کلفت بود در کل زشت بودی دیگه
- پس خودتو ندیدی
کیا : می دونستی رو بهت بدن خیلی پر رو میشی .
- میشه بری کنار
کیا : نچچچچ
عقب عقب رفت در رو قفل کرد
- چیکار می کنی
کیا : هیچی
نگاش کردم وگفتم : میشه اینجوری نگام نکنی
کیا : خیلی خوب بابا هوا برت نداره بچه پر رو
در رو باز کرد ورفت بیرون یه نفس راحتی کشیدم رفتم جلو آینه لباسم یکم چسبیده بود ولی نه اونجوری که کیا می گفت رفتم مسواک زدم رفتم رو تخت ولی لباسم بدجور اذیت می کرد از تو کشو یه لباس خواب در اوردم وتو تاریکی زودپوشیدمش ورفتم زیر لحاف تخت انقدر نرم وراحت بود که زود خوابم برد
با تکونی که خوردم چشام باز کردم کیا بود
کیا : قشنگ بخواب مثله پرگار خوابیدی
- چرا اینجوری بیدارم می کنی ؟
کیا : برو اونطرف دیگه من نمی تونم سمت چپ تخت بخوابم
این دیگه چقدر درگیر بود رفتم یه طرف دیگه ای تخت
کیا : این چیه؟
برگشتم نگاش کردم لباس زیرم بود که با یه انگشتش گرفتش بود وداشت نگاش می کرد پریدم طرفش ولباس رو از دستش کشیدم خندید وگفت : خوبه بهترشم دیدم
- خوب برو ببین
بهم اشاره کرد وگفت : خودتو می گم اوسکول
خودمو نگاه کردم وجیغ زدم تا خواستم در برم دستامو کشید افتادم با دستام بلندم کرد هر چی تقلا می کردم اون لبخندش بیشتر می شد
کیا : مشکی دوست دارم اونم این نوع سلیقه شوهرتم می دونی
- ول کن کیا
دستامو رها کرد وکمرمو محکم گرفت وتو چشام نگاه کرد مسخ نگاهش شدم دستش رو بدنم در حرکت بود نگاهش رو لبام بود
کیا: امشب خیلی خوشگل شدی انگار تازه کشفت کردم
- مگه کاشفی
خندید وگفت : اهوووووم
خم شد رفتم عقب کمرم درد گرفت
کیا: بزار امشب متفاوت باشه نمی خوای که مثله ...
- نه نه نه
بلند خندید وگفت : پس راه بیا
برو درم ببند
- خوب خودت ببند
کیا : نچ تو ببند
رهام کرد رفتم در رو قفل کردم برگشتم با اون چشای هیزش نگام می کرد پریدم رو تخت
کیا : نچ تو ادم نمیشی
پاهام گرفت کشید خندم گرفت خودشم خندش گرفت بغلم کردوپرتم کرد رو تخت خودشم کنارم دراز کشید وتو گوشم پچ پچ می کرد می خواستم فرار کنم محکم گرفتم بود یعنی چی این تغییرات ظاهری انقدر تعصیر داشت؟؟؟؟!!!!!
مستانه:
پشت میز نشستم کیانا برام غذا کشید وگفت : نوش جان
همه مشغول بودن منم اروم غذا می خوردم رو میز کسی نگاه به کسی نمی کرد وساکت بودن اینجوری راحتر غذا می خوردم بعد از شام کیانا دستمو گرفت وبرد خونه رو نشونم داد همه چیز طرح چوب بود
پایین که دو ست مبلمان پذیرای جدا از هم بود آشپزخونه که دید به سالن نداشت ومیز غذا خوری همه رنگ قهوه ای وسفید از پله ها رفتیم بالا اتاق خواب ها بود ویه سالن که کتابخونه بود یه ست مبلمان ومیز بیلیارد
- چقدر اینجا آرامبخشه همه چیز طرح چوبه
کیانا : همه از چوبن عزیزم بابا خیلی دوست داره عزیزم بریم یکم استراحت کن
همراه کیانا رفتیم اتاقم بوسیدم وبا لبخند رفت نشستم رو مبل واتاق رو نگاه می کردم شالمو در اوردم وموهامو باز کردم با صدای در برگشتم کیا بود اومد داخل ودر رو بست یه نگاه به اتاق انداخت وگفت : چی فکر می کنی ؟! داری به آرزوهات می رسی
- چرا اینجوری حرف می زنی مامانت گفت
کیا : مامانم گفته باشه بچرخ تا بچرخیم دارم برای کیهان
- اگه منو نمی خوای طلاقم بده
خیز برداشت طرفم تا خواستم فرار کنم از پشت گرفت ودستشو انداخت دور گردنم وفشار داد تو گوشم گفت : آشغال می دونی مهریه ات چیه ومیگی طلاقت بدم حالا دیگه آدم شدی میگی طلاق میخوام
- خفه ام کردی دیونه
دستشو گاز گرفتم فریاد زد فرار کرد عقب عقب رفتم نگاهم کرد وگفت : می دونی چی گاز می گیره که .
- همون خودتی
کیا: زبونتم دراز شده
اومد طرفم
- اگه منو زدی جیغ می زنم
خیره تو صورتم نگاه می کرد بعدم نگاهش پایین وپایینتر افتاد
کیا: همچین مال بدی هم نیستی
جاااااان این باید الان عصبی می شد ولی چشاش یه جوری شده بود اومد کنارم وگفت : شاهکارای مامانمه
- مگه اولین باره منو می بینی
کیا دستاشو گذاشت زیر بغلش وگفت : اونوقت ها اینجوری نبودی لباسهوت خز بود موهاتم فرمشون زشت بود ابروهاتم کلفت بود در کل زشت بودی دیگه
- پس خودتو ندیدی
کیا : می دونستی رو بهت بدن خیلی پر رو میشی .
- میشه بری کنار
کیا : نچچچچ
عقب عقب رفت در رو قفل کرد
- چیکار می کنی
کیا : هیچی
نگاش کردم وگفتم : میشه اینجوری نگام نکنی
کیا : خیلی خوب بابا هوا برت نداره بچه پر رو
در رو باز کرد ورفت بیرون یه نفس راحتی کشیدم رفتم جلو آینه لباسم یکم چسبیده بود ولی نه اونجوری که کیا می گفت رفتم مسواک زدم رفتم رو تخت ولی لباسم بدجور اذیت می کرد از تو کشو یه لباس خواب در اوردم وتو تاریکی زودپوشیدمش ورفتم زیر لحاف تخت انقدر نرم وراحت بود که زود خوابم برد
با تکونی که خوردم چشام باز کردم کیا بود
کیا : قشنگ بخواب مثله پرگار خوابیدی
- چرا اینجوری بیدارم می کنی ؟
کیا : برو اونطرف دیگه من نمی تونم سمت چپ تخت بخوابم
این دیگه چقدر درگیر بود رفتم یه طرف دیگه ای تخت
کیا : این چیه؟
برگشتم نگاش کردم لباس زیرم بود که با یه انگشتش گرفتش بود وداشت نگاش می کرد پریدم طرفش ولباس رو از دستش کشیدم خندید وگفت : خوبه بهترشم دیدم
- خوب برو ببین
بهم اشاره کرد وگفت : خودتو می گم اوسکول
خودمو نگاه کردم وجیغ زدم تا خواستم در برم دستامو کشید افتادم با دستام بلندم کرد هر چی تقلا می کردم اون لبخندش بیشتر می شد
کیا : مشکی دوست دارم اونم این نوع سلیقه شوهرتم می دونی
- ول کن کیا
دستامو رها کرد وکمرمو محکم گرفت وتو چشام نگاه کرد مسخ نگاهش شدم دستش رو بدنم در حرکت بود نگاهش رو لبام بود
کیا: امشب خیلی خوشگل شدی انگار تازه کشفت کردم
- مگه کاشفی
خندید وگفت : اهوووووم
خم شد رفتم عقب کمرم درد گرفت
کیا: بزار امشب متفاوت باشه نمی خوای که مثله ...
- نه نه نه
بلند خندید وگفت : پس راه بیا
برو درم ببند
- خوب خودت ببند
کیا : نچ تو ببند
رهام کرد رفتم در رو قفل کردم برگشتم با اون چشای هیزش نگام می کرد پریدم رو تخت
کیا : نچ تو ادم نمیشی
پاهام گرفت کشید خندم گرفت خودشم خندش گرفت بغلم کردوپرتم کرد رو تخت خودشم کنارم دراز کشید وتو گوشم پچ پچ می کرد می خواستم فرار کنم محکم گرفتم بود یعنی چی این تغییرات ظاهری انقدر تعصیر داشت؟؟؟؟!!!!!
۱۵.۶k
۱۲ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.