پــــــارت ســـــزدهم:
پــــــارت ســـــزدهم:
فکرکردم اسید ترسیده بودم رها از ترس بیهوش شده بود وای بخیر گذشت آب بود خدایا شکرت رفتیم خونه پدر رها که زنگ زد به دکتر خانوادگیشون اومد رها روچک کرد یه سرمم بهش زدو رفت بالای سرش
نشسته بودم ودقیق که شدم روصورتش فهمیدم یه ملکه زیبایی بامن ازدواج کرده اون چشمای آبی داخل یه قاب خشگل که انگاری خدا خودش واسش خط چشم و ریمل کشیده بود یا اون لبای خوشفرمش که شبیه لعل قرمز بودوانگاری یه آرایش خاص رو صورتش بودکه حتی بدون اون میکاپ هم میتونست زیباباشه صورت سفیدش چه جذابش کرده بود نمی
دونم چم شده انگاری دوسش دارم اما نباید بهش خیانت کنم اون دوست داره بره پس کمکش میکنم که بره اما تمام سعیمم میکنم تا بتونم پیش خودم نگهش دارم بین دوراهی بودم که یهو پلکاش تکون خورد _رها بیدار شدی€رها€بعد او مایعی که رو صورتم ریخته شد نفهمیدم چی شد والان که چشمام وباز کردم رهام کنار تختم وتو خونم مگه نباید بیمارستان باشم _رهابیدار شدی_آره کجام چرا خونه یعنی اینقد وعضم خراب بود که آوردینم خونه😞 😔 _چی میگی تو؟؟!!😓 _مگه اسید نریخت تو صورتم الان زشت شدم نه😔 _اسید کجابوداون،داشت بامن حرف می زد که گوشیش زنگ خورد_بفرمایید$رهام$باورم نشد سارا بود _چی نیخوای😤 ازجون من،سارا_ببین یا ولش میکنی یا میکشمش تو مال منی اوکی دورو برت بیاد نابودش میکنم😎 _ببین سارا من نمی تونم با تو ازدواج کنم من رهارو دوس دارم وازش جدا نمیشم اوکی _ببین پس باهاش خداحافظی کن 😠 _ازت شکایت میکنم میگیرمت _هه هههههه اگه تونستی بگیر ببین پسر جون تو رومال منی دوست دارم عجیب اگه باهام ازدواج نکنی اون دختره میره سینه قبرستون،قطع کرد رها باترس نگام میکرد رفتم جلو بغلش کردم وگفتم_ببخشید باعث دردسرت شدم واقعا ببخشید
_ببین نه به عنوان زنت بلکه به عنوان وکیلت تا تهش هستم رهام میگیریمش _مگه فهمیدی کی بود؟؟!!😓
_سارا بود می دونستم زنگ میزنه کسی که می خواست باحاشیه درست کردن واست پدرو مادرت وعصبی کنه که تورو مجاب به ازدواج کنن قطعا برمی
گشت اون تورو دوس داره یا شایدم یه بیمار روانی نمیدونم باید بفهمیم وبهترین راه اینکه به باباو مامانت بگی رهام _باشه😔 هرچند مامان وبابام باور نمیکنن،رفتیم پایین همچی رو واسه مامن وبابام گفتم که بابام در عین تعجب باور کرد که این دختر حالت عادی نداره وانگار دیونه است که بابای رها گفت_من میشم وکیلت ازش شکایت کن وخودم میندازمش زندون اوکی ،رها_نه بابا مشکل همسر منه وخودم وکیلش میشم اینجوری بهتره نمی خوام فکر کنه کنار کشیدم من بایدتو میدون بمونم اینجوری راحت نر میشه برد ،_باشه ،روز بعد ازش شکایت کردم وتماساش وتمام پیامکاشو وتماساشو تو پرونده ثبت کردن وانگار خیلی پروندش قطور شد که رها خندید وگفت از الان پشت میله ها ببینش،_امیدوارم
....
فکرکردم اسید ترسیده بودم رها از ترس بیهوش شده بود وای بخیر گذشت آب بود خدایا شکرت رفتیم خونه پدر رها که زنگ زد به دکتر خانوادگیشون اومد رها روچک کرد یه سرمم بهش زدو رفت بالای سرش
نشسته بودم ودقیق که شدم روصورتش فهمیدم یه ملکه زیبایی بامن ازدواج کرده اون چشمای آبی داخل یه قاب خشگل که انگاری خدا خودش واسش خط چشم و ریمل کشیده بود یا اون لبای خوشفرمش که شبیه لعل قرمز بودوانگاری یه آرایش خاص رو صورتش بودکه حتی بدون اون میکاپ هم میتونست زیباباشه صورت سفیدش چه جذابش کرده بود نمی
دونم چم شده انگاری دوسش دارم اما نباید بهش خیانت کنم اون دوست داره بره پس کمکش میکنم که بره اما تمام سعیمم میکنم تا بتونم پیش خودم نگهش دارم بین دوراهی بودم که یهو پلکاش تکون خورد _رها بیدار شدی€رها€بعد او مایعی که رو صورتم ریخته شد نفهمیدم چی شد والان که چشمام وباز کردم رهام کنار تختم وتو خونم مگه نباید بیمارستان باشم _رهابیدار شدی_آره کجام چرا خونه یعنی اینقد وعضم خراب بود که آوردینم خونه😞 😔 _چی میگی تو؟؟!!😓 _مگه اسید نریخت تو صورتم الان زشت شدم نه😔 _اسید کجابوداون،داشت بامن حرف می زد که گوشیش زنگ خورد_بفرمایید$رهام$باورم نشد سارا بود _چی نیخوای😤 ازجون من،سارا_ببین یا ولش میکنی یا میکشمش تو مال منی اوکی دورو برت بیاد نابودش میکنم😎 _ببین سارا من نمی تونم با تو ازدواج کنم من رهارو دوس دارم وازش جدا نمیشم اوکی _ببین پس باهاش خداحافظی کن 😠 _ازت شکایت میکنم میگیرمت _هه هههههه اگه تونستی بگیر ببین پسر جون تو رومال منی دوست دارم عجیب اگه باهام ازدواج نکنی اون دختره میره سینه قبرستون،قطع کرد رها باترس نگام میکرد رفتم جلو بغلش کردم وگفتم_ببخشید باعث دردسرت شدم واقعا ببخشید
_ببین نه به عنوان زنت بلکه به عنوان وکیلت تا تهش هستم رهام میگیریمش _مگه فهمیدی کی بود؟؟!!😓
_سارا بود می دونستم زنگ میزنه کسی که می خواست باحاشیه درست کردن واست پدرو مادرت وعصبی کنه که تورو مجاب به ازدواج کنن قطعا برمی
گشت اون تورو دوس داره یا شایدم یه بیمار روانی نمیدونم باید بفهمیم وبهترین راه اینکه به باباو مامانت بگی رهام _باشه😔 هرچند مامان وبابام باور نمیکنن،رفتیم پایین همچی رو واسه مامن وبابام گفتم که بابام در عین تعجب باور کرد که این دختر حالت عادی نداره وانگار دیونه است که بابای رها گفت_من میشم وکیلت ازش شکایت کن وخودم میندازمش زندون اوکی ،رها_نه بابا مشکل همسر منه وخودم وکیلش میشم اینجوری بهتره نمی خوام فکر کنه کنار کشیدم من بایدتو میدون بمونم اینجوری راحت نر میشه برد ،_باشه ،روز بعد ازش شکایت کردم وتماساش وتمام پیامکاشو وتماساشو تو پرونده ثبت کردن وانگار خیلی پروندش قطور شد که رها خندید وگفت از الان پشت میله ها ببینش،_امیدوارم
....
۵.۰k
۰۸ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.