سلام بر عاشقان ابا عبدالله✋
سلام بر عاشقان ابا عبدالله✋
حمیدرضا اسداللهی هستم قراره دقایقی ان شاالله همراه هم باشیم ممنونم منو تو جمع خودتون پذیرفتین ☺ ️
سال ۶۲در خانواده مذهبی به دنیا اومدم 👶 از همون بچگی خیلی پرجنبوجوش وفعال و موذن مسجد محلمونم بودم🙃
اهل کارهای فرهنگی وجهادی بودم💪 خلاصه دیپلمموگرفتم ودانشگاه رشته کاردانی مدیریت امدادوسوانح قبول شدم🤓
نوبت منمشد لباس دامادی بپوشم 😍 سال ۸۷رفتم خواستگاری💐 و از زمان خواستگاری تا عقد سر جمع یه هفته شد🙃 شب یلدا عقد کردیم 😍
ثمره ازدواجم دوپسر عزیزم هستن😊 اقا محمد که موقع شهادتم چهارسالش و اقا احمد که سه ماهش 😍
درس ادامه دادم📚 زمان شهادتم ترم اخر کارشناسی ارشد مترجمی زبان عرب بودم🤓 پژوهشکر قرانی هم بودم وفعالیت هام در سطح بین المللی بود🙃 با جهادگران کشورهای دیگه منجمله عراق پاکستان ،لبنان، یمن، نیجریه تعاملات بالایی داشتم هدف شناخت درست اسلاموانقلاب و وحدت مسلمانان بود✌ ️
سالهای اخر زبان عربی با لهجه سوری با همسرم مطالعه و تمرین میکردم 🤓 خیلی مایل بودم برم اما زمینه فراهم نمیشد😔 دوسداشتم اول مجهز باشم و بعد برم 🙃 تا بزرگترین ضربه روبه دشمن بزنم زبان با لهجه سوری کار کردم تا برم همکار فرهنگی کنم همنظامی ☺ ️ 🌷
حالا هم چند کلامی از همسرم اسوه صبروگذشت زندگیم بشنوید😍 👇 👇 👇 👇
سلام بر عاشقان انقلاب و امام و شهدا ✋ حمیده غلامزاده هستم ممنون از اقا حمید به خاطر دعوتشون به ویسگون ☺ ️خیلی ها میگن چرا اجازه دادید که همسرتون بره با دوتا بچه کوچیک 😢 اماباید بگم وقتی به این درک برسیم که وظیفه ای به گردنمون افتاده که موانع ظهورکممیکنه دیگه مانع همسر نمیشیم😊 دلتنگی خیلی مهم مخصوصا وقتی ستون زندگی ادم نباشه😔 اما به این فکر میکردمکه همسرم داره واسه یه هدف بزرگمیره ودلم به امام زمان قرص☺ ️ ومطمنم که شهیدان زنده هستن😊 حمید اقا خیلی مهربون مقید وخوش برخورد بودن😍 مناسبتای زندگی هم هیچوقت یادشون نمیرفت یه بار مکه بودن به خواهرم زنک زدن که واسه تولدم یه دست گل بزرگ بخرن و توخونه مخفی کنن بعد زنگ زدنوتبریک گفتن و راهنمایی تا گل پیدا کردم 💐
بعد شهادت😇 مادرم گفتن لباسای اقا حمید کم کم جا به جا کن😅 گفتم واسه چی 🤔 من میخوام بازم زندگی کنم اینا همه نشانه شروع زندگی جدید با اقا حمید😍 چون خبر شهادتش دقیقا شب یلدا که روز عقدمون بود اومد و سه روز بعد که رفتیم واسه محضر برای عقد دقیقا همون روزی بود که پیکرشو اوردن☺ ️ یعنی شروع زندگی جدید با اقا حمید🙃 افکارواعتقاداتش انقدر قشنگ و وسیع بود که با زیر خاک رفتن تمومنمیشه😉 من باید این افکارو حفظ کنم تا حمیدهای دیگری تربیت کنم ان شاالله✌ ️
خلاصه عازم سوریه شدم هم برای کار نظامی و هم فرهنگی 😊 قرار بود بعد از ظهر عملیاتی داشته باشیم🔫 منم قبل ظهر به همسرم زنگ زدم اما نبودن😢 منم راهی عملیات شدم 🔫
درگیری سنگینی بود🔫 💣 🔫 بر اثر اصابت گلوله ای به گلوم دی ماه ۹۴ شهد شیرین شهادت نوشیدم 😇 و اسمونی شدم 🙃 🌷
بعد شهادت😇 چون منطقه دست تکفیری ها افتاد پیکرم سه روز و سه شب همونجا موند 😢 تا طی چند عملیات رفقا موفق شدن پیکرموبرگردونن ✌ ️واسه همین بعد شهادتم خبر شهادت
تکذیب کردند چون نمیخواستن کفار بفهمن پیکرم دستشونه تا معاوضه کنن ☺ 🌷
قبل رفتن به سوریه روز قبلش حرم اقا امام رضا بودم😍 اونجا وصیت ناممو نوشتم اینم بخشی از وصیت نامم👇 👇 :w
حمیدرضا اسداللهی هستم قراره دقایقی ان شاالله همراه هم باشیم ممنونم منو تو جمع خودتون پذیرفتین ☺ ️
سال ۶۲در خانواده مذهبی به دنیا اومدم 👶 از همون بچگی خیلی پرجنبوجوش وفعال و موذن مسجد محلمونم بودم🙃
اهل کارهای فرهنگی وجهادی بودم💪 خلاصه دیپلمموگرفتم ودانشگاه رشته کاردانی مدیریت امدادوسوانح قبول شدم🤓
نوبت منمشد لباس دامادی بپوشم 😍 سال ۸۷رفتم خواستگاری💐 و از زمان خواستگاری تا عقد سر جمع یه هفته شد🙃 شب یلدا عقد کردیم 😍
ثمره ازدواجم دوپسر عزیزم هستن😊 اقا محمد که موقع شهادتم چهارسالش و اقا احمد که سه ماهش 😍
درس ادامه دادم📚 زمان شهادتم ترم اخر کارشناسی ارشد مترجمی زبان عرب بودم🤓 پژوهشکر قرانی هم بودم وفعالیت هام در سطح بین المللی بود🙃 با جهادگران کشورهای دیگه منجمله عراق پاکستان ،لبنان، یمن، نیجریه تعاملات بالایی داشتم هدف شناخت درست اسلاموانقلاب و وحدت مسلمانان بود✌ ️
سالهای اخر زبان عربی با لهجه سوری با همسرم مطالعه و تمرین میکردم 🤓 خیلی مایل بودم برم اما زمینه فراهم نمیشد😔 دوسداشتم اول مجهز باشم و بعد برم 🙃 تا بزرگترین ضربه روبه دشمن بزنم زبان با لهجه سوری کار کردم تا برم همکار فرهنگی کنم همنظامی ☺ ️ 🌷
حالا هم چند کلامی از همسرم اسوه صبروگذشت زندگیم بشنوید😍 👇 👇 👇 👇
سلام بر عاشقان انقلاب و امام و شهدا ✋ حمیده غلامزاده هستم ممنون از اقا حمید به خاطر دعوتشون به ویسگون ☺ ️خیلی ها میگن چرا اجازه دادید که همسرتون بره با دوتا بچه کوچیک 😢 اماباید بگم وقتی به این درک برسیم که وظیفه ای به گردنمون افتاده که موانع ظهورکممیکنه دیگه مانع همسر نمیشیم😊 دلتنگی خیلی مهم مخصوصا وقتی ستون زندگی ادم نباشه😔 اما به این فکر میکردمکه همسرم داره واسه یه هدف بزرگمیره ودلم به امام زمان قرص☺ ️ ومطمنم که شهیدان زنده هستن😊 حمید اقا خیلی مهربون مقید وخوش برخورد بودن😍 مناسبتای زندگی هم هیچوقت یادشون نمیرفت یه بار مکه بودن به خواهرم زنک زدن که واسه تولدم یه دست گل بزرگ بخرن و توخونه مخفی کنن بعد زنگ زدنوتبریک گفتن و راهنمایی تا گل پیدا کردم 💐
بعد شهادت😇 مادرم گفتن لباسای اقا حمید کم کم جا به جا کن😅 گفتم واسه چی 🤔 من میخوام بازم زندگی کنم اینا همه نشانه شروع زندگی جدید با اقا حمید😍 چون خبر شهادتش دقیقا شب یلدا که روز عقدمون بود اومد و سه روز بعد که رفتیم واسه محضر برای عقد دقیقا همون روزی بود که پیکرشو اوردن☺ ️ یعنی شروع زندگی جدید با اقا حمید🙃 افکارواعتقاداتش انقدر قشنگ و وسیع بود که با زیر خاک رفتن تمومنمیشه😉 من باید این افکارو حفظ کنم تا حمیدهای دیگری تربیت کنم ان شاالله✌ ️
خلاصه عازم سوریه شدم هم برای کار نظامی و هم فرهنگی 😊 قرار بود بعد از ظهر عملیاتی داشته باشیم🔫 منم قبل ظهر به همسرم زنگ زدم اما نبودن😢 منم راهی عملیات شدم 🔫
درگیری سنگینی بود🔫 💣 🔫 بر اثر اصابت گلوله ای به گلوم دی ماه ۹۴ شهد شیرین شهادت نوشیدم 😇 و اسمونی شدم 🙃 🌷
بعد شهادت😇 چون منطقه دست تکفیری ها افتاد پیکرم سه روز و سه شب همونجا موند 😢 تا طی چند عملیات رفقا موفق شدن پیکرموبرگردونن ✌ ️واسه همین بعد شهادتم خبر شهادت
تکذیب کردند چون نمیخواستن کفار بفهمن پیکرم دستشونه تا معاوضه کنن ☺ 🌷
قبل رفتن به سوریه روز قبلش حرم اقا امام رضا بودم😍 اونجا وصیت ناممو نوشتم اینم بخشی از وصیت نامم👇 👇 :w
۲۳.۸k
۱۶ بهمن ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.