پارت ۵ رمان funny girls
پارت ۵ رمان funny girls
(لیان)
دیشب قرار شد من و ویکی و جنی بریم برا مدارک و اینجور چیزا لباسامو که پوشیدم رفتم پایین منتظر بچه ها روز های قبل هوا گرم بود بخاطر همین با ماشین میرفتیم اما الان چون هوا سرده میخوایم پیاده روی کنیم (یعنی این رئیس جمهور میشد الان من و تویی وجود نداشت دنیا ریده شده بود، یعنی من موندم کدوم خری تو این هوای سرد که عین بز چه چه میکنن چه وقت پیاده رویه) من عاشق قدم زدن تو هوای یخی ام وقتی با بچه ها رفتیم اونجا و وارد شدیم دهنمون خود به خود باز شد چه محوطه قشنگی داشت با بچه ها کلی عکس گرفتیمو رفتیم سمت رئیس کمپانی جدید چه جالب بود ریش پرفسوری سفید با موی سفید و چشای ابی چنگده خوشملــــ
رفتم سمتشون با بچه ها فقط سه تا پسر مونده بودن نیشمو براشون باز کرده بودم که با جمله ای که یکیشون به زبون اورد نیشم بسته شد : چیه با دیدن ما نیشت باز شد معلومه خو هر دختریم مارو میبینه دهنش اندازه یه غار باز میشه منم کم نیاوردمو گفتم ادم تا چه حد خودشیفته که یکی دیگشون گفت واقعیت تلخه ما هم یه چش غره زدیمو رو برگردوندیم و بع اقا دان نگاه کردیم که گفت بهتره با هم اشنا شین ماهم اسمامونو گفتم که اونام تک به تک گفتن ، شوگا ، بکهیون و کریس (جنی) یکیشون بر عکس من خیلی جالب و بانمک بود ازش خوشم اومده بود شخصیت متفاوتی داشت خلاصه چون اون دوتا مشنگا کار داشتن قرار شد من تنها برم خونه شب بود راستش یزره ترسیده بودم خیابون خلوت خلوت بود که یه ماشین کنارم پارک کرد و شیششو پایین کشید همون پسره بود نگاش کردک که نگام کرد اونم گفت بیا بشین رفتم نشستم که گفت چرا نصفه شبی پای پیاده تنها داری تو خیابون میچرخی از تو ایینه نگاش کردم که دیدم اخم کرده گفتم وا ب ت چ اونم گفت رو حرف من حرف نزن هیشـــ چیز مرغی بزغاله گفتم بچه ها نیومدن کار داشتن من تنها میخواستم برم خونه اونم یه اها گفت و برگشت (ویکی) با این دو تا پسرا با لیان راه افتاده بودیم تا بریم امضا کنیم و جنی رو چون سرش درد میکرد فرستادیم رفت خونه رفتیم تو اتاقک تا امضا کنیم داشتم امضا میکردم که کریس از پشت دستمو خط انداخت پشت برگشتمو گفتم چته امازونی که گفت دختره با خودش درگیره منم اعصابم خورد شد و گفتم تویی که با خودت درگیر نیستی چه گوهی برا مملکتت خوردی یهو دستمو جلو دهنم گرفتمو از اتاقک خارج شدم هعیـــ ابرم رفت چه کنیم راه برگشتی که نی پس بیخی (یعنی ادم انقد پلشت دیده بودین به جون این وامونده ندیده بودین) دوباره وارد اتاق شدم اونم دیه کرم نریخت هوفـــ شکر ، با لیان که داشت برا خودش امضاهاشو رو دستش امتحان میکرد تاکسی گرفتیمو رفتیم خونه .
.
.
.
بچه ها یزره بی حوصله بودم وگرنه بیشتر مینوشتم ، ببخشید😔 😔 😔
(لیان)
دیشب قرار شد من و ویکی و جنی بریم برا مدارک و اینجور چیزا لباسامو که پوشیدم رفتم پایین منتظر بچه ها روز های قبل هوا گرم بود بخاطر همین با ماشین میرفتیم اما الان چون هوا سرده میخوایم پیاده روی کنیم (یعنی این رئیس جمهور میشد الان من و تویی وجود نداشت دنیا ریده شده بود، یعنی من موندم کدوم خری تو این هوای سرد که عین بز چه چه میکنن چه وقت پیاده رویه) من عاشق قدم زدن تو هوای یخی ام وقتی با بچه ها رفتیم اونجا و وارد شدیم دهنمون خود به خود باز شد چه محوطه قشنگی داشت با بچه ها کلی عکس گرفتیمو رفتیم سمت رئیس کمپانی جدید چه جالب بود ریش پرفسوری سفید با موی سفید و چشای ابی چنگده خوشملــــ
رفتم سمتشون با بچه ها فقط سه تا پسر مونده بودن نیشمو براشون باز کرده بودم که با جمله ای که یکیشون به زبون اورد نیشم بسته شد : چیه با دیدن ما نیشت باز شد معلومه خو هر دختریم مارو میبینه دهنش اندازه یه غار باز میشه منم کم نیاوردمو گفتم ادم تا چه حد خودشیفته که یکی دیگشون گفت واقعیت تلخه ما هم یه چش غره زدیمو رو برگردوندیم و بع اقا دان نگاه کردیم که گفت بهتره با هم اشنا شین ماهم اسمامونو گفتم که اونام تک به تک گفتن ، شوگا ، بکهیون و کریس (جنی) یکیشون بر عکس من خیلی جالب و بانمک بود ازش خوشم اومده بود شخصیت متفاوتی داشت خلاصه چون اون دوتا مشنگا کار داشتن قرار شد من تنها برم خونه شب بود راستش یزره ترسیده بودم خیابون خلوت خلوت بود که یه ماشین کنارم پارک کرد و شیششو پایین کشید همون پسره بود نگاش کردک که نگام کرد اونم گفت بیا بشین رفتم نشستم که گفت چرا نصفه شبی پای پیاده تنها داری تو خیابون میچرخی از تو ایینه نگاش کردم که دیدم اخم کرده گفتم وا ب ت چ اونم گفت رو حرف من حرف نزن هیشـــ چیز مرغی بزغاله گفتم بچه ها نیومدن کار داشتن من تنها میخواستم برم خونه اونم یه اها گفت و برگشت (ویکی) با این دو تا پسرا با لیان راه افتاده بودیم تا بریم امضا کنیم و جنی رو چون سرش درد میکرد فرستادیم رفت خونه رفتیم تو اتاقک تا امضا کنیم داشتم امضا میکردم که کریس از پشت دستمو خط انداخت پشت برگشتمو گفتم چته امازونی که گفت دختره با خودش درگیره منم اعصابم خورد شد و گفتم تویی که با خودت درگیر نیستی چه گوهی برا مملکتت خوردی یهو دستمو جلو دهنم گرفتمو از اتاقک خارج شدم هعیـــ ابرم رفت چه کنیم راه برگشتی که نی پس بیخی (یعنی ادم انقد پلشت دیده بودین به جون این وامونده ندیده بودین) دوباره وارد اتاق شدم اونم دیه کرم نریخت هوفـــ شکر ، با لیان که داشت برا خودش امضاهاشو رو دستش امتحان میکرد تاکسی گرفتیمو رفتیم خونه .
.
.
.
بچه ها یزره بی حوصله بودم وگرنه بیشتر مینوشتم ، ببخشید😔 😔 😔
۴.۸k
۲۹ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.