*دخترم به سوی من آی*
*دخترم به سوی من آی*
رقیه سلام الله علیها در خرابه شام به خواب فرو رفته. در عالم رؤیا پدرش حسین علیه السلام را در خواب می بیند. ناگهان از خواب بیدار می شود، و شروع به ناله و فغان می کند. عمه اش زینب سلام الله علیها و خواهران و أهل خانواده أسیر امام علیه السلام دور او را گرفته اند. گفتند چه شده رقیه جان ؟! می گفت الان پدر مرا بیاورید، نور چشم مرا حاضر کنید. عمه جان ! الان در خواب دیدم که سر بریده بابام در حضور یزید و او با چوب به لب وی می زند! من پدرم را می خوام! امام سجاد علیه السلام آمد خواهر کوچکش را در بغل گرفت. رقیه از بس گریه کرد بیهوش شد. همه أهل حرم ناله و شیون می زدند. و این صدا به گوش یزید( لعنت الله علیه ) رسید. علت را جویا شد. گفتند: دختر صغیره حسین در خواب جمال پدر دیده، آرام ندارد. یزید در حالی که سر مطهر در کنارش بود گفت: ( ارفعوا رأس ابیها الیها) بیایید سر پدرش را برای او ببرید ( و قال اطرحوا رأس الحسین بحجرها) سر حسین را به دامنش بیاندازید. پس آن سر مطهر را در طشت نهادند و رو به خرابه آوردند. سر مطهر را در مقابل آن مظلومه گذاشته و پرده را از روی سر برداشتند. رقیه علیها السلام پرسید ( من هذا الرأس) این سر کیه؟ گفتند: این سر پدرت حسین است! خود را بر آن سر مطهر انداخت شروع کرد صورت پدر را بوسیدن. سر را برداشت بر سینه اش چسباند. با دستان کوچکش دست به لبهای پدر می کشد. رقیه گفت: ( یا أبتاه ! من ذا الذی خضبک بدمائک) بابا! چه کسی تو را بخونت خضاب کرده؟ ( یا أبتاه ! من ذَا الذی قطع وریدک) بابا! چه کسی رگهای گلوتو بریده؟ ( من ذَا الذی ایتمنی علی صغر سنی) بابا! چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ ..... بابا! کاش کور بودم ! کاش زیر گِل می رفتم و محاسن تو را غرق خون نمی دیدم. ....... رقیه همین طور بابا حرف می زنه. .... نفسش به شمارش افتاد.... پس آن صغیره لب های کوچکش را بر لبهای پدر نهاد و گریه طولانی کرد. ( *فناداها الرأس بنیه الیّ الیّ هلمی فانا لک بالانتظار* ) *ناگهان صدایی از سر مطهر به گوشش رسید. دخترم! (الیَّ الیّٓ) بیا بابا بسوی ما که در انتظار تو هستم.... تا این صدا را شنید رقیه بیهوش شد. آمدند هر چه صدایش زدند بیدار نشد!......*. و دیدند....رقیه ...... جان داده است ...... ( از کتاب رمز المصیبة فی مقتل مَن قال انا قتیل العبرة ، مرحوم علامه دهسرخی، ج ٣ ص ٣٢٠- ٣٢٨ به نقل از ریاض القدس ج ٢ ص ٣٢٣ - ٣٢٥ ) - ----------------- شهادت دختر سه ساله اباعبدالله الحسین علیه السلام ، حضرت رقیّه سلام الله علیها را بر محضر مقدس حضرت بقیة الله الأعظم سلام الله علیه و تمامی محبین أهل البیت علیهم السلام تسلیت باد.
رقیه سلام الله علیها در خرابه شام به خواب فرو رفته. در عالم رؤیا پدرش حسین علیه السلام را در خواب می بیند. ناگهان از خواب بیدار می شود، و شروع به ناله و فغان می کند. عمه اش زینب سلام الله علیها و خواهران و أهل خانواده أسیر امام علیه السلام دور او را گرفته اند. گفتند چه شده رقیه جان ؟! می گفت الان پدر مرا بیاورید، نور چشم مرا حاضر کنید. عمه جان ! الان در خواب دیدم که سر بریده بابام در حضور یزید و او با چوب به لب وی می زند! من پدرم را می خوام! امام سجاد علیه السلام آمد خواهر کوچکش را در بغل گرفت. رقیه از بس گریه کرد بیهوش شد. همه أهل حرم ناله و شیون می زدند. و این صدا به گوش یزید( لعنت الله علیه ) رسید. علت را جویا شد. گفتند: دختر صغیره حسین در خواب جمال پدر دیده، آرام ندارد. یزید در حالی که سر مطهر در کنارش بود گفت: ( ارفعوا رأس ابیها الیها) بیایید سر پدرش را برای او ببرید ( و قال اطرحوا رأس الحسین بحجرها) سر حسین را به دامنش بیاندازید. پس آن سر مطهر را در طشت نهادند و رو به خرابه آوردند. سر مطهر را در مقابل آن مظلومه گذاشته و پرده را از روی سر برداشتند. رقیه علیها السلام پرسید ( من هذا الرأس) این سر کیه؟ گفتند: این سر پدرت حسین است! خود را بر آن سر مطهر انداخت شروع کرد صورت پدر را بوسیدن. سر را برداشت بر سینه اش چسباند. با دستان کوچکش دست به لبهای پدر می کشد. رقیه گفت: ( یا أبتاه ! من ذا الذی خضبک بدمائک) بابا! چه کسی تو را بخونت خضاب کرده؟ ( یا أبتاه ! من ذَا الذی قطع وریدک) بابا! چه کسی رگهای گلوتو بریده؟ ( من ذَا الذی ایتمنی علی صغر سنی) بابا! چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ ..... بابا! کاش کور بودم ! کاش زیر گِل می رفتم و محاسن تو را غرق خون نمی دیدم. ....... رقیه همین طور بابا حرف می زنه. .... نفسش به شمارش افتاد.... پس آن صغیره لب های کوچکش را بر لبهای پدر نهاد و گریه طولانی کرد. ( *فناداها الرأس بنیه الیّ الیّ هلمی فانا لک بالانتظار* ) *ناگهان صدایی از سر مطهر به گوشش رسید. دخترم! (الیَّ الیّٓ) بیا بابا بسوی ما که در انتظار تو هستم.... تا این صدا را شنید رقیه بیهوش شد. آمدند هر چه صدایش زدند بیدار نشد!......*. و دیدند....رقیه ...... جان داده است ...... ( از کتاب رمز المصیبة فی مقتل مَن قال انا قتیل العبرة ، مرحوم علامه دهسرخی، ج ٣ ص ٣٢٠- ٣٢٨ به نقل از ریاض القدس ج ٢ ص ٣٢٣ - ٣٢٥ ) - ----------------- شهادت دختر سه ساله اباعبدالله الحسین علیه السلام ، حضرت رقیّه سلام الله علیها را بر محضر مقدس حضرت بقیة الله الأعظم سلام الله علیه و تمامی محبین أهل البیت علیهم السلام تسلیت باد.
۵.۲k
۰۲ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.