📣 📣 عاشقانه های بچه های باصفای گردان میثم، به روایت "سی
📣 📣 عاشقانه های بچه های باصفای #گردان_میثم، به روایت "سیدابوالفضل کاظمی" روای کتاب کوچه نقاش ها💌 📝
...به مولا همه اومده بودن تکلیفشونو ادا کنن. اومدن یا علی گفتن به پیر جماران. توشون مهندس بود، دکتر بود، باسواد بود، پولدار بود، خوشگل بود، تهرونی بود، شهرستانی بود و... اینا اومدن روی مسئولیتی که داشتن از دین و مملکتشون دفاع کنن. حالا یه عده اومدن دور از جون شهدا رو دارن قاچ می کنن و تقسیم میکنن مطابق سلیقه خودشون. شما آقا چمران رو ببین که من عمری خدمتش بودم و نفس به من خورد. از نظر سواد، از نظر هنر. دکتر چمران فرقش با ما این بود میشست نقاشی میکرد، میشست شعر میگفت. یه آدم باسواد، ننه بابادار، مشتی، هنرمند، نافذ. ما به عنوان وظیفه باید یه سری حقایقو به نسل امروز بگیم. جانندازن که مثلا یکی چون بیکار بوده رفته جبهه. یکی نداشته رفته جبهه.
یه شهید داشتیم به نام مهدی قناعتی. پدرش حاج آقا قناعتی شاید راضی نباشه من بگم به قول تهرونیها این قدر دستش به دهنش میرسید که خیلیا رو سیر میکرد...
حاج آقا یه پسر داشت. پسرش توی کربلای هشت مجروح شد. توی مرحله دوم که گردان شهادت دور خورد من روی بیسیم فهمیدم که دارن محاصره می شن که بگیرنشون. اومدم بچهها رو از خواب بیدار کردم که بریم به اینا کمک کنیم. گفتیم واجب نیست هر کی طالبه بشینه پش ماشین بریم کمک بچهها. دو سه تا تویوتا از بچهها جمع کردیم و رفتیم. یکی از بچهها چفیه انداخته بود روی صورتش. رفتم طرفش ببینم کیه گفت حاج آقا سرما خوردم نیاجلو. نگو پسر حاج آقا قناعتیه، این کار رو کرده، که چون مجروح شده من جلوش رو نگیرم. توی درگیری تن به تن همون عملیات شهید شد. خداشاهده این افسانه نیست. حاج آقا مدنی یکی دیگه از همینهاست. بابا و پسر توی یه گردان. بابا راننده آمبولانس پسر پیک خط. توی مرحله اول کربلای هشت ما نزدیک۶۰ تا شهید دادیم. شب که اروم شد قرار شد شهدا رو تخلیه کنیم. حاج آقا مدنی اومد. برای اینکه متوجه پسرش نشه توی اون لحظات یه دستمال کشیدم روی صورت پسر. گفتم حاجی چرا اومدی اینجا گفت اومدم اگه مجروح داریم ببرم. به بابا چیزی نگفتیم و اونشب هم نشد بخاطر تک عراقیها شهدا رو بیاریم. هنوز هم که هنوزه جسد پسر رو پیدا نکردیم. طرف یه پسر داشته با خودش اومده جبهه پس ماجرا مادی نبوده.
کار حاجی کاشیکاری مساجد بود هرجای ایران هم که بری کاراش هست. خیلیا از نظر مادی مشکلی نداشتنو اخوی خود من گاراژدار تهرانه. اونایی که این کاره هستن میفهمن. به قول امروزیا پنجاه میلیاردش کف دستشه. بچهش توی۱۶ سالگی به من گیر داد که بیاد جبهه من گفتم نمیبرم. خودش رفت یه موقع توی دوکوهه شنیدیم حسین توی کربلای پنج شهید شده. اون عشق توی آدما بود. اینا برای عشق رفتن نه برای مادیات. امروز دشمن که هیچ یه مشت دوست نادونمون هم با کمال نامردی دارن این حرف رو میزنن. آدم وقتی حاج آقا معمار رو میبینه سرش رو میندازه پایین. یه بابا هفت تا پسر پنج تا شهید دوتا مجروح. محسن افراسیابی و حبیب مجروح. امیر، ابراهیم، اسماعیل، جواد و رضا هم شهید. جواد افزاسیابی خودش یه کتابه. یه بار پا رو داده. یه بار دست بعد هم توی ارتفاع ۱۹۸۰با علی نصرالله گردان مقداد رو میبره که خط رو بشکونه. با یه پا و یه دست لمس. این غیر #عشق چیه؟
پلاک خاکی اینجاست👇 👇 🌷
https://telegram.me/joinchat/BsX9fjvR35pWMG3nh2Aq6A
👆 👆 🌷
...به مولا همه اومده بودن تکلیفشونو ادا کنن. اومدن یا علی گفتن به پیر جماران. توشون مهندس بود، دکتر بود، باسواد بود، پولدار بود، خوشگل بود، تهرونی بود، شهرستانی بود و... اینا اومدن روی مسئولیتی که داشتن از دین و مملکتشون دفاع کنن. حالا یه عده اومدن دور از جون شهدا رو دارن قاچ می کنن و تقسیم میکنن مطابق سلیقه خودشون. شما آقا چمران رو ببین که من عمری خدمتش بودم و نفس به من خورد. از نظر سواد، از نظر هنر. دکتر چمران فرقش با ما این بود میشست نقاشی میکرد، میشست شعر میگفت. یه آدم باسواد، ننه بابادار، مشتی، هنرمند، نافذ. ما به عنوان وظیفه باید یه سری حقایقو به نسل امروز بگیم. جانندازن که مثلا یکی چون بیکار بوده رفته جبهه. یکی نداشته رفته جبهه.
یه شهید داشتیم به نام مهدی قناعتی. پدرش حاج آقا قناعتی شاید راضی نباشه من بگم به قول تهرونیها این قدر دستش به دهنش میرسید که خیلیا رو سیر میکرد...
حاج آقا یه پسر داشت. پسرش توی کربلای هشت مجروح شد. توی مرحله دوم که گردان شهادت دور خورد من روی بیسیم فهمیدم که دارن محاصره می شن که بگیرنشون. اومدم بچهها رو از خواب بیدار کردم که بریم به اینا کمک کنیم. گفتیم واجب نیست هر کی طالبه بشینه پش ماشین بریم کمک بچهها. دو سه تا تویوتا از بچهها جمع کردیم و رفتیم. یکی از بچهها چفیه انداخته بود روی صورتش. رفتم طرفش ببینم کیه گفت حاج آقا سرما خوردم نیاجلو. نگو پسر حاج آقا قناعتیه، این کار رو کرده، که چون مجروح شده من جلوش رو نگیرم. توی درگیری تن به تن همون عملیات شهید شد. خداشاهده این افسانه نیست. حاج آقا مدنی یکی دیگه از همینهاست. بابا و پسر توی یه گردان. بابا راننده آمبولانس پسر پیک خط. توی مرحله اول کربلای هشت ما نزدیک۶۰ تا شهید دادیم. شب که اروم شد قرار شد شهدا رو تخلیه کنیم. حاج آقا مدنی اومد. برای اینکه متوجه پسرش نشه توی اون لحظات یه دستمال کشیدم روی صورت پسر. گفتم حاجی چرا اومدی اینجا گفت اومدم اگه مجروح داریم ببرم. به بابا چیزی نگفتیم و اونشب هم نشد بخاطر تک عراقیها شهدا رو بیاریم. هنوز هم که هنوزه جسد پسر رو پیدا نکردیم. طرف یه پسر داشته با خودش اومده جبهه پس ماجرا مادی نبوده.
کار حاجی کاشیکاری مساجد بود هرجای ایران هم که بری کاراش هست. خیلیا از نظر مادی مشکلی نداشتنو اخوی خود من گاراژدار تهرانه. اونایی که این کاره هستن میفهمن. به قول امروزیا پنجاه میلیاردش کف دستشه. بچهش توی۱۶ سالگی به من گیر داد که بیاد جبهه من گفتم نمیبرم. خودش رفت یه موقع توی دوکوهه شنیدیم حسین توی کربلای پنج شهید شده. اون عشق توی آدما بود. اینا برای عشق رفتن نه برای مادیات. امروز دشمن که هیچ یه مشت دوست نادونمون هم با کمال نامردی دارن این حرف رو میزنن. آدم وقتی حاج آقا معمار رو میبینه سرش رو میندازه پایین. یه بابا هفت تا پسر پنج تا شهید دوتا مجروح. محسن افراسیابی و حبیب مجروح. امیر، ابراهیم، اسماعیل، جواد و رضا هم شهید. جواد افزاسیابی خودش یه کتابه. یه بار پا رو داده. یه بار دست بعد هم توی ارتفاع ۱۹۸۰با علی نصرالله گردان مقداد رو میبره که خط رو بشکونه. با یه پا و یه دست لمس. این غیر #عشق چیه؟
پلاک خاکی اینجاست👇 👇 🌷
https://telegram.me/joinchat/BsX9fjvR35pWMG3nh2Aq6A
👆 👆 🌷
۴.۸k
۱۶ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.