سلام آقای محترم!
سلام آقای محترم!
راستش را بخواهید،من فقط گاهی وقتها نمی توانم زل نزنم به آن چشم های مشکی لامصبتان که زیر نورچراغ بیشتر از همیشه برق می زنند...
من فقط گاهی نمی توانم فکر نکنم به آن دستهای بزرگ و قوی شما که جمع شده اند توی جیب پالتوی مشکیتان....
من فقط دلم ضعف می رود وقتی می بینم جلوی لب تاپ نشسته اید با همان اخم بامزه ی همیشگی، انگار که دارید تحلیل سیاسی بحران اروپا را می خوانید....
من فقط نمی توانم فکر نکنم به پیش بند راه راه زردی که فقط کمی پایین تر از کمرتان است و دستهایتان....امان از دست هایتان که چقدر تماشایی ترند موقع قاچ کردن گوجه و شکستن تخم مرغ در ماهیتابه....
من فقط نمی توانم ذوق نکنم وقتی با کت و شلوار مشکی جلوی آیینه می ایستیدو ادکلن می پاشید به گردن و ساق دستتان بعد هم سامسونت به دست سوار آسانسور می شوید و تازه یادتان می افتد سوئیچ روی اپن جامانده....
من فقط نمی توانم حسود نباشم نسبت به تمام دخترانی که توی شرکتتان هستند و رژلب های قرمز می زنند با بوی توت فرنگی و موقعی که شما رامی بینند پشت پلکشان می پرد و ابرو بالا می اندازند....و چقدر ته دلم می خندم وقتی نگاهشان نمی کنید و راهتان را می گیرید سمت اتاق خودتان....
من فقط نمی توانم چشم های به معنای واقعی کلمه "لعنتی" شما را از یاد ببرم....
حواستان هست آقا؟!
همین!
راستی:
لطفا انقدر وحشتناک "قشنگ" نخندید!یا حداقل دیگر از خنده ضعف نکنید....به خدا من بی جنبه ترینم!
لااقل کمی؛فقط کمی، مسلمان باشید!..
راستش را بخواهید،من فقط گاهی وقتها نمی توانم زل نزنم به آن چشم های مشکی لامصبتان که زیر نورچراغ بیشتر از همیشه برق می زنند...
من فقط گاهی نمی توانم فکر نکنم به آن دستهای بزرگ و قوی شما که جمع شده اند توی جیب پالتوی مشکیتان....
من فقط دلم ضعف می رود وقتی می بینم جلوی لب تاپ نشسته اید با همان اخم بامزه ی همیشگی، انگار که دارید تحلیل سیاسی بحران اروپا را می خوانید....
من فقط نمی توانم فکر نکنم به پیش بند راه راه زردی که فقط کمی پایین تر از کمرتان است و دستهایتان....امان از دست هایتان که چقدر تماشایی ترند موقع قاچ کردن گوجه و شکستن تخم مرغ در ماهیتابه....
من فقط نمی توانم ذوق نکنم وقتی با کت و شلوار مشکی جلوی آیینه می ایستیدو ادکلن می پاشید به گردن و ساق دستتان بعد هم سامسونت به دست سوار آسانسور می شوید و تازه یادتان می افتد سوئیچ روی اپن جامانده....
من فقط نمی توانم حسود نباشم نسبت به تمام دخترانی که توی شرکتتان هستند و رژلب های قرمز می زنند با بوی توت فرنگی و موقعی که شما رامی بینند پشت پلکشان می پرد و ابرو بالا می اندازند....و چقدر ته دلم می خندم وقتی نگاهشان نمی کنید و راهتان را می گیرید سمت اتاق خودتان....
من فقط نمی توانم چشم های به معنای واقعی کلمه "لعنتی" شما را از یاد ببرم....
حواستان هست آقا؟!
همین!
راستی:
لطفا انقدر وحشتناک "قشنگ" نخندید!یا حداقل دیگر از خنده ضعف نکنید....به خدا من بی جنبه ترینم!
لااقل کمی؛فقط کمی، مسلمان باشید!..
۱.۸k
۱۳ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.