رمان پازل عشق
رمان پازل عشق
به قلم :افسون
قسمت دهم
**************************************
با صدای آلارام گوشی بیدار شدم آلارام رو قطع کردم و رفتم سرویس بهداشتی صورتمو با صابون شستم و اومدم بیرون نشستم پشت میز توالتم صورتمو خشک کردم و شروع کردم ارایش کردن
با یه خط چشم دور چشمامو قاب گرفتم یکم با ریمل مژه هامو پررنگ کردم
پوستم سفید بدون هیچ نقصی مث کک و مک و جوش بود بخاطر همین کرم نمیزدم بجز عروسی ها ،یه رژ کالباسی مایل به قهوه ای روشن زدم خیله خب تموم شد موهامو یه بار دیگه شونه زدم و دم اسبی بستم ،رفتم دم کمد درشو باز کردم یه مانتو سفید یه وجب بالای زانو پوشیدم که مث پیرهن بود آستیناشم سه ربع و کشی بود و با دوتا بند دور دست بسته میشد یقه اش هم با دوتا بند سفت تر میشد و یکم ازاد بودشلوار لی لوله تفنگی سرمه ای پوشیدم یه شال حریر سرمه ای سر کردم قسمت جلوی موهامو ازاد گذاشتم بیرون یه جوراب مشکی نسبتا نازک پوشیدم که هم پاهام عرق نکنه هم پاهام تو کتونی سر نخوره.
یه کیف سفید کوچیک یه وری ورنی انداختم گوشی و کلید و کارت بانکیمو انداختم تو کیف و بستمش فلش و سوییچ هم گرفتم دستم دوییدم پایین رفتم اتاق آنی دیدم اماده شده تعجب کردم من تازه میخواستم بهش بگم وقتی چشمای گردمو دید خندید و گفت :
-چیه خو؟ اگه به تو بود الان تازه میخواستی بگی من من هم هول هولی اماده شم دست مهشید درد نکنه زنگ زد گفت
خودمو جمع و جور کردم و نگاهی به تیپش کردم یه مانتو مشکی رو زانو بود که قسمت پایینش و سر شونه اش پولک های ریز طلایی دوخته شده بود با ساپورت ضخیم مشکی و شال مشکی حریر که جلوی شال هم پارچه طلایی براق کار شده بود با یه رژ لب صورتی کمرنگ ناز شده بود
گفتم :
-ناز شدیاااااااااااااااااااا خوشگل خانوم شماره بدم
-نه ممنون آقاهه قصد رفاقت ندارم
خندیدم و گفتم :
-صبر کن ساعتمو بندازم میام برو دم در واسا
-اوکی اجی
رفتم تو اتاق از رو میز توالت ساعت نقره ای رنگمو با انگشتر نقره که سه ردیف دور انگشتر نگین های خیلی ریز کار شده بود رو انداختم دوییدم پایین آنی دم در کتونی مشکی هاشو پوشیده بود و منتظر بود نگاهی به ساعت کردم و رو به آنی گفتم :
-اوخ اوخ ده دقه به پنجه آنی بدو
کتونی سفید نایک ام رو که علامت نایک و کف اش که مشکی بود پوشیدم و بنداشو دور مچ پام بستم دوییدم تو پارکینگ گاز دادم بیرون آنی سوار شد فلشو زدم تو ضبط صداشو بردم بالا همخونی کردم باهاش و گاز دادم سمت خونه مهشید :
حرفم این بوده همش روزی که میترسم ازش
روزی که خسته بشیو بخوای منو ترکم کنی
اخه وقتی بامنی هی حرف رفتن میزنی مگه چی خواستم بجز اینکه یکم درکم کنی
آخه بی انصافیه
تا همینجا کافیه
تا کجا میخوای به این فاصله مجبورم کنی
من به هر دری زدم تو رو از دستت ندم
تا کجا میخوای به این فاصله مجبورم کنیییییی
منو درکم کن یه کم از پیشم نرو
هر چی تو بخوای همون میشم نرو
از حسم بهت فرصت بده که بگم
بگم دیوونتم منو درکم کن
*************************
بند بنده حرف من
پشت هر لبخند من
هی میخواستم بهت بگم حرفی که توی دلمه
من فقط خواستم بگم فکر من باشی یکم
فکر من که غصه هام قد تموم عالمه
نه نمیشه دست کشید ازت
نه نمیشه دل برید ازتنه نمیشه پنهونش کنم این حس عاشق بودنو
کاش بدونی خستمو انقد بهت. وابستمو
رسیدم دم خونه مهشید. مهشید با خنده سوار شد و گفت :
-به جون خودم دو دقه دیرتر میومدی خفت میکردم با خنده برگشتم و گفتم :
-نه تو رو خدا این دفعه رحم کن
یخندید و گفتم :
-اوخ اوخ به بابا زنگ نزدم بگم پول بریزه
مهشید -خو الان زنگ بزن
-باوش
شماره بابا رو گرفتم و گوشیو گذاشتم دم گوشم ماشینو روشن کردم و یه دستی شروع کردم روندن
بعد شش تا بوق ناامید خواستم گوشی رو قطع کنم که صدای بابا تو گوشی پیچید :
-بفرمایید
سلام بابا
-ععع دخترم تویی؟ ببخشید شماره رو ندیدم جانم کاری داشتی؟
-اشکالی نداره باباجان، راستش بابا غرض از مزاحمت میخواستم بگم من فردا دارم میرم با بچه ها اصفهان هتل و بلیط هواپیما رو رزو کردم فقط الان میخوام برم خرید یکم پول میخوام میشه واریز کنید حسابم؟
-این چه حرفیه کل دارایی من واسه تو و آرین و آنیتاس
پوزخندی زدم و تو دلم گفتم :"اره مالی فقط مال منه عاطفی نه "
-ممنون میتونم برم سفر دیگه؟
-آره فقط بابا هتل و شرکت هواپیماییش مطمئنه؟
--آره بابا جان مطمئن و معتبره
-خیله خب باشه دخترم الان به رفیعی (وکیل قابل اعتماد بابا) میگم سه میلیون واریز کنه حسابت
-ممنون ولی زیاده
-بزار پیشت باشه لازمت میشه ،خوب دخترم کاری نداری؟ من باید برم
-نه به کارتون برسید خداحافظ
-مراقب خودت و آنیتا باش باباجان سفر بخیر خداحافظ
گوشیو قطع کردم رسیدم دم در کمنداینا نگه داشتم کمند و عطیه هم سوار شدن برگشتم سمتشون :
-بهههههههههه
به قلم :افسون
قسمت دهم
**************************************
با صدای آلارام گوشی بیدار شدم آلارام رو قطع کردم و رفتم سرویس بهداشتی صورتمو با صابون شستم و اومدم بیرون نشستم پشت میز توالتم صورتمو خشک کردم و شروع کردم ارایش کردن
با یه خط چشم دور چشمامو قاب گرفتم یکم با ریمل مژه هامو پررنگ کردم
پوستم سفید بدون هیچ نقصی مث کک و مک و جوش بود بخاطر همین کرم نمیزدم بجز عروسی ها ،یه رژ کالباسی مایل به قهوه ای روشن زدم خیله خب تموم شد موهامو یه بار دیگه شونه زدم و دم اسبی بستم ،رفتم دم کمد درشو باز کردم یه مانتو سفید یه وجب بالای زانو پوشیدم که مث پیرهن بود آستیناشم سه ربع و کشی بود و با دوتا بند دور دست بسته میشد یقه اش هم با دوتا بند سفت تر میشد و یکم ازاد بودشلوار لی لوله تفنگی سرمه ای پوشیدم یه شال حریر سرمه ای سر کردم قسمت جلوی موهامو ازاد گذاشتم بیرون یه جوراب مشکی نسبتا نازک پوشیدم که هم پاهام عرق نکنه هم پاهام تو کتونی سر نخوره.
یه کیف سفید کوچیک یه وری ورنی انداختم گوشی و کلید و کارت بانکیمو انداختم تو کیف و بستمش فلش و سوییچ هم گرفتم دستم دوییدم پایین رفتم اتاق آنی دیدم اماده شده تعجب کردم من تازه میخواستم بهش بگم وقتی چشمای گردمو دید خندید و گفت :
-چیه خو؟ اگه به تو بود الان تازه میخواستی بگی من من هم هول هولی اماده شم دست مهشید درد نکنه زنگ زد گفت
خودمو جمع و جور کردم و نگاهی به تیپش کردم یه مانتو مشکی رو زانو بود که قسمت پایینش و سر شونه اش پولک های ریز طلایی دوخته شده بود با ساپورت ضخیم مشکی و شال مشکی حریر که جلوی شال هم پارچه طلایی براق کار شده بود با یه رژ لب صورتی کمرنگ ناز شده بود
گفتم :
-ناز شدیاااااااااااااااااااا خوشگل خانوم شماره بدم
-نه ممنون آقاهه قصد رفاقت ندارم
خندیدم و گفتم :
-صبر کن ساعتمو بندازم میام برو دم در واسا
-اوکی اجی
رفتم تو اتاق از رو میز توالت ساعت نقره ای رنگمو با انگشتر نقره که سه ردیف دور انگشتر نگین های خیلی ریز کار شده بود رو انداختم دوییدم پایین آنی دم در کتونی مشکی هاشو پوشیده بود و منتظر بود نگاهی به ساعت کردم و رو به آنی گفتم :
-اوخ اوخ ده دقه به پنجه آنی بدو
کتونی سفید نایک ام رو که علامت نایک و کف اش که مشکی بود پوشیدم و بنداشو دور مچ پام بستم دوییدم تو پارکینگ گاز دادم بیرون آنی سوار شد فلشو زدم تو ضبط صداشو بردم بالا همخونی کردم باهاش و گاز دادم سمت خونه مهشید :
حرفم این بوده همش روزی که میترسم ازش
روزی که خسته بشیو بخوای منو ترکم کنی
اخه وقتی بامنی هی حرف رفتن میزنی مگه چی خواستم بجز اینکه یکم درکم کنی
آخه بی انصافیه
تا همینجا کافیه
تا کجا میخوای به این فاصله مجبورم کنی
من به هر دری زدم تو رو از دستت ندم
تا کجا میخوای به این فاصله مجبورم کنیییییی
منو درکم کن یه کم از پیشم نرو
هر چی تو بخوای همون میشم نرو
از حسم بهت فرصت بده که بگم
بگم دیوونتم منو درکم کن
*************************
بند بنده حرف من
پشت هر لبخند من
هی میخواستم بهت بگم حرفی که توی دلمه
من فقط خواستم بگم فکر من باشی یکم
فکر من که غصه هام قد تموم عالمه
نه نمیشه دست کشید ازت
نه نمیشه دل برید ازتنه نمیشه پنهونش کنم این حس عاشق بودنو
کاش بدونی خستمو انقد بهت. وابستمو
رسیدم دم خونه مهشید. مهشید با خنده سوار شد و گفت :
-به جون خودم دو دقه دیرتر میومدی خفت میکردم با خنده برگشتم و گفتم :
-نه تو رو خدا این دفعه رحم کن
یخندید و گفتم :
-اوخ اوخ به بابا زنگ نزدم بگم پول بریزه
مهشید -خو الان زنگ بزن
-باوش
شماره بابا رو گرفتم و گوشیو گذاشتم دم گوشم ماشینو روشن کردم و یه دستی شروع کردم روندن
بعد شش تا بوق ناامید خواستم گوشی رو قطع کنم که صدای بابا تو گوشی پیچید :
-بفرمایید
سلام بابا
-ععع دخترم تویی؟ ببخشید شماره رو ندیدم جانم کاری داشتی؟
-اشکالی نداره باباجان، راستش بابا غرض از مزاحمت میخواستم بگم من فردا دارم میرم با بچه ها اصفهان هتل و بلیط هواپیما رو رزو کردم فقط الان میخوام برم خرید یکم پول میخوام میشه واریز کنید حسابم؟
-این چه حرفیه کل دارایی من واسه تو و آرین و آنیتاس
پوزخندی زدم و تو دلم گفتم :"اره مالی فقط مال منه عاطفی نه "
-ممنون میتونم برم سفر دیگه؟
-آره فقط بابا هتل و شرکت هواپیماییش مطمئنه؟
--آره بابا جان مطمئن و معتبره
-خیله خب باشه دخترم الان به رفیعی (وکیل قابل اعتماد بابا) میگم سه میلیون واریز کنه حسابت
-ممنون ولی زیاده
-بزار پیشت باشه لازمت میشه ،خوب دخترم کاری نداری؟ من باید برم
-نه به کارتون برسید خداحافظ
-مراقب خودت و آنیتا باش باباجان سفر بخیر خداحافظ
گوشیو قطع کردم رسیدم دم در کمنداینا نگه داشتم کمند و عطیه هم سوار شدن برگشتم سمتشون :
-بهههههههههه
۲۳.۷k
۱۸ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.