رمان تمنا
#رمان_تمنا
نویسنده: #بیسان_تیته
تهیه کننده:حسین حاجی جمالی
#قسمت_شانزدهم
از همراهی شما سپاسگذارم
بچه ها آی دی من در لاین
hos3ein1372
(اعدادش انگلیسی)
اگه اونجا دنبال کنید خوشحال میشم
ولی آخه چکاری؟ با عصبانیت گفت: ببین دختر اگه نمی تونی پولمو بهم بدی بهم بگو تکلیفتو روشن کنم
خوب نمی تونستم جورش کنم کار کردنم بد نبود ولی خوب این که چه کاری باشه مهمه.. خوب.. من تا یه هفته دیگه نمی تونم براتون جورش کنم. لبخند زد و گفت: پس برا من کار میکنی؟ با تردید گفتم: خوب کار کردن خوبه ولی اینکه چه کاری باشه مهمه
با عصبانیت زل زد بهم و گفت: تو الان بدهکاره منی اینو می فهمی و من پولمو می خوام یا پولمو میدی یا برام کار میکنی
اینم یه بدبختی تازه بود ای خدا..... خوب این که اینجوری میگفت یعنی کار خلاف
من همین یه ساعت پیش به مامانم قول داده بودم که پامو کج نذارم و همیشه پاک میمونم
حالا چیکار کنم... هیچی کاری نمی تونستم بکنم جز اینکه به بخت بد خودم لعنت بفرستمو بشم اسیر ارسلان خان و به اصطلاح براش کار کنم ...حالا چه کاری خدا داند.. نفس عمیق کشیدم به ارسلان خان نگاه کردم و گفتم: خوب... باشه .. قبول میکنم چون واقعا چارهای ندارم چون نمیتونم پول شمارو جور کنم ..من متاسفم.. ارسلان خان لحظه ای زل زد توی چشمامو بعد نگاهشو گرفتو رفت کنار در اتاق و صدا زد:
سمیه...سمیه بیا اینجا منتظر کسی بودم که ارسلان خان صداش زد سمیه اون کی بود؟ خدا جونم هرچی باشه ولی کاری نباشه که من نتونم انجام بدم مثل... حتی نمی تونستم به زبون بیارمش..
بعد از چند لحظه دختری با قد بلند و هیکل لاغرو با صورتی کشیده و پوست برنزه و آرایشی غلیظ اومد توی اتاق و در حالی که یه آدامسم دهنش بودو خیلی بد اونو می جوید اومد داخل و نگاهی به من کرد بعد رو به ارسلان خان گفت: جونم آقا ارسلان...
ارسلان خان سری تکون دادو نگاهی به سمیه کردو بعدم اشاره کرد به من و رو به اون گفت:
این تمناست از امروز با ما کار میکنه..اول می بریش سرو وضعشو درست میکنی یه چندتا مورد و خودت باهاش میری تا چم و خم کار دستش بیاد.. بعدم دیگه تنها میره و کارا رو انجام میده فهمیدی
من که از حرفاشون سر در نیاورده بودم فقط داشتم گوش میدادم نگاه گنگم بین سمیه و ارسلان خان بود
سمیه اومد طرفم نگاهش یه جوری بود انگار غمگین بود نمی دونم شایدم من اشتباه میکردم روبروم ایستادو زل زد تو چشام و بعد از چند دقیقه گفت: قیافه قشنگی داری...
دستشو کشید روی گونهَ مو ادامه داد: قد بلند اندام ظریف و کشیده پوست سفید چشای سبز بعد دستاشو زد بهمو رو به ارسلان خان گفت:
عالیه اگه مثل خوشگلی بی نظیرش زرنگیشم بی نظیر باشه همه چی حله. ارسلان خان سری تکون دادو گفت:
ببرش که به ظاهرش برسی با این چادر چاقچول که نمیشه. سمیه سری تکون دادو دستامو گرفت منم عین آدمای گیج دنبالش راه افتادم
نمی دونم گیج بودم حالم عجیب بود حس یه آدمی رو داشتم که سر یه دوراهی گیر کرده بود بعد یه راهی رو انتخاب کرده بود تا وسطاش رفته بود حالا پشیمون بود
پشیمون بودم چند بار اومدم دستمو از تو دست سمیه بکشم بیرون برم به ارسلان خان بگم پشیمونم ولی تا میومدم این کارو بکنم یهو فکر 7میلیون پول می افتادم. اگه برا ارسلان خان کار نمی کردم پس چطوری پولشو می دادم
نویسنده: #بیسان_تیته
تهیه کننده:حسین حاجی جمالی
#قسمت_شانزدهم
از همراهی شما سپاسگذارم
بچه ها آی دی من در لاین
hos3ein1372
(اعدادش انگلیسی)
اگه اونجا دنبال کنید خوشحال میشم
ولی آخه چکاری؟ با عصبانیت گفت: ببین دختر اگه نمی تونی پولمو بهم بدی بهم بگو تکلیفتو روشن کنم
خوب نمی تونستم جورش کنم کار کردنم بد نبود ولی خوب این که چه کاری باشه مهمه.. خوب.. من تا یه هفته دیگه نمی تونم براتون جورش کنم. لبخند زد و گفت: پس برا من کار میکنی؟ با تردید گفتم: خوب کار کردن خوبه ولی اینکه چه کاری باشه مهمه
با عصبانیت زل زد بهم و گفت: تو الان بدهکاره منی اینو می فهمی و من پولمو می خوام یا پولمو میدی یا برام کار میکنی
اینم یه بدبختی تازه بود ای خدا..... خوب این که اینجوری میگفت یعنی کار خلاف
من همین یه ساعت پیش به مامانم قول داده بودم که پامو کج نذارم و همیشه پاک میمونم
حالا چیکار کنم... هیچی کاری نمی تونستم بکنم جز اینکه به بخت بد خودم لعنت بفرستمو بشم اسیر ارسلان خان و به اصطلاح براش کار کنم ...حالا چه کاری خدا داند.. نفس عمیق کشیدم به ارسلان خان نگاه کردم و گفتم: خوب... باشه .. قبول میکنم چون واقعا چارهای ندارم چون نمیتونم پول شمارو جور کنم ..من متاسفم.. ارسلان خان لحظه ای زل زد توی چشمامو بعد نگاهشو گرفتو رفت کنار در اتاق و صدا زد:
سمیه...سمیه بیا اینجا منتظر کسی بودم که ارسلان خان صداش زد سمیه اون کی بود؟ خدا جونم هرچی باشه ولی کاری نباشه که من نتونم انجام بدم مثل... حتی نمی تونستم به زبون بیارمش..
بعد از چند لحظه دختری با قد بلند و هیکل لاغرو با صورتی کشیده و پوست برنزه و آرایشی غلیظ اومد توی اتاق و در حالی که یه آدامسم دهنش بودو خیلی بد اونو می جوید اومد داخل و نگاهی به من کرد بعد رو به ارسلان خان گفت: جونم آقا ارسلان...
ارسلان خان سری تکون دادو نگاهی به سمیه کردو بعدم اشاره کرد به من و رو به اون گفت:
این تمناست از امروز با ما کار میکنه..اول می بریش سرو وضعشو درست میکنی یه چندتا مورد و خودت باهاش میری تا چم و خم کار دستش بیاد.. بعدم دیگه تنها میره و کارا رو انجام میده فهمیدی
من که از حرفاشون سر در نیاورده بودم فقط داشتم گوش میدادم نگاه گنگم بین سمیه و ارسلان خان بود
سمیه اومد طرفم نگاهش یه جوری بود انگار غمگین بود نمی دونم شایدم من اشتباه میکردم روبروم ایستادو زل زد تو چشام و بعد از چند دقیقه گفت: قیافه قشنگی داری...
دستشو کشید روی گونهَ مو ادامه داد: قد بلند اندام ظریف و کشیده پوست سفید چشای سبز بعد دستاشو زد بهمو رو به ارسلان خان گفت:
عالیه اگه مثل خوشگلی بی نظیرش زرنگیشم بی نظیر باشه همه چی حله. ارسلان خان سری تکون دادو گفت:
ببرش که به ظاهرش برسی با این چادر چاقچول که نمیشه. سمیه سری تکون دادو دستامو گرفت منم عین آدمای گیج دنبالش راه افتادم
نمی دونم گیج بودم حالم عجیب بود حس یه آدمی رو داشتم که سر یه دوراهی گیر کرده بود بعد یه راهی رو انتخاب کرده بود تا وسطاش رفته بود حالا پشیمون بود
پشیمون بودم چند بار اومدم دستمو از تو دست سمیه بکشم بیرون برم به ارسلان خان بگم پشیمونم ولی تا میومدم این کارو بکنم یهو فکر 7میلیون پول می افتادم. اگه برا ارسلان خان کار نمی کردم پس چطوری پولشو می دادم
۷.۹k
۲۵ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.