رمان تمنا
#رمان_تمنا
نویسنده: #بیسان_تیته
تهیه کننده:حسین حاجی جمالی
#قسمت_هفدهم
قسمت هجدهم را تا چند لحظه دیگه میذارم
تو دلم فقط از خدا خواستم همه جوره محافظم باشه چاره دیگه ای نداشتم. مجبور بودم حالی داشتم که قابل وصف نبود
از اون خونه لعنتی اومدیم بیرون یه نفس کشیدم آه بود یه آه قد تموم بدبختیام. سمیه زد به بازمو گفت: دختر چته تو؟
سرمو بلند کردمو نگاش کردم گفتم: هیچی...فقط می خوام بدونم این کار چی هست. یکم نگام کرد بعد پوزخندی زدو گفت:یه کار
هیجان انگیز. بعد نفسشو محکم فوت کرد بیرونو ادامه داد: زیاد سخت نگیر تو مجبوری اینکارو انجام بدی تمنا پس اگه به خودت سخت بگیری روزات کند میگذره زندگیتم همینطور زد به شونه مو گفت: بی خیالی طی کن دختر. تو کارت باید زرنگ باشه سادگی رو بذار کنار
باید گرگ باشی تا دریده نشی بدری!!! شش دانگ حواست باید باشه. تو این کار درگیر احساسات نشو دلت برا پسرای پولدار نسوزه
نکنه با یه نگاه خام بشی این پولدارا همشون عوضین. گیج بودم از حرفاش گنگ این داشت چی میگفت منه تمنا قرار بود چیکار کنم
با استرس بهش گفتم: حالا میشه به من بگی این کار هیجان انگیز چیه سمیه خانوم. لبخندی زدو گفت: به من بگو سمیه از این به بعد باهم دوستیم. سری تکون دادمو گفتم: خوب باشه سمیه حالا بگو این کار هیجان انگیز چیه که نیاز داره من یه آدم دیگه بشم!
رسیده بودیم سر خیابون برایه تاکسی دست نگه داشت و تاکسی ایستاد. درو باز کرد رفت کنارو گفت: سوار شو...
سوار شدم اونم اومد کنارمو نشست آروم زیر گوشم گفت: تیغ زدن پسرای خوشگل و جیگرو مایه داررر!!!!
چشام چهار تا زد تیغ زدن چی بود دیگه؟ با خنگی گفتم:
تیغ زدن یعنی چی سمیه؟خندیدوگفت:
یعنی کش رفتن یعنی دزدی دزدی که نه فقط یه کوچولو حقمونو میگیریم از این پولدارا
به معنای واقعی هنگ بودم تمنا که باباش یه عمر زحمت کشید برا اینکه نون حلال به خوردش بده حالا می خواست حروم بخوره نه این کارا از پس من برنمیومد ولی این پول لعنتی.. ناخودآگاه اشک از چشام سرازیر شدو زیر لب گفتم:
تمناو دزدی خدایا ببین کارم داره به کجا کشیده میشه
الان باید تقصیرو بندازم گردن کی. ای کاش اونروز احمدو نمیدیدم ای کاش هیچوقت پیش ارسلان نمی رفتم
از درد آه کشیدم
صدای سمیه رو شنیدم که شاکی گفت:
ای بابا تو که بازم آه میکشی دختر..
حرفشو قطع کردم و گفتم:
بذار با خودم کنار بیام ..من آدم این حرفا نیستم درک کن
پوزخندی زدو گفت:
دِ...دختر فکر میکنی من آدم این حرفا بودم
من یکی بودم بدتر از خودت آفتاب مهتاب ندیده یه تارموهامو هیچ احدی تا قبل این جریان ندیده بود...ولی الان شدم این می تونم به جرات بگم حالم از تو بدتر بود ولی خودمو جمع و جور کردم با این شرایط کنار اومدم
نفس عمیقی کشیدو گفت:
هرچی باشه بهتر از تن فروشیه برو خدارو شکر کن که ارسلان خان اهل این چیزا نیست...خدا خیلی دوستت داشته گیر بد آدمی نیوفتادی
پوزخند زدم تلخ به تلخی تلخ ترین سختیای زندگیم آدم بد!! هه اینا آدم بدو چی تعبیر میکردن!!!!!....
نویسنده: #بیسان_تیته
تهیه کننده:حسین حاجی جمالی
#قسمت_هفدهم
قسمت هجدهم را تا چند لحظه دیگه میذارم
تو دلم فقط از خدا خواستم همه جوره محافظم باشه چاره دیگه ای نداشتم. مجبور بودم حالی داشتم که قابل وصف نبود
از اون خونه لعنتی اومدیم بیرون یه نفس کشیدم آه بود یه آه قد تموم بدبختیام. سمیه زد به بازمو گفت: دختر چته تو؟
سرمو بلند کردمو نگاش کردم گفتم: هیچی...فقط می خوام بدونم این کار چی هست. یکم نگام کرد بعد پوزخندی زدو گفت:یه کار
هیجان انگیز. بعد نفسشو محکم فوت کرد بیرونو ادامه داد: زیاد سخت نگیر تو مجبوری اینکارو انجام بدی تمنا پس اگه به خودت سخت بگیری روزات کند میگذره زندگیتم همینطور زد به شونه مو گفت: بی خیالی طی کن دختر. تو کارت باید زرنگ باشه سادگی رو بذار کنار
باید گرگ باشی تا دریده نشی بدری!!! شش دانگ حواست باید باشه. تو این کار درگیر احساسات نشو دلت برا پسرای پولدار نسوزه
نکنه با یه نگاه خام بشی این پولدارا همشون عوضین. گیج بودم از حرفاش گنگ این داشت چی میگفت منه تمنا قرار بود چیکار کنم
با استرس بهش گفتم: حالا میشه به من بگی این کار هیجان انگیز چیه سمیه خانوم. لبخندی زدو گفت: به من بگو سمیه از این به بعد باهم دوستیم. سری تکون دادمو گفتم: خوب باشه سمیه حالا بگو این کار هیجان انگیز چیه که نیاز داره من یه آدم دیگه بشم!
رسیده بودیم سر خیابون برایه تاکسی دست نگه داشت و تاکسی ایستاد. درو باز کرد رفت کنارو گفت: سوار شو...
سوار شدم اونم اومد کنارمو نشست آروم زیر گوشم گفت: تیغ زدن پسرای خوشگل و جیگرو مایه داررر!!!!
چشام چهار تا زد تیغ زدن چی بود دیگه؟ با خنگی گفتم:
تیغ زدن یعنی چی سمیه؟خندیدوگفت:
یعنی کش رفتن یعنی دزدی دزدی که نه فقط یه کوچولو حقمونو میگیریم از این پولدارا
به معنای واقعی هنگ بودم تمنا که باباش یه عمر زحمت کشید برا اینکه نون حلال به خوردش بده حالا می خواست حروم بخوره نه این کارا از پس من برنمیومد ولی این پول لعنتی.. ناخودآگاه اشک از چشام سرازیر شدو زیر لب گفتم:
تمناو دزدی خدایا ببین کارم داره به کجا کشیده میشه
الان باید تقصیرو بندازم گردن کی. ای کاش اونروز احمدو نمیدیدم ای کاش هیچوقت پیش ارسلان نمی رفتم
از درد آه کشیدم
صدای سمیه رو شنیدم که شاکی گفت:
ای بابا تو که بازم آه میکشی دختر..
حرفشو قطع کردم و گفتم:
بذار با خودم کنار بیام ..من آدم این حرفا نیستم درک کن
پوزخندی زدو گفت:
دِ...دختر فکر میکنی من آدم این حرفا بودم
من یکی بودم بدتر از خودت آفتاب مهتاب ندیده یه تارموهامو هیچ احدی تا قبل این جریان ندیده بود...ولی الان شدم این می تونم به جرات بگم حالم از تو بدتر بود ولی خودمو جمع و جور کردم با این شرایط کنار اومدم
نفس عمیقی کشیدو گفت:
هرچی باشه بهتر از تن فروشیه برو خدارو شکر کن که ارسلان خان اهل این چیزا نیست...خدا خیلی دوستت داشته گیر بد آدمی نیوفتادی
پوزخند زدم تلخ به تلخی تلخ ترین سختیای زندگیم آدم بد!! هه اینا آدم بدو چی تعبیر میکردن!!!!!....
۹.۱k
۲۶ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.