وقتی حامله بودی و بهت خیانت کرد...
تکپارتی💗درخواستی
حدودیه هفتس...
جیمین خیلی باهام سرده..و اینجوری باعث ناراحتی من میشه...احساس میکنم ازم زده شده!! بهم محل نمیده..دوباره یکی از همین روز هاست..که جیمین زود تر از همیشه رفته سرکار و من تنها تو رخت خوابم... بعضی اوقات حتی شباهم خونه نیست...هوف... باز حالت تهوع گرفتم...نباید الان جیمین اینجا باشه و به جای سرد شدن باهام کمی مراقب من باشع؟ دستمو جلودهنم گرفتمو به سمت دستشویی دوییدم... و هر چی بودو بالا اوردم...سرم درد گرفت...بهتر بود یکم دیگه دراز بکشم....بعد از اینکه کمی دراز کشیدم تا خواستم چشمامو روهم بزارم اس ام اس اومد به گوشیم... گفتم شاید جیمین باشه... ورش داشتمو... جیمین بود پیامو باز کردم و با عکس هایی مواجه شدم که انگار یه سطل اب یخ ریختن سرم... امکان نداره...عکسایی بود که جیمین با یه دختره تو تخت بودن و خود دختره این پیامو برام فرستاده بود...
.....: هایی
من دوست دختر ددیمم....
اوم... فک کنم توزنش باشی ن؟!
پس بهتر نیست حالا براش یه غریبه باشیو پاتو از زندگیمون بکشی بیرون؟
گوشی از دستم افتاد...اشکام یکی یکی ریختن... چرا جیمین انقدر عذابم. میده... اگه قراربود اینطوری بشه... چرا منو... منو عاشقش خودش کرد... اگه قرار بود.. بعد زندگیمون مال یکی دیگه بشه...؟چرا منو با این وضعیت ول کرد؟؟(دادو گریه)
چطور دلش اومد دخترشو تنها ول بکنه.... ینی... ینی من باید تنهایی خودم بزرگش کنم؟ ازبس گریه کرده بودم نا نداشتم دیگه... که یهو زیردلم درداییی حس کردم که نتونستم تکون بخورم...
ا.ت:ن نه.... الان وقتش نیست...
ولی چرا درواقعه زمانش بود... ولی پدرش نبود... نبود که ببینه بچش چطوری بزرگ میشه...
۳سال بعد
سه ساله از اون موقعی که جوکینگو بدنیا اوردم جیمینو ندیدم... هوم... اصن به ما نیاز نداره... چون زنی بهتر از من داره کنارش حال میکنه... اصن نمیخواد بدونه اسم بچش چیه؟ نمیخواد بدونه چقدر بزرگ شده؟ ینی انقدر ادم بی احساسی بوده؟ ولی خداروشکر الان خودم کار میکنم که وضع مالیم عالیه... نشسته بودم داشتم تلویزیون نگاه میکردم و جوکیونگم تو اتاقش بازی میکرد.... که خدمتکار اومد پیشم...
خ: خانم یه اقایی با شما کار دارن...
ا.ت: بگید بیاد.
خ: چشم..
بعد چند مین چشمام از حدقه زد بیرون... جیمین بود...
ا.ت: پول کم اوردی؟
جیمین یهو افتاد به گریه و افتاد رو زمین
جیمین: ا.ت.... م.. من میدونم در حقت خیلی بدی کردم... ا.. اون زن... م.. منو داشت گول میزد....
ا.ت: اون تورو گول میزد تو نمیدونستی یه دختر داری؟(داد)
جیمین: پ.. پس جایی نداره جز خودکشی... خیلی دوست دارم... ـ
با اصلحه که دراورد تنم لرزیدو زود بغلش کردم... دست خودم نبود... این قلبم بود
حدودیه هفتس...
جیمین خیلی باهام سرده..و اینجوری باعث ناراحتی من میشه...احساس میکنم ازم زده شده!! بهم محل نمیده..دوباره یکی از همین روز هاست..که جیمین زود تر از همیشه رفته سرکار و من تنها تو رخت خوابم... بعضی اوقات حتی شباهم خونه نیست...هوف... باز حالت تهوع گرفتم...نباید الان جیمین اینجا باشه و به جای سرد شدن باهام کمی مراقب من باشع؟ دستمو جلودهنم گرفتمو به سمت دستشویی دوییدم... و هر چی بودو بالا اوردم...سرم درد گرفت...بهتر بود یکم دیگه دراز بکشم....بعد از اینکه کمی دراز کشیدم تا خواستم چشمامو روهم بزارم اس ام اس اومد به گوشیم... گفتم شاید جیمین باشه... ورش داشتمو... جیمین بود پیامو باز کردم و با عکس هایی مواجه شدم که انگار یه سطل اب یخ ریختن سرم... امکان نداره...عکسایی بود که جیمین با یه دختره تو تخت بودن و خود دختره این پیامو برام فرستاده بود...
.....: هایی
من دوست دختر ددیمم....
اوم... فک کنم توزنش باشی ن؟!
پس بهتر نیست حالا براش یه غریبه باشیو پاتو از زندگیمون بکشی بیرون؟
گوشی از دستم افتاد...اشکام یکی یکی ریختن... چرا جیمین انقدر عذابم. میده... اگه قراربود اینطوری بشه... چرا منو... منو عاشقش خودش کرد... اگه قرار بود.. بعد زندگیمون مال یکی دیگه بشه...؟چرا منو با این وضعیت ول کرد؟؟(دادو گریه)
چطور دلش اومد دخترشو تنها ول بکنه.... ینی... ینی من باید تنهایی خودم بزرگش کنم؟ ازبس گریه کرده بودم نا نداشتم دیگه... که یهو زیردلم درداییی حس کردم که نتونستم تکون بخورم...
ا.ت:ن نه.... الان وقتش نیست...
ولی چرا درواقعه زمانش بود... ولی پدرش نبود... نبود که ببینه بچش چطوری بزرگ میشه...
۳سال بعد
سه ساله از اون موقعی که جوکینگو بدنیا اوردم جیمینو ندیدم... هوم... اصن به ما نیاز نداره... چون زنی بهتر از من داره کنارش حال میکنه... اصن نمیخواد بدونه اسم بچش چیه؟ نمیخواد بدونه چقدر بزرگ شده؟ ینی انقدر ادم بی احساسی بوده؟ ولی خداروشکر الان خودم کار میکنم که وضع مالیم عالیه... نشسته بودم داشتم تلویزیون نگاه میکردم و جوکیونگم تو اتاقش بازی میکرد.... که خدمتکار اومد پیشم...
خ: خانم یه اقایی با شما کار دارن...
ا.ت: بگید بیاد.
خ: چشم..
بعد چند مین چشمام از حدقه زد بیرون... جیمین بود...
ا.ت: پول کم اوردی؟
جیمین یهو افتاد به گریه و افتاد رو زمین
جیمین: ا.ت.... م.. من میدونم در حقت خیلی بدی کردم... ا.. اون زن... م.. منو داشت گول میزد....
ا.ت: اون تورو گول میزد تو نمیدونستی یه دختر داری؟(داد)
جیمین: پ.. پس جایی نداره جز خودکشی... خیلی دوست دارم... ـ
با اصلحه که دراورد تنم لرزیدو زود بغلش کردم... دست خودم نبود... این قلبم بود
۵.۶k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.