وقتی عاشقش بودی ولی...
part:①③
ت.. تهیونگم اونجا بود... ی... یعنی چی؟
استرس گرفتمو وارد شدم...
ویو تهیونگ"
درو زدن کالکی رفت تا باز کنه... یهو دیدم دختری وارد شدم... انگاری از دیدن من تعجب کرده بود... خب عادیه من ایدلم دیگ ن؟(مغرور😒) پاشدم و احترام گذاشتمو خنده کردم...
ویو ا.ت
واییی من با یه ایدل... اونم یه ماه تو سفر... امکان نداره... البته دوتا ایدلن... هرچی... ایششش از دست کالکی اکه میدونستم اینطوری میشه هیچوقت نمیومدم... اه
کالکی: راستش ا.ت و تهیونگ خواستیم بهتون بگیم ولی یهویی شد...
تهیونگ: هاا.. اشکالی نداره...
از حرف زدن کالکی میدونستم دروغ میگه... الکی گفتم: عا.. باشه..
و نشستم
کالکی:خب باید معرفی کنم... تهیونگ ا.ت دوستمه... و ا.ت...
ا.ت: بله مثلا ایشون یه ایدله لازم به معرفی نیست ک...
کالکی: ها... اره اره(خنده)
خب راستش کلی غذا اماده کردم... فقط ناهاره.....
جونگ کوک: به به.... بریم ببینیم خانومم چی درست کرده... بهه
تهیونگ: منم گشنمه...
جونگ کوک و تهیونگ رفتن به سمت میز ولی من نرفتم... کالکیو صدا زدم یه طرف تا باهاش حرف بزنم...
ا.ت: کالکی یلحظع میای؟
کالکی: اومدم... بگو
ا.ت: چرا نگفتی تهیونگم میاد...
کالکی: یهویی شد خب
ا.ت: دروغ...
کالکی: باشه باشه... خواستم اینجا اشنا شید..
ا.ت: چیو اشنا شیم؟(عصبانی)
کالکی:بابا من گشنمه...
ا.ت: خب برو... من باهات کار دارم.. فقط صبرکن...
کالکی: ایششش
رفتیم نشستیم غذا خوردیم... واقعا خوشمزه بود.. به کالکی کمک کردمو ظرفارو جمع کردیم... حین شستن ظرفا... ادامه دارد
کامنت: ۷٠
ت.. تهیونگم اونجا بود... ی... یعنی چی؟
استرس گرفتمو وارد شدم...
ویو تهیونگ"
درو زدن کالکی رفت تا باز کنه... یهو دیدم دختری وارد شدم... انگاری از دیدن من تعجب کرده بود... خب عادیه من ایدلم دیگ ن؟(مغرور😒) پاشدم و احترام گذاشتمو خنده کردم...
ویو ا.ت
واییی من با یه ایدل... اونم یه ماه تو سفر... امکان نداره... البته دوتا ایدلن... هرچی... ایششش از دست کالکی اکه میدونستم اینطوری میشه هیچوقت نمیومدم... اه
کالکی: راستش ا.ت و تهیونگ خواستیم بهتون بگیم ولی یهویی شد...
تهیونگ: هاا.. اشکالی نداره...
از حرف زدن کالکی میدونستم دروغ میگه... الکی گفتم: عا.. باشه..
و نشستم
کالکی:خب باید معرفی کنم... تهیونگ ا.ت دوستمه... و ا.ت...
ا.ت: بله مثلا ایشون یه ایدله لازم به معرفی نیست ک...
کالکی: ها... اره اره(خنده)
خب راستش کلی غذا اماده کردم... فقط ناهاره.....
جونگ کوک: به به.... بریم ببینیم خانومم چی درست کرده... بهه
تهیونگ: منم گشنمه...
جونگ کوک و تهیونگ رفتن به سمت میز ولی من نرفتم... کالکیو صدا زدم یه طرف تا باهاش حرف بزنم...
ا.ت: کالکی یلحظع میای؟
کالکی: اومدم... بگو
ا.ت: چرا نگفتی تهیونگم میاد...
کالکی: یهویی شد خب
ا.ت: دروغ...
کالکی: باشه باشه... خواستم اینجا اشنا شید..
ا.ت: چیو اشنا شیم؟(عصبانی)
کالکی:بابا من گشنمه...
ا.ت: خب برو... من باهات کار دارم.. فقط صبرکن...
کالکی: ایششش
رفتیم نشستیم غذا خوردیم... واقعا خوشمزه بود.. به کالکی کمک کردمو ظرفارو جمع کردیم... حین شستن ظرفا... ادامه دارد
کامنت: ۷٠
۶.۳k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.