Part 7
Part 7
*بعد کوک با عصبانیت وارد اتاق شد گوشی از ا.ت گرفت *
__________________________________________________
+ : ت....تو یه مافیا......مافیایی(بغض)
_ : خفه شو ا.ت
+ برا چ.چی منو اوردین اینجا
_ : برا اینکه تورو ماله خودم کنم حالا فهمیدی(داد)
[جونگکوک رفت در قفل کرد ]
ویو آیومی :
رفتم پیش پدر ا.ت در خونه رو زدم گفتم ا.ت بیهوش کردن بردن دوتا مرد هیکلی ماجرا رو براش تعریف کردم ولی پدر ا.ت سرد بوده همش میگفت برام مهم نیست
گفتم : آخه تو چجور آدمی هستی دارم میگم دخترت گروگان گرفتند
که گفت... من اونو به یه مافیا فرستادم
آیومی : بعد هنگ کردم، گفتم...
¶ : تو...تو.. ا.ت..رو فروختی ب..به یه ما...مافیا(تعجب)
پ ا.ت : بله اونو فروختم به یه مافیا حالا گم شو از خونم
¶ : تو دیگه چجور اد....
پ ا.ت : خفه شو و گمشو از خونم بیرون(با داد)
¶ : رسیدم خونه خیلی ناراحت بودم با خودم گفتم واقعا پدر ا.ت دخترشو فروخته به یه مافیا اون چجور آدم عوضی هست داشتم حرص میخوردم که گوشیم زنگ خورد دیدم یه ناشناس بهم زنگ زد منم جواب دادم دیدم ا.ت بوده واقعا خیلی نگرانش بودم از اون اتفاقات شب افتاده سریع بهش گفتم تو کجایی شنیدم بابات تورو فروخته به یه مافیا یهو دیدم تعجب کرده یعنی نمیدونسته
بعد هر ساعتی ا.ت ا.ت میکردم جواب نمیداد دیدم قطع کرد منم بیشتر نگران شدم مجبور بودم رفتم اداره پلیس همچی تعریف کردم گفتن متأسفیم نمیتونیم کاری کنیم
¶ : چی یعنی چی نمیتونین کاری کنید شوخیتون گرفته دارم میگم پدر دوستم ا.ت رو فروخته به یه مافیا
گفت : خانم آرومتر از اینجا برید بیرون
¶ : دارم میگم دوستم توسط مافیا فروخته شد..
و منم انداختن بیرون *
¶ : با خودم گفتم چطور ممکنه خیلی عجیبه حالا چطور ا.ت رو پیدا کنم احححح (با حرص ) یعنی اونا آدمای اون مافیا هستن (فیکه من خودم نمیدونم دارم چی میگم)
ویو ا.ت :
همینطور نشستم تو تخت داشتم اشک می ریختم با خودم میگفتم آخه اون ازم چ میخواد چرا میخواد ماله اون باشم(مگه کراشت نبود ؟نگفتی اون جذابه)
ویو کوک :
اعصابم خرابه نباید ا.ت میفهمید من مافیام حالا چه غلطی بکنم سر اون دختر بزار زنگ بزنم به لی چن (چن همکار کوک هست اونم یه مافیاست هم هکره علامت چن = &)
مکالمه تماس :
_ : الو چن میتونی برام کاری کنی
& : عاااا چه کاری
_ : سر یه دختر به اسم پارک آیومی میخوام تحقیقات ازش بیاری آدرس زندگیش هرچیزی برام بیار
& : باشه ولی میخوای باهاش چیکار کنی
_ : خودت میدونی (منظورش دختره رو چیز گروگان بگیره بزاره تو انبار )
پایان مکالمه تلفنی*
یهو دیدم در زدن گفتم بیا تو
کیم تهیونگ : عاا کوک یه چیزی هست مارو برای مهمونی بین مافیا ها دعوت کردن باید بریم (وایسید وایسید تعجب نکنید چرا تهیونگ آوردم ایده ای به ذهنم نیومد تهیونگ آوردم 💔🗿 ها راسی تهیونگ هم یکی از صمیمی ترین دوست کوک هست اونم یه مافیا هست تو بقیه پارت ها میفهمید )
کوک : باشه
تهیونگ : باشه فقط خودت میای پس اون دختره چی
کوک : کدوم دختره ا.ت میگی
تهیونگ : اره اونم باید بیاد
کوک : آخه ا.ت بیاد مهمونی مافیا
تهیونگ : چی میگی واسه خودت
کوک : باشه بابا حالا برو بیرون
تهیونگ رف بیرون*
__________________________________________________
اینم از پارت 7 راسی حمایت ها خیلی کمه (:💔
*بعد کوک با عصبانیت وارد اتاق شد گوشی از ا.ت گرفت *
__________________________________________________
+ : ت....تو یه مافیا......مافیایی(بغض)
_ : خفه شو ا.ت
+ برا چ.چی منو اوردین اینجا
_ : برا اینکه تورو ماله خودم کنم حالا فهمیدی(داد)
[جونگکوک رفت در قفل کرد ]
ویو آیومی :
رفتم پیش پدر ا.ت در خونه رو زدم گفتم ا.ت بیهوش کردن بردن دوتا مرد هیکلی ماجرا رو براش تعریف کردم ولی پدر ا.ت سرد بوده همش میگفت برام مهم نیست
گفتم : آخه تو چجور آدمی هستی دارم میگم دخترت گروگان گرفتند
که گفت... من اونو به یه مافیا فرستادم
آیومی : بعد هنگ کردم، گفتم...
¶ : تو...تو.. ا.ت..رو فروختی ب..به یه ما...مافیا(تعجب)
پ ا.ت : بله اونو فروختم به یه مافیا حالا گم شو از خونم
¶ : تو دیگه چجور اد....
پ ا.ت : خفه شو و گمشو از خونم بیرون(با داد)
¶ : رسیدم خونه خیلی ناراحت بودم با خودم گفتم واقعا پدر ا.ت دخترشو فروخته به یه مافیا اون چجور آدم عوضی هست داشتم حرص میخوردم که گوشیم زنگ خورد دیدم یه ناشناس بهم زنگ زد منم جواب دادم دیدم ا.ت بوده واقعا خیلی نگرانش بودم از اون اتفاقات شب افتاده سریع بهش گفتم تو کجایی شنیدم بابات تورو فروخته به یه مافیا یهو دیدم تعجب کرده یعنی نمیدونسته
بعد هر ساعتی ا.ت ا.ت میکردم جواب نمیداد دیدم قطع کرد منم بیشتر نگران شدم مجبور بودم رفتم اداره پلیس همچی تعریف کردم گفتن متأسفیم نمیتونیم کاری کنیم
¶ : چی یعنی چی نمیتونین کاری کنید شوخیتون گرفته دارم میگم پدر دوستم ا.ت رو فروخته به یه مافیا
گفت : خانم آرومتر از اینجا برید بیرون
¶ : دارم میگم دوستم توسط مافیا فروخته شد..
و منم انداختن بیرون *
¶ : با خودم گفتم چطور ممکنه خیلی عجیبه حالا چطور ا.ت رو پیدا کنم احححح (با حرص ) یعنی اونا آدمای اون مافیا هستن (فیکه من خودم نمیدونم دارم چی میگم)
ویو ا.ت :
همینطور نشستم تو تخت داشتم اشک می ریختم با خودم میگفتم آخه اون ازم چ میخواد چرا میخواد ماله اون باشم(مگه کراشت نبود ؟نگفتی اون جذابه)
ویو کوک :
اعصابم خرابه نباید ا.ت میفهمید من مافیام حالا چه غلطی بکنم سر اون دختر بزار زنگ بزنم به لی چن (چن همکار کوک هست اونم یه مافیاست هم هکره علامت چن = &)
مکالمه تماس :
_ : الو چن میتونی برام کاری کنی
& : عاااا چه کاری
_ : سر یه دختر به اسم پارک آیومی میخوام تحقیقات ازش بیاری آدرس زندگیش هرچیزی برام بیار
& : باشه ولی میخوای باهاش چیکار کنی
_ : خودت میدونی (منظورش دختره رو چیز گروگان بگیره بزاره تو انبار )
پایان مکالمه تلفنی*
یهو دیدم در زدن گفتم بیا تو
کیم تهیونگ : عاا کوک یه چیزی هست مارو برای مهمونی بین مافیا ها دعوت کردن باید بریم (وایسید وایسید تعجب نکنید چرا تهیونگ آوردم ایده ای به ذهنم نیومد تهیونگ آوردم 💔🗿 ها راسی تهیونگ هم یکی از صمیمی ترین دوست کوک هست اونم یه مافیا هست تو بقیه پارت ها میفهمید )
کوک : باشه
تهیونگ : باشه فقط خودت میای پس اون دختره چی
کوک : کدوم دختره ا.ت میگی
تهیونگ : اره اونم باید بیاد
کوک : آخه ا.ت بیاد مهمونی مافیا
تهیونگ : چی میگی واسه خودت
کوک : باشه بابا حالا برو بیرون
تهیونگ رف بیرون*
__________________________________________________
اینم از پارت 7 راسی حمایت ها خیلی کمه (:💔
۳.۵k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.